جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه304)
احتمال دوم: اين است كه مقصود از حكم، عبارت از بعث و زجر اعتبارى باشد همان طور كه اين معنا، مشهور بين متأخرين از اصوليين مى باشد.
توضيح: بعث و زجر اعتبارى در مقابل بعث و زجر حقيقى است. معناى بعث و زجر حقيقى اين است كه كسى ديگرى را گرفته و به طور تكوينى، مجبور به انجام كارى بنمايد و يا او را تكويناً از انجام كارى باز دارد. ولى بعث و زجر اعتبارى اين است كه مولا با امر يا نهى خود، مأمور را در عالم اعتبار، تحريك به انجام مأموربه بنمايد و يا او را از انجام كارى بازدارد.
بعث و تحريك اعتبارى، مانند ساير امور اعتباريه است ولى وقتى كلمه «اعتبار» به گوش ما مى خورد، معمولا مثالهاى معروف آن ـ مانند ملكيت و زوجيت(1)ـ به ذهنمان مى آيد، در حالى كه يكى از مصاديق امور اعتباريه، همان بعث و تحريك اعتبارى ـ در باب اوامر ـ و زجر و نهى اعتبارى ـ در باب نواهى ـ است.
و اگر پاى امر اعتبارى به ميان آمد، حسابش با عرض و معروض جدا مى شود، زيرا در باب عرض و معروض، دو واقعيت وجود دارد: يكى جسم، كه استقلال در وجود دارد و ديگرى بياض، كه استقلال در وجود ندارد و نياز به معروض دارد. در باب عرض و معروض، اين حرف درست است كه معروض، تقدّم رتبى بر عرض دارد و عرض، تأخّر رتبى از معروض دارد. آن جا دو واقعيت مطرح است كه بين آن دو، تقدّم و تأخّر رتبى وجود دارد.
  • 1 ـ يادآورى: ملكيت و زوجيت از امور اعتباريه مى باشند، زيرا وقتى كسى مالك چيزى شود، نه در واقعيت آن شخص تغييرى حاصل شده و نه در واقعيت آن چيز، تحوّلى بهوجود مى آيد بلكه صرفاً يك اضافه اعتبارى ـ به نام ملكيت ـ تحقق پيدا مى كند كه مورد اعتبار عقلاء و شارع مى باشد.
  • در زوجيت نيز همين طور است. بعد از صيغه نكاح، هيچ تحول تكوينى در زن و شوهر بهوجود نمى آيد بلكه فقط يك امر اعتبارى ـ به نام زوجيت ـ حاصل مى شود كه اين امراعتبارى مورد اعتبار همه عقلاى عالم مى باشد، حتى كسانى كه دين و مذهبى ندارند مسأله زوجيتْ بين آنان اعتبار مى شود.
(صفحه305)
اما در باب امور اعتباريه اين گونه نيست. امر اعتبارى، واقعيتى ندارد كه تقدّم و تأخّر، نسبت به آن مطرح باشد. اين امر اعتبارى، توجه پيدا مى كند به صلاة مقيّد به قصدالأمر، شما مى گوييد: «براى توجّه امر اعتبارى به صلاة مقيّد به قصدالأمر، بايد قصدالأمر، وجود خارجى داشته باشد»، اگر قصدالأمر، نياز به وجود خارجى دارد، پس خود صلاة هم وجود خارجى مى خواهد زيرا مقيّد، عبارت از صلاة است. در حالى كه شما تعلّق امر اعتبارى را به خود صلاة ـ به عنوان مقيّد ـ متوقف بر وجود خارجى صلاة نمى دانيد، زيرا اگر صلاة، وجود خارجى پيدا كند، بعث و تحريك اعتبارى، تحصيل حاصل خواهد بود. بنابراين همان طوركه تعلّق بعث و تحريك اعتبارى به ذات مقيّد ـ كه عبارت از صلاة است ـ به معناى اين نيست كه قبل از تعلّق امر، بايد صلاة در خارج وجود پيدا كند ـ هرچند به تقدّم رتبى باشد ـ در رابطه با قيدش هم همين طور است. لازم نيست كه ابتدا امر و قصدالأمر وجود داشته باشد تا امر بتواند به آن تعلّق گيرد. بلكه واقعيت مسأله اين است كه مولا در مقام تعلّق بعث و تحريك اعتبارى، «صلاة مقيّد به قصدالأمر» را ايجاد نمى كند بلكه آن را تصور مى كند، سپس با «أقيمواالصلاة» بعث و تحريك اعتبارى را متوجّه به آن مى كند. همان طور كه تصوّر صلاة، قبل از تحققش در خارج، خالى از اشكال است، تصور قصدالأمر هم اشكال ندارد. الان كه شما كلمه «قصدالأمر» را مى شنويد، آن را تصوّر مى كنيد، آيا اين به اين معناست كه بايد امرى تحقق داشته باشد؟ خير، مولا صلاة مقيّد به قصدالأمر را تصور مى كند، سپس اين مقيّد را متعلّق بعث و تحريك اعتبارى قرار مى دهد، كجاى اين كار اشكال دارد؟ اين مسأله، مثل مسأله بياض و جسم نيست. آن جا دو واقعيت است. در واقعيت عرض، تقوّم به واقعيت و خارجيتِ معروض دخالت دارد نه تقوّم به صورت ذهنيّه معروض. اما در اين جا وقتى بعث و تحريك، يك امر اعتبارى شد، آنچه به عنوان مقدّمه اين بعث و تحريك اعتبارى مطرح است، همين تصوّر مقيّد با قيد آن مى باشد همان طور كه نفس تصور مقيَّد ـ بااين كه درخارج اثرى از آن نيست ـ مانعى ندارد، تصور قيد هم كه عبارت از قصدالامر است چنين است.
(صفحه306)
در اين جا لازم است مؤيّدى ذكر شود كه در آينده نيز خيلى مورد استفاده قرار مى گيرد:
يك مؤيّد روشن بر اين كه احكام، قابل مقايسه با اعراض نيست، اين است كه در باب اعراض، اگر جسمى معروض بياض شد، در حالى كه معروض بياض است، نمى تواند معروض سواد هم باشد، اگرچه از ناحيه دو شخص باشد. چنين چيزى معقول نيست، زيرا تضادّ در واقعيت، امكان ندارد. اما در باب احكام، مسأله اين طور نيست. اگر ما فرض كرديم پدرى به فرزند خود بگويد: «بايد سفر بروى» و مادر گفت: «نبايد سفر بروى»، چگونه بين اين دو، جمع مى شود؟ آيا مى گوييد: «محال لازم مى آيد؟» اين خود دليل بر اين است كه مسأله احكام با مسأله اعراض فرق دارد و نمى توان امور اعتباريه را با واقعيات مقايسه كرد. در باب عرض و معروض، اجتماع دو عرض متضاد بر معروض واحد در آنِ واحد، مستحيل است اگرچه از ناحيه دو شخص باشد ولى در باب احكام، اجتماع دو حكم مختلف بر متعلّق واحد، در جايى كه از ناحيه دو شخص باشد، مستحيل نيست. بنابراين مقايسه احكام با اعراض باطل است.
اين مؤيّد در خيلى موارد ـ از جمله مسأله اجتماع امر و نهى ـ مورد استفاده قرار مى گيرد.

دليل دوم بر استحاله ذاتى اخذ قصد قربت در متعلّق امر

ترديدى نيست كه قصدالأمر با ساير اجزاء و شرايط فرق دارد، زيرا ساير اجزاء و شرايط اگر بخواهد در خارج تحقق پيدا كند، نياز به امر ندارد ولى قصدالأمر اگر بخواهد در خارج تحقق پيدا كند متوقف بر امر است تا آن امر داعويت داشته باشد و انسان عمل را به داعى آن امر انجام دهد. از طرف ديگر ما وقتى شرايط تكليف را بررسى مى كنيم مى بينيم يكى از شرايط عامّه تكليف، عبارت از قدرت برانجام تكليف است. يعنى قدرت، تقدّم برتكليف دارد وقبل از تحقق تكليف، بايد تحقق پيداكند. همان طور كه استطاعت، شرط تكليف در باب حج است، يعنى استطاعت، در رتبه مقدّم بر تكليف است و پس از
(صفحه307)
حصول استطاعت، تكليف به حجّ در رتبه متأخر از آن تحقق پيدا مى كند با اين تفاوت كه استطاعت، شرط شرعى در ارتباط با وجوب حجّ و قدرت بر تكليف، شرط عقلى در ارتباط با همه تكاليف است. پس اگر قدرت، يكى از شرايط عامّه عقليه تكليف شد، معنايش اين است كه تكليف، توقف بر قدرت دارد و قدرت، در رتبه متقدّم بر تكليف است. درنتيجه، امر توقف بر قدرت بر متعلّق دارد و چون قصدالامر در متعلّق امر اخذ شده است و قصدالامر توقف بر امر دارد پس قدرت بر متعلّق هم متوقف بر امر است. به بيان ديگر: با توجه به اين كه اينان مسأله را روى واقعيت قصدالأمر پياده كرده اند ـ نه تصور آن كه ما مى گفتيم ـ قدرت بر متعلّق، متوقّف بر امر است چون قصدالامر در متعلّق اخذ شده است و از طرفى، امر توقف بر قدرت دارد زيرا قدرت، يكى از شرايط عامّه تكليف است. پس امر، متوقف بر قدرت و قدرت متوقف بر امر است و اين دور صريح است و استحاله ذاتى دارد، همان طور كه در فلسفه ثابت شده است.
بررسى دليل دوم: براى پاسخ از اشكال دور، بايد به دو مطلب توجه شود:
مطلب اوّل: آيا قدرت بر متعلّق كه به عنوان شرط عقلى تكليف است، بايد در حين تكليف، تحقق داشته باشد يا در حين تحقّق مأموربه؟ درست است كه تكليف به غيرِ مقدور جايز نيست و انسان حتماً بايد قدرت بر مكلّف به داشته باشد ولى آيا اين قدرت، در چه ظرفى بايد باشد؟ روشن است كه اين قدرت بايد در ظرف تحقق امتثال باشد، و لازم نيست در ظرف خود تكليف وجود داشته باشد. مثلا اگر مولا به عبدش دستور دهد كه بايد جمعه آينده به تهران سفر كنى، بدون شك عبد بايد در روز جمعه، قدرت بر مسافرت داشته باشد، زيرا ظرف تحقق مأموربه، عبارت از روز جمعه است. بنابراين همين مقدار كه امكانات سفر، در روز جمعه براى او فراهم باشد تكليف به او متعلّق مى شود اگرچه الان هيچ وسيله مسافرتى در اختيار او نيست. و كسى نمى تواند بگويد: «عقل در اين جا حكم به انتفاء تكليف مى كند». البته ما كه پاى عقل را به ميان مى آوريم
(صفحه308)
به اين جهت است كه مسأله، يك مسأله تعبدى نيست كه بخواهيم در ارتباط با مفاد دليل شرعى بحث كنيم بلكه حكم عقل در كار است. عقل مى گويد: «اگر مولايى به عبدش امر كند كه روز جمعه به تهران برو، عبد بايد در روز جمعه قادر به مسافرت باشد و در زمان تكليف ـ و حتى بعد از آن تا قبل از جمعه ـ قدرت بر تكليفْ ضرورتى ندارد.
درنتيجه قدرت بر تكليف كه يك شرط عقلى است مربوط به زمان انجام تكليف است و قدرت در زمان تكليف هيچ نقشى ندارد. چه بسا مكلّف در زمان تكليف و بعد از آن ـ  تا قبل از زمان انجام تكليف ـ قدرت دارد ولى هنگام انجام تكليف، قادر به اتيان آن نيست، اين قدرت (قدرت در زمان تكليف تا قبل از انجام تكليف) هيچ نقشى در تكليف ندارد.
مطلب دوم: اين مطلب هم يك مطلب عقلى است و ربطى به تعبد ندارد. و آن اين است كه آيا قدرت بر متعلّق در ظرف انجام آن، بايد قدرتى باشد كه با قطع نظر از امر تحقق داشته باشد يا اگر جايى فرض كرديم كه خود امر، در تحقق قدرت تأثير دارد، اين قدرت هم كفايت مى كند؟ ابتدا يك مثال عرفى مطرح مى كنيم: فرض كنيم كسى خدمتكار يك مرجع تقليد است و مى خواهد به مسافرت برود و وسيله اى ندارد و كسى هم وسيله در اختيار او نمى گذارد ولى اگر از ناحيه مرجع تقليد، دستورى در ارتباط با اين سفر صادر شود، افراد متدين حاضرند وسيله در اختيارش قرار دهند، آيا اين جا مى گوييد: «چون اين شخص، با قطع نظر از امر، قدرت ندارد پس اين امر درست نيست»؟ خير، بلكه مى گوييد، «مسأله اعتبار قدرت، يك شرط عقلى است و عقل مى گويد: در جايى كه امر هست قدرت هم بايد باشد و از هركجا آمده باشد فرقى نمى كند، چه از ناحيه خود امر بيايد چه با قطع نظر ازامر وجود داشته باشد».
حال در مانحن فيه مى گوييم:
يك طرف توقف را ما قبول داريم و آن اين است كه تحقق قصدالامر از ناحيه عبد، توقف بر امر دارد و نمى تواند بدون امر تحقق پيدا كند. اما طرف ديگر آن كه مربوط به حكم عقل است را قبول نداريم. شما مى گوييد: «امر، توقف بر قدرت بر