(صفحه478)
تحريك، ما ناچاريم پاى وجود را پيش بكشيم، در حالى كه وجود، نه مدلول عليه بعث و نه مبعوث إليه آن مى باشد. امّا لابدّيّت عقلى به همين مقدار خاتمه پيدا مى كند. وقتى ما پاى وجود را در ميان آورديم و گفتيم: «مبعوث إليه در بعث و تحريك ـ چه عقلى و چه اعتبارى ـ به لابدّيّت عقلى، عبارت از وجود است، ديگر چه لابدّيّتى هست كه قيد وحدت يا تكرار را همراه وجود بياورد؟ ملاك لابدّيّت، در ارتباط با موصوف و ذات مقيّد ـ كه عبارت از وجود است ـ وجود دارد، امّا در ارتباط با قيد آن ـ يعنى وحدت يا تكرار ـ ملاك لابدّيّتْ وجود ندارد. كجاى بعث و تحريك اعتبارى اين معنا هست كه مبعوث إليه آن بايد وجود واحد يا وجود متعدّد باشد؟ هيچ لابدّيّتى نه از نظر عقل و نه از نظر عرف، وجود ندارد. عرف هم كه لابدّيّت اصل وجود را كشف مى كرد، در ارتباط با قيد آن، لابدّيّتى احساس نمى كند.
امّا بر اساس مطلبى كه از صاحب فصول (رحمه الله) نقل كرديم، ايشان وجود را در مفاد وضعى هيئت افعل داخل مى دانست، يعنى ديگران مى گفتند: «هيئت افعل، براى طلب وضع شده است، امّا از صاحب فصول (رحمه الله) نقل شده كه ايشان فرمودند: «هيئت افعل براى «طلب وجود» وضع شده است» در اين صورت، وجود در محدوده لفظ آمده است، آيا بنابر مبناى صاحب فصول (رحمه الله)مسأله مرّه و تكرار قابل طرح است؟
در ابتدا مانعى ندارد كه ببينيم اين وجودى كه در مفاد وضعى هيئت افعل دخالت دارد، آيا وجود بدون قيد است يا وجود مقيّد به قيد وحدت است و يا وجود مقيّد به قيد تكرار است؟
به نظر مى رسد اگر در اين مسأله، دو جهت را قبول كنيم، بتوانيم مسأله مرّه و تكرار را مطرح نماييم:
جهت اوّل: از صاحب فصول (رحمه الله) بپذيريم كه وجود، واقعاً ـ از نظر وضع ـ در مفاد هيئت افعل نقش دارد، يعنى وقتى به كتاب لغت مراجعه مى كنيم، هيئت افعل را به «طلب الوجود» ـ همان طوركه مشهور مى گويند ـ يا به «البعث و التحريك إلى الوجود» ـ آن گونه كه ما گفتيم ـ معنا كنند كه «وجود» در مفاد هيئت افعل نقش داشته باشد. در
(صفحه479)
حالى كه ما وقتى به كتاب لغت مراجعه مى كنيم مى بينيم معناى «وجود» به هيچ عنوان در هيئت «افعل» مطرح نيست. خواه مفاد هيئت «افعل» را «طلب» بدانيم يا «بعث و تحريك اعتبارى».
جهت دوم: امام خمينى (رحمه الله) در ارتباط با اصل مسأله ـ كه نزاع در مرّه و تكرار، مربوط به هيئت باشد ـ اشكال مهمّى را مطرح كردند و آن اشكال اين بود كه اگر ما قيد وحدت و تكرار را در ارتباط با مفاد هيئت بدانيم، لازم مى آيد نسبت به هيئت ـ كه يك معناى حرفى است ـ دو لحاظ (آلى و تبعى) صورت بگيرد درحالى كه معانى حرفيه، لحاظشان تبعى است نه آلى.
درنتيجه بايد در ارتباط با يك هيئت، ما معنا را هم به صورت لحاظ آلى و تبعى ملاحظه كرده باشيم و هم ـ با توجه به اين كه مى خواهد مقيّد به وحدت و تكرار شود ـ به صورت لحاظ استقلالى ملاحظه كرده باشيم. ما گفتيم: تقييد معناى حرفى و دو لحاظ در مورد آن مانعى ندارد ولى در صورتى كه در دو كلمه باشد. در «ضربت زيداً يوم الجمعة» گفتيم: «يوم الجمعة» قيد براى اسناد ضربْ به متكلّم است. اسناد ضرب به متكلّم، يك معناى حرفى است و اين معناى حرفى مقيّد به «يوم الجمعة» شده است. ولى درعين حال، مانعى ندارد، زيرا وقتى مى گويد: «ضربتُ»، هيئتْ،همان معناى حرفىِ آلت براى غير را دارد امّا وقتى به «يوم الجمعة» مى رسد، همان معناى آلت براى غير را به صورت استقلالى لحاظ مى كند و چون دو كلمه است، دو زمان است، مانعى ندارد كه در يك زمان به صورت آلت براى غير لحاظ شود و در زمان ديگر به صورت استقلالى.
امّا در هيئت افعل ما دو لفظ نداريم، بلكه يك هيئت داريم و اين امكان ندارد كه در مقام استعمال، هم مشتمل بر لحاظ تبعى و هم مشتمل بر لحاظ آلى باشد. بله اگر يك لحاظ در ارتباط با هيئت و يكى در ارتباط با مادّه بود، امكان داشت ولى در اين جا فقط هيئت مطرح است.
اين اشكال را امام خمينى (رحمه الله) در ارتباط با اين كه اصل نزاع مرّه و تكرار مربوط به
(صفحه480)
هيئت باشد، مطرح كردند. و اين اشكال در اين جا بر صاحب فصول (رحمه الله) وارد است كه اگر ما پاى وجود را در مفاد هيئت افعل بياوريم، مسأله تقييد به وحدت و تقييد به كثرت نمى تواند در مفاد هيئت افعل وارد باشد.
نتيجه بحث در ارتباط با اصل بحث مرّه و تكرار
از آن چه گذشت نتيجه مى گيريم كه راهى براى اثبات مرّه يا تكرار وجود ندارد و راهى هم كه صاحب فصول (رحمه الله) مطرح كرد، علاوه بر اين كه شاهدى از وضع و لغت ندارد، داراى استحاله عقليه نيز مى باشد. بنابراين هم قول به مرّه را بايد كنار بگذاريم و هم قول به تكرار را.
بحث در مقام امتثال
بر اساس اين مبنا كه «صيغه امر ـ بمجرّدها ـ نه دلالت بر مرّه مى كند و نه دلالت بر تكرار، بحثى در مورد مقام امتثال واقع شده است، بعد از آن كه يك جهت تقريباً مسلّم است كه اگر مكلّف در مقام امتثال، يك وجود از وجودات طبيعت و يك فرد از افراد ماهيت را اتيان كند، كافى است. با اين كه ما عنوان «مرّه» را مفاد صيغه امر نمى دانيم بلكه مفاد صيغه امر، بنابر قول مشهور، عبارت از «طلب إيجادالطبيعة» و بنابر تعبير ما عبارت از «البعث و التحريك الاعتبارى إلى إيجاد الطبيعة» است و هركدام از اين ها كه باشد، بايد «إيجادالطبيعة» تحقّق پيدا كند و «إيجادالطبيعة» با ايجاد يك فرد حاصل مى شود. هريك از وجودات طبيعت، تمام آن طبيعت هستند. «زيد إنسان» يعنى زيد، يك انسان كامل است، نه اين كه بعض انسان باشد. لذا وقتى عَمْر هم ضميمه زيد شود، بايد گفت: «زيدٌ و عمروٌ إنسانان». پس معلوم مى شود كه هر فردى عبارت از يك طبيعت كامل است و نقصانى در ارتباط با طبيعت ندارد. حال وقتى مأموربه عبارت از «إيجادالطبيعة» بود، «إيجادالطبيعة» با ايجاد فرد واحد از طبيعت، تحقّق پيدا مى كند. لذا با اين كه مسأله «مرّه» دخالتى در مفاد صيغه امر ندارد،
(صفحه481)
ولى در مقام امتثال، ايجاد يك فرد براى تحقّق مأموربه كفايت مى كند و ايجاد بيش از يك فرد، ضرورتى ندارد. اين مسأله جاى بحث نيست.
بحث در اين است كه مكلّف، در مقام امتثال، به جاى وجود واحد، وجودات متعدّد را ايجادكند كه اين خود داراى دو صورت است كه هردو قابل بحث است:
يكى اين كه مكلّف، اين افراد را دفعتاً و در عرض واحد ايجاد كند، بدون اين كه تقدّم و تأخّرى وجود داشته باشد، مولا مى گويد: «عتقِ عبد واجب است» و اين شخص ده عبد دارد، به صيغه واحد خطاب به همه آنها مى گويد: «أعتقتكم»، درحالى كه مى توانست با عتق واحد، تنها يكى از اينان را آزاد كند. يا مثلاً مولا به عبدش مى گويد: «ليوان آب بياور» بدون اين كه مسأله مرّه يا وجود واحد در كار باشد. حال عبد، گاهى مى رود يك ليوان آب مى آورد و گاهى مى رود يك سينى مشتمل بر ده ليوان آب مى آورد و در محضر مولا قرار مى دهد. اين ها را وجودات و افراد عَرْضيه مى نامند.
امّا گاهى وجودات متعدّد، به صورت تدريجى ايجاد مى شوند. اوّل يك فردى را ايجاد مى كند، بعد فرد دوم را و سپس فرد سوم را... كه از آن به وجودات و افراد طوليه تعبير مى كنند.
بحث اوّل: وجودات عَرْضى متعدّد
بدون شك اگر مكلّف در يك عمل، وجودات متعدّدى از افراد مأموربه را ايجاد كند، امتثال حاصل شده است. جايى كه يك فرد موجب تحقّق امتثال باشد، ايجاد ده فرد به طريق أولى موجب تحقّق امتثال است. بنابراين در اصل تحقّق امتثال، بحثى نيست. بحث در اين است كه آيا در اين جا يك امتثال تحقّق پيدا كرده يا اين كه به حسب تكثر افراد ايجاد شده، امتثال هم متعدّد مى شود؟ نتيجه وحدت و تعدّد امتثال، مسأله استحقاق ثواب است. اگر امتثالْ اتصاف به وحدت پيدا كرد، به مكلّف يك ثواب داده مى شود و اگر متعدّد شد، ثواب هم متعدّد مى شود. در اين جا سه نظريه وجود دارد:
(صفحه482)
1 ـ نظريّه مرحوم بروجردى
مرحوم بروجردى در ارتباط با افراد عَرْضيّه قائل به تعدّد امتثال است(1) و معتقد است:اگر كسى ده عبد را در يك آنْ و با صيغه واحد آزاد كند، به حسب تعدّد افراد، امتثال هم متعدّد مى شود. ايشان مى فرمايد: هر وجود از طبيعت و هر فرد آن، تمام طبيعت است نه بعض آن. زيد، يك انسان كامل و بكر هم يك انسان كامل است و زيد و بكر دو انسانند نه يك انسان. بنابراين اگر وجودات تعدّد پيدا كرد، طبيعتْ تعدّد پيدا كرده است. در اين صورت چرا ما بگوييم: «امتثالْ واحد است و فرقى بين يك فرد و ده فرد نيست»؟ در جايى كه مولا ده عبد خود را آزاد كرده ـ هرچند در عرض واحد بوده ـ نمى توانيم بگوييم: «يك عتق، تحقّق پيدا كرده است» بلكه ده عتق، در ارتباط با ده عبد تحقّق پيدا كرده است. شاهدش اين است كه اگر عتقْ واجب نبود بلكه مستحب بود ـ چون عتق يكى از مستحبات شرعى است ـ چنانچه كسى به صيغه واحد، ده عبد را آزاد كند، ثواب ده عتق را به او مى دهند. در عتق واجب هم همين طور است. درست است كه مولا بيش از يك عتق نخواسته است ولى با توجه به اين كه اين شخص، در مقام امتثال، ده عبد را آزاد كرده و تقدّم و تأخّرى هم در كار نبوده، لذا ما بايد اين را ده امتثال به حساب آوريم و آثار ده امتثال بر آن مترتب كنيم.
سپس ايشان اين مسأله را به مسأله واجب كفايى تشبيه كرده مى فرمايد: در واجب كفايى، درست است كه اگر يك نفر اقدام كند و مأموربه را انجام دهد، براى تحقّق غرض مولا كفايت مى كند. ولى اگر ده نفر، در عرض هم و بدون هيچ تقدّم و تأخّرى، واجب كفايى را انجام دادند، مثلاً اگر يك نفر بر جماعتى سلام كند و ما گفتيم جواب سلام اين شخص به صورت واجب كفايى است و اگر يك نفر از اين جمعيّت جواب سلام او را بدهد، ردّ سلام ـ كه واجب است ـ تحقّق پيدا كرده است. حال اگر تمام
- 1 ـ مرحوم بروجردى در مورد افراد طوليّه فرموده اند: «الأفراد الطوليّة لاتقع بأجمعها مصاديق للامتثال، لحصول الطبيعة بالأوّل منها فيسقط الأمر قهراً». نهاية الاُصول، ج1، ص124