(صفحه93)
عامل وجود معنا و سببى كه مؤثر در تحقق معناست، حتماً لفظ باشد و شايد علت اين كه ايشان لفظ را مطرح كرد، براى احتراز از غيرلفظ نبوده بلكه براى اين باشد كه لفظ، واضح ترين چيزى است كه انشاء به سبب آن تحقق پيدا مى كند.
بنابراين، از عبارت شهيد اوّل استفاده مى شود كه وجود انشائى، به لفظ تحقق پيدا مى كند به اين صورت كه وقتى بايع مى گويد: «بعت»، اراده مى كند كه اين بيع كه عبارت از يك امر اعتبارى است به سبب لفظ «بعت» در نفس الأمر ـ كه شامل عالم اعتبار هم مى شود ـ تحقق پيدا كند. اگر بيع، تحقق پيدا كرد، عقلاء، آثارى بر آن مترتب مى كنند. ملكيتِ بايع نسبت به مبيع، تحقق پيدا كرده و بايع به هر صورتى كه بخواهد مى تواند در مبيع تصرف كند. در باب زوجيّت هم همين طور است. وقتى زوجه خطاب به زوج مى گويد: «أنكحتك نفسي على المهر المعلوم»، زوجـه اراده مى كند كه با اين لفـظ، نكاح ـ كه امرى اعتبارى است ـ در عالم اعتبار، تحقق پيدا كند. بنابراين با لفظ «أنكحتك»، مفاد و معناى آن تحقق پيدا مى كند و اين نكاح و زوجيت، منشأ ترتّب آثار فراوانى است، هم از نظر عقلاء و هم از نظر شرع.
پس در حقيقت، ما از يك طرف واقعيت بيع را امرى اعتبارى مى دانيم، زيرا بيع، مثل انسان نيست. انسان، هم داراى وجودات حقيقيه قابل مشاهده و هم داراى وجود ذهنى است ولى بيع، داراى وجود حقيقى نيست زيرا وقتى زيد، كتاب خود را به عَمر مى فروشد، نه در واقعيت زيد و نه در واقعيت عَمر و نه در واقعيت كتاب، هيچ تغييرى حاصل نمى شود. نتيجه اين امر اعتبارى، فقط اين است كه اضافه اعتبارى زيد نسبت به كتاب، به عَمر انتقال پيدا مى كند و اضافه اعتبارى عَمر در ارتباط با ثمن، به زيد انتقال پيدا مى كند.
و از طرفى نمى توانيم اسم اين امر اعتبارى را وجود ذهنى بگذاريم، زيرا وجود ذهنى به معناى تصور بيع و ايجاد بيع در ذهن است.
شهيد اوّل (رحمه الله) مى فرمايد: اين امر اعتبارى، تحقق و وجودش به سبب لفظ است و وعاء تحقق آن هم عبارت از نفس الأمر است كه شامل تحقق خود امر اعتبارى هم
(صفحه94)
مى شود. امر اعتبارى تحقق دارد، امّا وعاء آن، غير از وعاء واقع و غير از وعاء ذهن است. ولى امور اعتباريه، در فلسفه حظّى ندارند زيرا فلسفه به دنبال يك واقع به معناى اعم است لذا مسأله وجود ذهنى هم در فلسفه محلّ بحث قرار گرفته كه آيا حظّى از حقيقت دارد يا نه؟ چه رسد به امر اعتبارى كه انسان هرچه ملاحظه مى كند مى بيند چيزى وجود ندارد، نه در زيد تغييرى بهوجود آمده نه در عَمر و نه در كتاب.
بله مى توان گفت: وجود انشائى محدود به اعتباريات نيست و بعضى از مفاهيم واقعيّه را هم دربرمى گيرد. مفاهيمى چون استفهام، تمنّى، ترجّى و... از اين قبيلند، كه در عين اين كه داراى وجود انشائى هستند، مصداق حقيقى و واقعى هم دارند. طلب مورد بحث ما هم از اين قبيل است كه چند جور وجود براى آن تصوّر مى شود.
مرحوم آخوند مى فرمايد: استفهام هايى كه در قرآن در ارتباط با خداوند مطرح شده، استفهام حقيقى نيست، زيرا استفهام حقيقى، ناشى از جهل استفهام كننده است و چنين چيزى در ارتباط با خداوند محال است. بلكه اين استفهام ها، استفهام انشائى است. استفهام انشائى ـ براى خاطر اغراض و اهدافى ـ در مورد خداوند متعال، مانعى ندارد. در باب ترجّى و تمنّى نيز اين گونه است.(1)
هريك از اين مفاهيم، داراى سه نوع وجود مى باشند: وجود ذهنى، وجود حقيقى و وجود انشائى.
وجود ذهنى آنها، عبارت از تصور همين مفاهيم است و وجود انشائى آنها به اين معناست كه الفاظى گفته شود و به سبب آن الفاظ، تحقق اين معانى اراده شود. مثلا متكلم مى خواهد مفهوم طلب با گفتن «اِضْرِبْ» تحقق پيدا كند و يا مفهوم استفهام با گفتن
{ وَ مَا تِلكَ بِيَمينِك يَا مُوسى}(2) تحقق پيدا كند. و همين طور است ليت و لعلّ هايى كه در قرآن وجود دارد.
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص102 و 103
- 2 ـ طه: 17
(صفحه95)
ظاهراً مشهور هم همين معنا را در ارتباط با انشاء مطرح كرده اند.(1)
اشكال آيت الله خويى«دام ظلّه» بر مشهور
آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد:
مراد شما از اين كه مى گوييد: «معنا، به سبب لفظ تحقق پيدا كند» چيست؟ لفظ و معنا دو مقوله جدا مى باشند و نمى شود لفظ، معنا باشد و يا معنا، لفظ باشد.
آيا مى خواهيد بگوييد: «وقتى واضع، لفظ را براى معنا وضع كرد، علقه و ارتباطى بين اين لفظ و معنا تحقق پيدا مى كند و لفظ، وجودى براى معنا مى شود، به گونه اى كه حسن و قبح معانى، به الفاظ سرايت مى كند»؟
اگر چنين چيزى مى خواهيد بگوييد بايد در هر لفظ و معنايى اين حرف را بزنيد. در جملات خبريه هم، لفظ و معنا و علقه وضعيه وجود دارد بلكه در مفردات نيز همين طور است، انسان، لفظى است كه براى معنايى وضع شده است پس شما بايد اين جا هم مسأله انشاء را مطرح كنيد. در حالى كه شما(مشهور) دايره انشاء را فقط منحصر به يك قسم از جملات ـ يعنى جملات انشائيه ـ مى دانيد. و اين حرف را در مورد مفردات و جملات خبريه اى كه در آنها اخبار اراده شده است مطرح نمى كنيد.
و اگر مراد شما وجود معنا با قطع نظر از ارتباط وضعى بين لفظ و معناست پس مى گوييم: اگر معنا داراى وجود حقيقى باشد ـ مثل جسم، كه وجود حقيقى جوهرى دارد ـ و بياض، كه وجود حقيقى عرضى دارد ـ لفظ نمى تواند منشأ تحقق وجود حقيقى باشد. تحقق وجود حقيقى داراى علل و اسبابى تكوينى است و لفظ، مدخليتى در آنها ندارد.
اما اگر معنا داراى وجود اعتبارى باشد، در باب امور اعتباريه، ملاك اعتبار در دست
- 1 ـ آيت الله خويى اين مطلب را به مشهور نسبت داده و نامى از شهيد اوّل (رحمه الله) به ميان نياورده است.رجوع شود به: البيان في تفسير القرآن، ص409 و 410
(صفحه96)
معتبِر است و ما كه متشرعه هستيم، معتبِر را عبارت از شارع مى دانيم. شارع در مواردى اعتبار ملكيت كرده است. بعضى از اين موارد، داراى عاملى غيراختيارى است كه ربطى به انسان ندارد. مثلا موت مورّث، امرى غير اختيارى است و شارع بهواسطه آيات ارث، ملكيت وارث را ـ با سهام معينى ـ نسبت به اموال مورّث اعتبار كرده است. بعضى ديگر از اين موارد، داراى عاملى اختيارى است ولى مسأله انشاء در آن مطرح نيست، مثلا حيازت مباحات يك امر اختيارى واقعى است و به دنبال اين حيازت، شارع آمده و ملكيت حيازت كننده را اعتبار كرده است.
اما وقتى سراغ بيع مى آييم با
{ أحلَّ اللهُ البِيع}(1) مواجه مى شويم. «أحلَّ» در اين آيه شريفه «أحَلَّ» وضعى است نه تكليفى. معنايش اين است كه شارع همين بيع متداول و عرفى را مورد امضاء قرار داده است. يعنى اوّل بايد يك بيع عرفى تحقق پيدا كند تا شارع بيايد و آن را امضا كند و ملكيت بايع نسبت به ثمن و ملكيت مشترى نسبت به مبيع را اعتبار كند. همان طور كه در احكام تكليفيه اين گونه است. ابتدا بايد خمر تحقق پيدا كند تا نجاست و حرمت شرب بر آن مترتب شود.
بنابراين در باب بيع هم اعتبار به دست شارع است، پس چگونه شما مى گوييد: «امر اعتبارى بهوسيله «بعت» وجود پيدا مى كند»؟ خير، آن امر اعتبارى به دست شارع است. بايد ابتدا «بعت» تحقق پيدا كند تا شارع به دنبال آن «أحَلَّ» را پياده كرده و بيع را امضاء و تصويب نمايد. پس اگرچه بيع امرى اعتبارى است ولى آيا اعتبار به دست كيست؟ آيا به دست انشاء كننده است يا به دست شارع؟ معلوم است كه به دست شارع است. آيا شما مى گوييد: «قول «بعت» سبب وجود اعتبار شارع است»؟ ما نمى توانيم چنين چيزى را بپذيريم. اعتبار شارع مربوط به خود اوست و سبب وجود آن، عبارت از بايع نيست.
به عبارت ديگر: آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد: ما نمى خواهيم وجودات
(صفحه97)
اعتباريه را نفى كنيم. بلكه مى گوييم: منشأ تحقق وجودات اعتباريه، به دست اعتباركننده است. مثلا در باب معاملات به معناى اعم، اعتبار به دست شارع است و ما قبول داريم كه در بيع، تا وقتى بعت و اشتريت نباشد شارع، اعتبار ملكيت نمى كند. ولى بحث در اين است كه بايد بيعى باشد تا شارع تنفيذ كند، بايد بيعى باشد تا
{ أحَلَّ الله} وضعى روى آن جريان پيدا كند. بنابراين، بيع در رتبه متقدّم بر
{ أحَلَّ الله} است. بيع در رتبه متقدّم بر اعتبار شارع نسبت به ملكيت است و بحث ما در خود بيع است يعنى هنوز به اعتبار شارع نرسيده است. شما وجود انشائى را در اين مرحله تصوير مى كنيد و ما مى پرسيم: وجود انشائى در اين مرحله چه معنايى دارد؟ وجود اعتبارى كه متأخر از اين مرحله است، وجود حقيقى هم كه در باب بيع و امثال آن مفهومى ندارد. پس اين جا چه چيزى وجود دارد كه اسمش را وجود انشائى بگذاريم، در مقابل وجود حقيقى و وجود اعتبارى؟(1)
بررسى اشكال آيت الله خويى«دام ظلّه» بر مشهور:
قسمت اوّل اشكال ايشان، مورد قبول ما نيز هست يعنى اگر معنا بخواهد به لفظ تحقق پيدا كند و منشأ آن علقه وضعيه باشد داراى تالى فاسد است.
ولى قسمت دوم اشكال ايشان، مورد قبول ما نيست. آيت الله خويى«دام ظلّه» فرمود: «اگر مراد مشهور از تحقق معنا به لفظ، تحقق معنا با قطع نظر از علقه وضعيه باشد، به مشهور مى گوييم: وجود بر دو قسم است: وجود حقيقى كه تحققش دائرمدار علل تكوينيه خاصّه است و وجود اعتبارى كه به دست اعتباركننده است».
اوّلا: ما به آيت الله خويى«دام ظلّه» مى گوييم: شما چه دليلى داريد كه وجود بر دو قسم است؟ بلكه ما مى گوييم: «قسم سومى هم براى وجود مطرح است و آن وجود انشائى است». شما كه مى خواهيد حرف مشهور را جواب دهيد نمى توانيد بر ادّعا تكيه
- 1 ـ البيان فى تفسيرالقرآن، ص409 و 410