(صفحه97)
اعتباريه را نفى كنيم. بلكه مى گوييم: منشأ تحقق وجودات اعتباريه، به دست اعتباركننده است. مثلا در باب معاملات به معناى اعم، اعتبار به دست شارع است و ما قبول داريم كه در بيع، تا وقتى بعت و اشتريت نباشد شارع، اعتبار ملكيت نمى كند. ولى بحث در اين است كه بايد بيعى باشد تا شارع تنفيذ كند، بايد بيعى باشد تا
{ أحَلَّ الله} وضعى روى آن جريان پيدا كند. بنابراين، بيع در رتبه متقدّم بر
{ أحَلَّ الله} است. بيع در رتبه متقدّم بر اعتبار شارع نسبت به ملكيت است و بحث ما در خود بيع است يعنى هنوز به اعتبار شارع نرسيده است. شما وجود انشائى را در اين مرحله تصوير مى كنيد و ما مى پرسيم: وجود انشائى در اين مرحله چه معنايى دارد؟ وجود اعتبارى كه متأخر از اين مرحله است، وجود حقيقى هم كه در باب بيع و امثال آن مفهومى ندارد. پس اين جا چه چيزى وجود دارد كه اسمش را وجود انشائى بگذاريم، در مقابل وجود حقيقى و وجود اعتبارى؟(1)
بررسى اشكال آيت الله خويى«دام ظلّه» بر مشهور:
قسمت اوّل اشكال ايشان، مورد قبول ما نيز هست يعنى اگر معنا بخواهد به لفظ تحقق پيدا كند و منشأ آن علقه وضعيه باشد داراى تالى فاسد است.
ولى قسمت دوم اشكال ايشان، مورد قبول ما نيست. آيت الله خويى«دام ظلّه» فرمود: «اگر مراد مشهور از تحقق معنا به لفظ، تحقق معنا با قطع نظر از علقه وضعيه باشد، به مشهور مى گوييم: وجود بر دو قسم است: وجود حقيقى كه تحققش دائرمدار علل تكوينيه خاصّه است و وجود اعتبارى كه به دست اعتباركننده است».
اوّلا: ما به آيت الله خويى«دام ظلّه» مى گوييم: شما چه دليلى داريد كه وجود بر دو قسم است؟ بلكه ما مى گوييم: «قسم سومى هم براى وجود مطرح است و آن وجود انشائى است». شما كه مى خواهيد حرف مشهور را جواب دهيد نمى توانيد بر ادّعا تكيه
- 1 ـ البيان فى تفسيرالقرآن، ص409 و 410
(صفحه98)
كنيد، بلكه بايد برهان اقامه كنيد. البته ما مى خواهيم بگوييم: «استدلال شما بر عليه مشهور، يك استدلال منطقى نيست» و الاّ ما كه مدّعى وجود انشائى هستيم، براى اثبات آن دليل اقامه خواهيم كرد.
ثانياً: به نظر مى رسد در كلام ايشان خلطى صورت گرفته و همان خلط باعث شده تا كلام مشهور را مورد اشكال قرار دهند، ايشان در مورد وجودات اعتباريه فرمودند: «منشأ تحقّق وجودات اعتباريه به دست اعتبار كننده و به دست شارع است» سپس كلام مشهور را مورد اشكال قرار داده و فرمودند: «الفاظ نمى تواند سبب براى اعتبار شارع شود بلكه اعتبار شارع مربوط به خود اوست».
در حالى كه مراد مشهور از تحقّق يك امر اعتبارى، مانند بيع توسّط «بعت»، اين نيست كه با گفتن «بعت» ملكيت شرعيه ايجاد مى شود. زيرا ملكيت شرعيه متأخّر از بيع است. و همان طور كه آيت الله خويى «دام ظلّه» قبول دارند بايد بيعى در كار باشد تا شارع ملكيت را اعتبار كند. اما اساس اشكال اين جاست كه بحث ما در مورد خود بيع، قبل از اعتبار شارع است. ولى ايشان آن را به مرحله بعد ـ يعنى مرحله اعتبار شارع ـ كشانده و مى فرمايد: «بعتُ نمى تواند سبب وجود اعتبار شارع شود». اصلا بحث ما در اين مرحله ربطى به اعتبار شارع و حتى اعتبار عقلاء هم ندارد. بلكه بحث در رتبه مقدّم بر اين اعتبار است.
سؤال: آيا در رتبه متقدّمه، خود اين بايع مى تواند اعتبار ملكيت كند؟
اگر بگوييد: نمى تواند، پس چرا شما مى گوييد: «بعت، آن چيزى را كه در نفس بايع است و يك امر اعتبارى است، ابراز مى كند»؟ معناى اين حرف اين است كه بايع مى تواند ملكيت را اعتبار كند، نه ملكيت شرعيه و نه ملكيت عقلائيه، بلكه خودش مى تواند اعتبار ملكيت كند، البته اين اعتبار ملكيت، به ضميمه عقد، موضوع مى شود براى اعتبار ملكيت عقلاء و شارع. بنابراين، شما قبول داريد كه در مرحله موضوع، خود بايع مى تواند اعتبار ملكيت كند و قبول كرديد كه اين، ربطى به شارع و عقلاء ندارد.
اگر شما دايره اعتبار را اين گونه توسعه داديد ـ و چاره اى هم جز اين نداريد ـ ما
(صفحه99)
همين جا وجود انشائى را پياده مى كنيم و مى گوييم: وجود انشائى عبارت از اين است كه اين امر اعتبارى به نام بيع ـ به اعتقاد بايع ـ به «بعت» تحقق پيدا كند. اين امر اعتبارى، گاهى منشأ اعتبار عقلاء وشارع مى شود و گاهى هم منشأ اعتبار آنان نيست، مثل اين كه معامله اى واقع شود كه هم عقلاء آن را باطل مى دانند و هم شارع. اما در همان معامله فاسد، وجود انشائى تحقق پيدا كرده ولى نه شارع اثرى بر آن مترتب كرده و نه عقلاء.
2 ـ نظريه آيت الله خويى«دام ظلّه»
ايشان مى فرمايد: به نظر ما انشاء عبارت از اين است كه انسان بهوسيله لفظ يا شبه لفظ، آنچه در نفس دارد ابراز كند. آنچه در نفس است گاهى يك امر حقيقى و واقعى است، مثل مواردى كه طلب حقيقى در كار باشد. اگر مولا به دنبال طلب حقيقى، جمله انشائيه اى صادر كرد، اين جمله انشائيه، از آن طلب حقيقى كه در نفس مولاست پرده برمى دارد. و گاهى آنچه در نفس است عبارت از يك امر اعتبارى و طلب اعتبارى است، مثل اين كه در نفس خود، ملكيت يا زوجيّت را اعتبار كند. در اين جا، «بعت» يا «أنكَحْتُ» مى آيد و آن اعتبار نفسانى را ابراز مى كند.
سپس مى فرمايد: اصلا اين مسأله ابراز، اختصاص به جمل انشائيه ندارد بلكه در جمل خبريه نيز همين طور است. هيئت جمله خبريه، براى ابراز آنچه در نفس مخبر است وضع شده است. آنچه در نفس مخبر است عبارت از قصد حكايت از يك واقعيت است و جمله خبريه مى آيد آن را ابراز مى كند.
بنابراين، فرق بين جمله خبريه و انشائيه در ارتباط با مافي النفس است. اگر مافي النفس، قصد حكايت از يك واقعيت باشد، جاى جمله خبريه است ولى اگر قصد حكايت نباشد بلكه واقعيتى در خود نفس يا امرى اعتبارى در خود نفس وجود داشته باشد از آن به جمله انشائيه تعبير مى شود.(1)
- 1 ـ البيان في تفسيرالقرآن، ص410
(صفحه100)
بررسى نظريه آيت الله خويى«دام ظلّه»:
اين كه ايشان مى فرمايد: «بِعْتُ، به عنوان ابرازكننده ما في النفس است» به اين معناست كه بيع در همان حالت نفسانى تحقق پيدا كرده است و به تعبير و تصريح خود ايشان، اين لفظ، اماريت و كاشفيت دارد از آنچه در نفس است. آيا مسأله به اين صورت است يا آنچه مشهور مى گويند درست است؟
مشهور مى گويند: قبل از اين كه «بعتُ» و «اشتريتُ» بيايد، چيزى تحقق پيدا نكرده است. امر اعتبارى، به سبب «بعتُ» وجود پيدا مى كند.
بنابراين هم مشهور و هم آيت الله خويى«دام ظلّه» قبول دارند كه در اين جا امرى اعتبارى ـ با قطع نظر از شارع و عقلاء ـ وجود دارد، ولى بحث در اين است كه آيا آن امر اعتبارى نفسانى كه قبل از عقد است، حقيقتِ بيع بوده و لفظْ كاشف از آن است يا اين كه امر اعتبارى به خود اين لفظ، وجود پيدا مى كند.
به نظر ما امر اعتبارى به خود لفظ تحقق پيدا مى كند و بيع، در رتبه قبل از عقد تحقق ندارد. شاهد اين مطلب، مراجعه به عقلاست. آيا انشاءات عقلاء، به چه صورتى است؟ ما در معاملات ملاحظه مى كنيم انسان چه بسا به انشاء خودش توجّهى ندارد. وقتى انسان مى خواهد به عنوان وكالت، صيغه نكاحى را جارى كند، آيا واقعاً قبل از عقد نكاح، مطلب را تمام شده مى بيند و آن مطلب تمام شده را با لفظ اظهار مى كند؟ روشن است كه در اين صورت، عقد مانند قباله نكاح خواهد بود و همان طور كه قباله، حاكى از نكاحى است كه انجام شده، عقد هم حاكى از نكاحى است كه قبلا واقع شده است. آيا واقعاً اين طور است؟ ما وقتى به خودمان ـ به عنوان متشرعه تحصيل كرده ـ مراجعه مى كنيم مى بينيم مسأله اين طور نيست. قراردادهايى كه بين عقلاء انجام مى شود حاكى از اين نيست كه قرارداد، قبلا انجام شده است بلكه قراردادها به نفس همين الفاظ، انجام مى گيرد.
علاوه بر اين، اگر شما الفاظ را به عنوان اماره و كاشف مطرح مى كنيد، ما به شما مى گوييم: اماره و كاشف مربوط به صورت شك است. اگر شما يقين داريد كه اين اعتبار
(صفحه101)
نفسانى تحقق دارد، ديگر مُبرِز، چه كارى مى خواهد انجام دهد؟ آيا مُبْرِز، موضوعيت دارد يا طريقيت؟ معناى اماره و كاشف بودن الفاظ، عبارت از طريقيت است. حال اگر ما طريقيتِ بالاترى داشته باشيم يعنى علم به مافي النفس اين زوجه يا بايع داشتيم، يقين داشتيم كه اين بايع، در نفس خودش ملكيت را اعتبار كرده، يا يقين داشتيم زوجه در نفس خودش، زوجيت را اعتبار كرده است، ديگر چه نيازى به اين لفظ داريم؟ آيا شما جرأت مى كنيد بگوييد اين مُبْرِزِ بالاتر كافى است؟ خير، كسى نمى تواند چنين حرفى بزند. درنتيجه، الفاظ جنبه موضوعيت دارند و اگر لفظ، موضوعيت داشت، معنايش اين است كه قبل از الفاظ، چيزى تحقق پيدا نكرده است بلكه با لفظ تحقق پيدا مى كند. آن چيزى كه به لفظ، تحقق پيدا مى كند همان بيع ـ كه امرى اعتبارى است ـ مى باشد. همان طور كه شارع، بيع را اعتبار مى كند، بايع هم به كلمه «بعتُ»، اين امر اعتبارى را ايجاد مى كند. و اين ايجاد امر اعتبارى به دست بايع، كه حتماً بايد با لفظ يا شبه لفظ باشد، وجود انشائى ناميده مى شود.
درنتيجه، نه اشكال آيت الله خويى«دام ظلّه» به مشهور وارد بود و نه راه حلّى كه ايشان ارائه كرده، راه حلّ درستى است. بنابراين، حقيقت وجودانشائى، همان چيزى است كه مشهور و شهيد اوّل (رحمه الله)ذكر كردند و مراجعه به عقلاء هم آن را تأييد مى كند.
نظريه مرحوم آخوند در ارتباط با طلبى كه معناى «أ، م، ر» است
پس از آنكه اجمالا با معناى وجودانشائى آشنا شديم، مرحوم آخوند مى فرمايد: ما عقيده داريم طلبى كه معناى «أ، م، ر» است عبارت از
طلب انشائى است نه طلب حقيقى و نه مطلق طلب. ولى اگر شما اصرار داشته باشيد كه مادّه امر ـ در مقام وضع ـ براى مطلق طلب وضع شده است،ما نمى توانيم اين معنا را انكار كنيم كه ماده امر بهواسطه كثرت استعمال درخصوص طلب انشائى، انصراف به طلب انشائى پيدا كرده است. همان طور كه خود كلمه طلب، با اين كه ازنظرلغت، موضوع براى مطلق طلب است