جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه رساله توضيح المسائل
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 539 )

قتل: كشتن.

قتل نفس محترمه: كشتن كسى كه خونش از نظر شرعى محترم است و نبايد كشته شود.

قرائت: خواندن; خواندن حمد و سوره در نمازهاى يوميّه.

قروح: دُمَل ها; زخم هاى چركين.

قريب: نزديك به واقع و حقيقت.

قرينه: نشانه; علامت; همانند.

قسم: سوگند; سوگند به يكى از اسامى خداوند براى انجام امور پسنديده يا ترك ناپسند.

قصاص: كيفر; نوعى از مجازات است كه مشابه با جنايت انجام شده مى باشد، مثل اينكه شخصى كسى را عمداً بكشد او را خواهند كشت.

قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در يك محل.

قصد انشاء: تصميم به ايجاد يك امر اعتبارى مانند بيع و شراء و غيره همراه با اداى كلمات مربوطه.

قصد وجه: در جايى كه مكلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و يا استحباب انجام دهد، يعنى بگويد اين عمل واجب و يا اين عمل مستحب را انجام مى دهم.

قصد رجاء: در موردى است كه مكلّف عمل را به احتمال اينكه به خدا نزيك مى كند انجام مى دهد.

قصد قربت مطلقه: چنانچه مكلّف مى داند عملى مورد رضا و قرب خداست ولى نمى داند عنوان آن چيست، مثل اينكه مى داند گفتن اين جمله در نماز خوب است اما نمى داند استحباب خاص دارد يا به عنوان مطلق ذكر و يا دعا بايد خوانده شود.

قصد قربت: يعنى كارى را براى خدا انجام دادن.

قضا: بجا آوردن عملى كه در وقت خاص خود انجام نشده است بعد از آن وقت; قضاوت كردن.

قنوت: اطاعت; تواضع در برابر خدا; در ركعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قراردادن و ذكر و دعا خواندن.

قوى: محكم (كنايه از فتوا)

( صفحه 540 )

قيام: ايستادن; اقامه نماز.

قيام متّصل به ركوع: به نيت ركوع از حالت ايستاده خم شدن و ركن نماز است.

قى: استفراغ.

قيّم: سرپرست; كسى كه براساس وصيّت يا حكم حاكم شرع مسؤول امور يتيم و غيره مى شود.

(ك)

كافر: كسى كه به توحيد و نبوّت يا هر دوى آنها معتقد نيست، يعنى:

1 - كسى كه وجود خدا را انكار مى كند.

2 - كسى كه براى خدا شريك مى تراشد.

3 - كسى كه پيغمبرى پيغمبر اسلام را قبول ندارد.

4 - كسى كه در امور فوق شك دارد.

5 - كسى كه منكر ضرورت دين است و انكار او به انكار خدا و رسول(صلى الله عليه وآله)مى انجامد.

كافر حربى: كافرى كه با مسلمانان در حال جنگ مى باشد و يا در پناه مسلمانان نيست.

كافر ذمّى: اهل كتاب كه در بلاد اسلامى با شرايط مخصوص اهل ذمّه در پناه حكومت اسلامى قرار گرفته و زندگى مى كند.

كثير الشّك: كسى كه زياد به شك مى افتد.

كشف خلاف شدن: آشكار شدن اشتباه، روشن شدن اين كه يك عمل درست انجام نشده است.

كفّاره: كارى كه انسان براى جبران گناهش انجام دهد.

كفّاره جمع: كفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقير را سير كردن و بنده اى را آزاد نمودن).

كفالت: ضمانت.

كفيل: ضامن.

كيفيّت: چگونگى.

( صفحه 541 )

(ل)

لازم: واجب; اگر مجتهد دليل الزامى بودن امرى را از ايات و روايات كشف كند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبير به واجب مى كند. و اگر الزامى بودن آن را به طريق ديگر نظير ادلّه عقليّه استفاده كند طورى كه استناد آن به شارع ميسّر نباشد، معمولا تعبير به لازم مى كند.

لازم الوفا بودن: بايد به آن عمل شود.

لزوجت محل: لغزندگى همراه با چسبندگى كه در محلى وجود دارد.

لغو: بى فايده; بى معنا; بيهوده.

لُقطه: پيدا شده; مال پيدا شده اى كه صاحب آن معلوم نباشد.

(م)

ماترك: آنچه از متوفّى باقى مانده باشد.

مال الاجاره: مالى كه مستأجر بابت اجاره بپردازد.

مال المصالحه: مالى كه مورد صلح قرار گرفته است.

ماليّت شرعى: چيزهايى كه از نظر شارع مقدّس مال محسوب مى شود مانند همه اموال مشروع (كه ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بيان گرديده است).

ماليّت عرفى: چيزهايى كه از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب مى شود، هر چند از نظر دين اسلام ماليّت نداشته باشد، مثل خوك و مشروب.

ماه هلالى: گردش ماه به دور زمين، ماه قمرى كه از ماه محرم شروع مى شود و به ماه ذى الحجّه ختم مى گردد و در مقابل ماه شمسى است كه از فروردين ماه شروع و در اسفند پايان مى يابد.

مأموم: پيرو; كسى كه در نماز به امام جماعت اقتدا نمايد.

مؤونه: مخارج يا هزينه.

مباح: هر فعلى كه از نظر شرعى نه پسنديده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مكروه).

( صفحه 542 )

مبتدئه: زنى كه براى اولين بار عادت شود.

مبطلات: امورى كه باطل كننده عبادت مى شود.

متعه: زنى كه با عقد موقّت به همسرى مردى درآمده است.

متنجّس: هر چيزى كه ذاتاً پاك است و در اثر برخورد با شىء نجس آلوده شده است.

متولّى: سرپرست.

مثمن: قيمت گذارى شده; فروخته شده; كالايى كه در معرض فروش قرار گرفته باشد.

مجتهد: كوشا; كسى كه در فهم احكام الهى به درجه رسيده و داراى قدرت علمى مناسبى است كه مى تواند احكام اسلام را از روى كتاب و سنّت استنباط نمايد.

مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى كه شرايط مرجعيّت تقليد را دارا مى باشد.

مجراى طبيعى: مسير طبيعى هر چيز.

مجهول المالك: مالى كه معلوم نيست به چه كسى متعلّق است.

مجزى است: كافى است ساقط كننده تكليف است.

محتضر: كسى كه در حال جان كندن است.

محتلم: كسى كه در خواب منى از او خارج شده باشد.

محذور: مانع; كنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهيز گشته است.

محرّم (محرّمات): چيزى كه حرام است; اولين ماه از سال قمرى.

مَحْرَم: كسانى كه ازدواج با آنها به جهت نسبى و يا سببى و يا شير خوردن حرام ابدى است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى، زن پسر، زن پدر و نبيره.

مُحرِم: كسى كه در حال احرام حج يا عمره باشد.

محظور: ممنوع.

محفوظ: حفظ شده; نگهدارى شده.

محلّ اشكال است: اشكال دارد; خلاف احتياط واجب است (مقلّد مى تواند در اين مسأله به مجتهد ديگرى مراجعه كند).

محل تأمّل است: بايد احتياط كرد (مقلّد مى تواند در اين مسأله به ديگرى مراجعه كند).

( صفحه 543 )

مخيّر است: فتواست، مقلّد بايستى يكى از دو طرف و يا بيشتر را انتخاب نمايد.

مخرج بول و غائط: مجراى طبيعى خروج ادرار و مدفوع.

مخمّس: مالى كه خمس آن پرداخت شده باشد.

مُدّ: پيمانه اى كه تقريباً ده سير گنجايش داشته باشد (750 گرم).

مدّعى: خواهان ; كسى كه براى خودش حقّى قائل است.

مذى: رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج گردد.

مرتد: مسلمانى كه منكر خدا و رسول يا حكمى از ضروريّات دين شده كه انكارش به انكار خدا و رسول باز گردد.

مرتدّ فطرى: كسى كه از پدر يا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس از دين خارج شده است.

مرتدّ ملّى: كسى كه از پدر و مادر غير مسلمان متولّد شده ولى خودش پس از اظهار كفر مسلمان شده و مجدّداً كافر گرديده است.

مرجوح (مرجوح شرعى): چيزى كه كراهت شرعى داشته باشد.

مردار: حيوانى كه خود به خود مرده و يا بدون شرايط لازم كشته شده باشد.

مزارعه: قراردادى كه بين مالك زمين و زارع منعقد مى شود كه براساس آن مالك درصدى از محصول زراعى را صاحب مى شود.

مس: لمس كردن.

مسّ ميت: لمس كردن انسان مرده.

مساقات: آبيارى كردن; قراردادى بين صاحب باغ و باغبان كه براساس آن باغبان در برابر آبيارى و تربيت درختان، حقّ استفاده از مقدار معيّنى ميوه باغ را پيدا مى كند.

مستحاضه: زنى كه در حال استحاضه باشد.

مستحب: پسنديده; مطلوب; چيزى كه مطلوب شارع است ولى واجب نيست; هر حكم شرعى كه اطاعت آن موجب ثواب است ولى مخالفت آن عقاب ندارد.

مستطيع: توانا; كسى كه امكانات و شرائط سفر حج را دارا باشد.

مستهلك: از ميان رفته; نابود شده; نيست شده.