(صفحه336)
طهارت بخواند و فرقى ميان اين دو وجود ندارد. نمى خواهيم بگوييم: «شرايط، داخل در دايره امر است»، روشن است كه شرايط، خارج از ذات مأموربه است، اما آنچه در ارتباط با امر، شهرت پيدا كرده «كه امر، داعويت به مأموربه دارد» درست نيست. آنچه داعويت دارد، خوف از عقاب است و در داعويت خوف از عقاب، فرقى ميان نماز و شرايط نماز وجود ندارد. زيرا همان طور كه ترك اصل نماز موجب ترتب عقاب است، ترك تحصيل طهارت هم موجب ترتب عقاب است. چه فرقى وجود دارد بين كسى كه نماز نخواند و كسى كه بدون طهارت نماز بخواند. و اگر ما داعويت رانسبت به شرايط پذيرفتيم، در باب اجزاء به طريق اولى بايد بپذيريم. اگرچه شما بگوييد: «اجزاء، مغاير با ذات مأموربه است و اجزاء ـ بما هي أجزاء ـ متعلّق امر نيستند بلكه كلّ، متعلّق امر است». در مسأله داعويت خوف از عقاب، فرقى بين اين ها نيست. بالاخره آن نمازى كه انسان را از عقاب نجات مى دهد، نماز مشتمل بر اجزاء است و داعى هم عبارت از خوف از عقاب است.
مراتب بعدى داعويت نيز همين طور است. شكر منعم، با نمازى تحقق پيدا مى كند كه اجزاء و شرايط را دارا باشد، لذا اگر ما داعى را شكر منعم قرار داديم، اين داعى، ما را دعوت مى كند به اين كه ذات مأموربه، اجزاء مأموربه و شرايط آن را انجام دهيم. همچنين اگر برسيم به مرتبه اى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در پيشگاه خداوند عرض كرد: «
وجدتك أهلاً للعبادة فعبدْتك»، در اين جا «
عبدتك» يعنى نماز را با اجزاء و شرايط انجام دادم. «
عبدتك» به دنبال وجدان اهليت و اين كه خداوند را به عين اليقين اهل براى معبوديت و پرستش يافته است مى باشد نه اين كه قبل از آن باشد. آيا مى شود كسى عبارت را اين طور معنا كند كه من ذات مأموربه را انجام دادم و كارى به شرايط و اجزاء آن ندارم؟ خير، عين اليقين، داعويت به سوى عبادت كامل دارد، عبادتى كه همه اجزاء و شرايط را دارا باشد.
درنتيجه راهى كه ما در ارتباط با داعويت مطرح كرديم، مشكل را ـ در همه مراحل ـ حل مى كند و ديگر لازم نيست ببينيم چه چيزى داخل در دايره متعلَّق و
(صفحه337)
چه چيزى خارج از آن است. از نظر اين دواعى، هيچ فرقى بين ذات مأموربه و اجزاء و شرايط آن وجود ندارد.
رجوع به اصل بحث
بحث ما در ارتباط با پاسخى بود كه مرحوم بروجردى و حضرت امام خمينى (رحمه الله)نسبت به كلام مرحوم آخوند مطرح كرده بودند كه پس از بيان مقدمات فوق، به بيان كلام اين دو بزرگوار مى پردازيم:
مرحوم آخوند فرمود: «ما چه قصدالأمر را به صورت شرطيت در متعلّق اخذ كنيم و چه به صورت جزئيت اخذ كنيم داراى استحاله است». ايشان در تقريب استحاله اخذ قصدالأمر به عنوان شرطيت در متعلّق امر فرمود: «شما در خارج، نماز را به داعى امر متعلّق به آن اتيان مى كنيد، در حالى كه مكلّف قدرت ندارد نماز را به داعى امر متعلّق به نماز انجام دهد، زيرا امر، به ذات نماز تعلّق نگرفته است بلكه به مقيَّد ـ بما هو مقيَّد ـ تعلّق گرفته است و در چنين صورتى، ذات مقيَّد، مأموربه نيست. نماز مأموربه، نماز مقيّد به قصد قربت و داعى امر است، امّا در مقام عمل، نماز را به داعى امر متعلِّق به نماز انجام مى دهيد، اوّل ثابت كنيد نماز مأموربه است بعد بگوييد «ما نماز را به داعى امر متعلِّق به نماز انجام مى دهيم».
در پاسخ به مرحوم آخوند مى گوييم: اگر داعى را به آن صورت كه ما ذكر كرديم مطرح كنيم، اشكال برطرف مى شود، زيرا در اين صورت «خوف از عقاب» هم به عنوان داعى بر اتيان مأموربه مطرح است و هم جنبه شرطيت دارد، يعنى نماز مأموربه، عبارت از نمازى است كه داعى بر اتيان آن خوف از عقاب باشد. كجاى يك چنين نمازى غيرمقدور براى مكلّف است؟ و همان طور كه در مقدّمه بحث مطرح كرديم، داعويت، مسائل مختلفى است كه بر حسب مبادى و مبانى اعتقادى و اختلاف درجات عبوديت در افراد تحقق دارد، كه معمولا در ما به صورت «خوف از عقاب» يا «طمع در ثواب» است. در اين صورت اگر از ما سؤال كنند: «مأموربه چيست؟» جواب مى دهيم: «صلاة مقيّد به داعى الهى، كه اين داعى الهى، نسبت به مراتب عبوديت انسان ها فرق
(صفحه338)
مى كند، مثلا در مورد ما پايين ترين مرتبه آن كه «خوف از عقاب» است تحقق دارد» يعنى نماز با شستن لباس فرق دارد، شستن لباس لازم نيست به داعى الهى باشد ولى نماز بايد به داعى الهى باشد. بنابراين داعويت امر، مطرح نيست بلكه داعويت خوف از عقاب، طمع در ثواب و... مطرح است.
خلاصه اين كه اگر ما داعى امر و قصد قربت را به همين معناى داعى الهى بگيريم ـ كه واقعيت هم همين است ـ اين داعى مى تواند به صورت شرط در مأموربه اخذ شود. و چنين چيزى از قدرت مكلّف خارج نيست. ما حتى در باب شرايط هم گفتيم: «داعى الهى انسان را تحريك به تحصيل شرايط مى كند، ديگر در مورد ذات صلاة به طريق اولى است».
مرحوم آخوند مى فرمود: «اگر قصد قربت، به صورت جزئيت اخذ شود، داراى دو اشكال است:
اشكال اوّل: قصد به معناى اراده است و اراده اگر بخواهد جزء مأموربه باشد، امكان ندارد، زيرا اراده، امرى غيراختيارى است و اگر ما بخواهيم اراده را اختيارى بدانيم بايد مسبوق به اراده ديگر باشد و اين مستلزم تسلسل است، لذا براى دفع تسلسل، اراده را غيراختيارى دانسته مى گوييم: «فعل، اختيارى است چون مسبوق به اراده است اما اراده، مسبوق به اراده ديگر نيست بلكه اراده، غيراختيارى است و وقتى غيراختيارى شد نمى تواند داخل در دايره مأموربه باشد».
در جواب مرحوم آخوند مى گوييم: ما در بحث هاى مربوط به اراده گفته ايم كه اراده، امرى اختيارى است و نفس انسانى بهواسطه عنايت پروردگار قدرت خالقيت در مسأله اراده دارد يعنى مى تواند اراده را خلق كند و اين خالقيت را خداوند متعال به نفس انسانى عنايت كرده است و نفس انسانى در اين جهت، مظهر خلاّقيّت پروردگار است. و الاّ اگر بخواهيم اراده را غيراختيارى بدانيم، ديگر فعل اختيارى نخواهيم داشت، چيزى كه ريشه اش غيراختيارى است، چگونه مى تواند خودش اختيارى باشد؟ اگر شما در اختياريت اراده ترديد كنيد، بايد در اختياريت فعل اختيارى هم ترديد كنيد زيرا ريشه
(صفحه339)
آن عبارت از يك امر غيراختيارى خواهد بود.
اشكال دوم كه مرحوم آخوند مطرح كرد اين بود كه اگر مسأله قصد امر به صورت جزئيت در متعلَّق اخذ شود و گفته شود: «نماز و قصد امر هردو جزء مأموربه هستند» لازم آيد امرى كه متعلّق به مجموع مى شود، داعويت براى هردو جزء داشته باشد. يعنى همان طورى كه امر، داعويت به صلاة ـ كه يكى از اجزاء است ـ پيدا مى كند، داعويت به جزء ديگر ـ يعنى داعويت امر ـ نيز پيدا مى كند، يعنى امر بايد داعويت داشته باشد به داعويت امر، و چنين چيزى غيرمعقول است.
در پاسخ به مرحوم آخوند مى گوييم: همان گونه كه گذشت، ما داعويت امر به اين صورت را نمى پذيريم، بلكه اگر مسأله جزئيت مطرح باشد مى گوييم: «امر، به دو جزء تعلّق گرفته است: يك جزء آن صلاة و جزء ديگر آن داعويت هاى الهى ـ مثل خوف از عقاب و... ـ است» در اين صورت لازم نمى آيد كه امر داعى به داعويت خودش باشد بلكه امر اصلا داعى نيست. ما اين داعى الهى ـ به معناى قصد قربت ـ را جزء مأموربه قرار مى دهيم و مى گوييم: «امر تعلّق به صلاة و داعى الهى ـ به صورت جزئيت ـ پيدا كرده است و اين اشكالى ندارد». درنتيجه هردو شقّ مسأله قابل قبول است و استحاله ندارد.(1)
2 ـ كلام مرحوم حائرى در پاسخ به مرحوم آخوند
مرحوم حائرى، دو جواب از كلام مرحوم آخوند ذكر كرده است:
جواب اوّل:
ايشان ابتدا به عنوان مقدّمه مى فرمايد: افعالى كه متعلّق تكليف واقع شده و حكمى روى آن بار مى شود ـ خواه حكم وضعى باشد يا حكم تكليفى ـ بر دو قسمند:
- 1 ـ نهاية الاُصول، ج1، ص115 ـ 123، مناهج الوُصول إلى علم الاُصول، ج1، ص269 ـ 274 و تهذيب الاُصول، ج1، ص153 ـ 163
(صفحه340)
قسم اوّل: افعالى است كه مجرّد تحقق آنها در خارج، موضوعيت براى حكم دارد و به صرف تحقق آنها در خارج، حكمْ مترتب مى شود و ديگر لازم نيست انسان عنوان آن فعل را قصد كند، بلكه حتى لازم نيست آن فعل، در حال توجه و التفات مكلّف تحقق پيدا كند و اگر در حال غفلت يا در حال خواب هم تحقق پيدا كند، براى ترتب حكم كفايت مى كند، مثلا موضوع در قاعده اتلاف ـ يعنى «
من أتلف مال الغير فهو له ضامن» ـ عبارت از «اتلاف مال غير» است. اتلاف، يك عنوان قصدى نيست، اگر كوزه اى را به قصد گذاشتن بر زمين، زمين گذاشت ولى اين كوزه شكست، عنوان «اتلاف» تحقق پيدا كرده است، با اين كه قصد اتلاف در كار نبوده است ولى موضوع براى ضمان تحقق پيدا كرده است.
اگر كسى در حال خواب هم مال غير را اتلاف كند، حكم ضمان بر آن مترتب است. و نيز اگر صبى چنين كارى انجام دهد، حكم به ضمان ترتب پيدا مى كند و ولىّ صبى بايد از مال او جبران كند و اگر ولىّ ندارد، بايد خودش بعد از بلوغ جبران كند.
قسم دوم: عناوينى است كه متقوّم به قصد است و تا وقتى كه قصد آن عنوان حاصل نشود، خود آن عنوان تحقق پيدا نمى كند، عنوان تعظيم ـ در عناوين عرفيه ـ از اين قبيل است. اگر شخص محترمى وارد مجلس شد و شما خواستيد به احترام او قيام كنيد، اين قيام شما بايد به قصد تعظيم باشد و اگر به قصد تعظيم نباشد، عنوان تعظيم بر آن منطبق نمى شود. اگر شما هنگام ورود آن شخص محترم، قيام كرديد تا قرآنى را در قفسه قرار دهيد، اگرچه قيام حاصل شده ولى عنوان تعظيم حاصل نشده است زيرا قصد تعظيم در كار نبوده است.
مرحوم حائرى پس از بيان مقدّمه فوق مى فرمايد:
باب عبادات از قبيل قسم دوم است و اصولا حقيقت عبادت، همان تعظيم و خضوع و خشوع در برابر ذات مقدّس پروردگار است و غير از اين معنايى ندارد.
در باب تعظيم، گاهى از اوقات مسائلى هست كه ما خودمان ـ به عنوان عرف و عقلاء ـ عنوان تعظيم بودنش را ـ در مقابل خداوند ـ درك مى كنيم. عقول ما، عنوان