(صفحه134)
در هيچ آنى و در ارتباط با هيچ چيزى ما نمى توانيم عنوان جهل را به خداوند نسبت دهيم
{ إنّ اللهَ بِكُلّ شَيء عَليم}.(1) مسأله قدرت هم همين طور است. اما
خَلق، از صفات فعل است، زيرا خداوند، خيلى از اشياء را خلق كرده و خيلى چيزها را هم خلق نكرده است. خداوند، انسانى با طول صد متر را خلق نكرده است. البته نه به اين جهت كه قادر نيست، بلكه به اين جهت كه هر مقدورى، لازم نيست مخلوق هم باشد. خود ما بر خيلى چيزها قدرت داريم ولى آنها را انجام نمى دهيم. بنابراين، مسأله «خالقيت» با مسأله «عالميت» فرق دارد. ما نمى توانيم بگوييم: «خداوند همه چيز خلق كرده است»، زيرا خداوند خيلى چيزها را خلق نكرده است. رازقيت هم همين طور است، چون در عين اين كه خداوند، افرادى را روزى داده است، خيلى از افراد را هم روزى نداده است، زيرا آنها را نيافريده كه بخواهد روزى دهد. و نيز طبق آيه شريفه:
{ وَ اللهُ فَضَّلَ بَعضَكُم عَلى بَعض في الرِّزق}،(2) خداوند متعال بعضى را در روزى بر بعض ديگر تفضيل داده است، بنابراين در مقابل آنان افرادى وجود دارند كه در رزق، تفضيل داده نشده اند، كسى را كه خداوند ماهى ده هزار تومان روزى داده، ماهى صدهزار تومان روزى نداده است.
اثر مهمى كه بين صفات ذات و صفات فعل، فرقْ ايجاد مى كند اين است كه صفات ذات، به علت قدمت ذات پروردگار، قديمند ولى صفات فعل، اين گونه نيستند. همان طورى كه فعل، حادث است، صفات فعل هم، حادث مى باشند.
حال ما مى آييم سراغ اشاعره و مى گوييم: صفت «متكلم» كه شما بر خداوند اطلاق مى كنيد و آن را به عنوان يك امر قديم مى دانيد، آيا از صفات ذات است يا از صفات فعل، اگر از صفات فعل باشد، ديگر نمى توانيد آن را قديم به حساب آوريد. ما دليل داريم كه صفت «متكلّم» از صفات فعل است. دليل ما بر اين مطلب، آيه شريفه
- 1 ـ البقرة: 231
- 2 ـ النّحل: 71
(صفحه135)
{ وَ كَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكليماً}(1) است. ما از اين آيه شريفه دو برداشت مى كنيم:
1 ـ اگر از شما سؤال شود آيا خداوند متعال با فرعون هم تكلّم كرد يا نه؟ جواب مى دهيد: خير، اين عنايتى است كه خداوند به موسى (عليه السلام) كرده است. بنابراين، «ضد تكليم» در مورد خداوند تحقق پيدا كرد.
گفته نشود: ذكر موسى (عليه السلام) در آيه شريفه از باب مثال است و خداوند با همه انسان ها تكلّم مى كند.
زيرا مى گوييم:
اوّلا: مسأله به اين صورت نيست. اين تكليم، فقط در مورد موسى (عليه السلام)تحقق پيدا كرد و در مورد فرعون، تحقق پيدا نكرد.
ثانياً: خداوند در حال تكليم موسى (عليه السلام) با فرعون تكلّم نكرده است.
درنتيجه، تكليم از صفات فعل است زيرا ضدّ آن در مورد خداوند تحقق دارد. خداوند، در حال تكليم موسى، با فرعون تكلّم نكرده است در حالى كه خداوند در حال عالم بودن به وضع موسى، عالم به وضع فرعون هم بود. پس بين تكليم و علم، تفاوت وجود دارد.
2 ـ هنگامى كه حضرت موسى (عليه السلام) از شجره، آن اصوات را شنيد،
{ كَلّمَ الله} تحقق پيدا كرد، امّا قبل از آن، حتى با موسى هم آن تكليم تحقق پيدا نكرده بود.
خلاصه اين كه از آيه شريفه دو نكته استفاده مى شود: 1 ـ تكليم با شخص خاص است 2 ـ تكليم، حادث است، اين طور نبوده كه اين
{ كَلَّم الله} اتصاف به قدمت داشته باشد و از وقتى موسى (عليه السلام) متولّد شد، در مورد او تحقق داشته باشد. به خلاف علم و قدرت، كه زمان و مكان و ظرف خاص ندارد. علم و قدرت، از اوصاف مطلق و عمومى است كه ضدّ آنها در هيچ حالى و در هيچ شأنى و نسبت به هيچ كسى تحقق ندارد.
درنتيجه شما (اشاعره) كه از آيه شريفه
{ وَ كَلّمَ الله موسى تَكليماً}، صحت
(صفحه136)
اطلاق متكلم بر خداوند را استفاده كرديد، ما علاوه بر اين جهت، جهت ديگرى را نيز استفاده مى كنيم و آن اين است كه تكلّم از صفات فعل است، نه از صفات ذات. و صفت فعل، نمى تواند متّصف به قدمت باشد.
بنابراين، آنچه شما مى گوييد كه «اطلاق متكلم بر خداوند، اقتضاء دارد كه ما به يك «كلام نفسى قديم قائم به ذات» ملتزم شويم» مورد قبول ما نيست و با آنچه قرآن ـ كه اساس كار شما بود ـ در اين زمينه مى گويد، منافات دارد.
در اين جا
روايتى هم وجود دارد كه دلالت مى كند تكلّم از صفات فعل خداوند است و آن روايتى است كه مرحوم كلينى در اصول كافى، باب صفات ذات مطرح كرده است:
على بن إبراهيم عن محمد بن خالد الطيالسى، عن صفوان بن يحيى، عن ابن مُسكان عن أبي بصير،(1) قال: سمعت أبا عبدالله (عليه السلام)
يقول: لم يزل الله عزّ و جلّ ربّنا و العلم ذاته و لا معلوم يعنى خداوند عزّ و جلّ، هميشه پروردگار ما بوده در حالى كه علم، عين ذات او بود، در حالى كه هنوز معلومات، در خارج تحقق پيدا نكرده بود. و به عبارت ديگر: با وجود اين كه معلومات، غايب بودند و هنوز در خارج، وجود پيدا نكرده بودند ولى علم، تحقق داشت و به عنوان ذات و عين ذات مطرح بود.
و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصَر، سمع و بصر از شؤون علمند ولى از علم به مسموعات، به سمع و از علم به مبصرات، به بصر تعبير مى شود. پس وقتى علم، ذات خداوند است، علم به مسموعات نيز ذات اوست در حالى كه مسموعى در خارج تحقق پيدا نكرده. علم به مبصَرات هم ذات اوست در حالى كه مبصَرى در خارج تحقق پيدا نكرده است. اين سه عنوانْ مربوط به علم بود. سپس مى فرمايد:
و القدرة ذاته ولا مقدور يعنى در حالى كه مقدورات هنوز تحقق پيدا نكرده بود، قدرت به عنوان
- 1 ـ همه روات سند حديث فوق، ثقه مى باشند، به جز محمد بن خالد الطيالسى كه ممدوح است و تصريحى به وثاقت او نشده است، بنابراين، حديث فوق، در اصطلاح علم درايه، «حسن» مى باشد.
(صفحه137)
عين ذات خداوند تحقق داشت. اين ها با كلمه «لم يزل» كه به كار رفته اند، قدمت و ذاتى بودن علم و قدرت را براى خداوند افاده مى كنند. سپس مى فرمايد:
فلمّا أحدث الأشياء يعنى وقتى خداوند، اشياء را بهوجود آورد
و كان المعلوم در اين جا «كان» به صورت تامّه استعمال شده است يعنى وقتى معلوم، وجود پيدا كرد
وقع العلم منه على المعلوم و السمع على المسموع و البصر على المبصَر و القدرة على المقدور معناى اين عبارت اين است كه آنچه متعلّق علم بود، الآن وقوع پيدا مى كند، يعنى حاضر مى شود. وقتى علم به او تعلّق گرفت، غايب و غيرموجود بود ولى الآن كه وجود پيدا كرد، به عنوان يك موجود حاضر، متعلّق علم واقع مى شود. و اين دو، با هم منافاتى ندارند. بنابراين در علم، تغييرى صورت نگرفته بلكه معلومى كه غايب بوده حاضر شده است. در مورد خود ما نيز از اين نظر ـ نه از نظر قدمت و ذاتيت ـ همين طور است. شما وقتى نشسته ايد، قدرت بر قيام داريد، در حالى كه قيامى تحقق ندارد تا اين قدرت، به آن تعلّق بگيرد. و ما نمى توانيم تحقق قدرت شما نسبت به قيام را سلب كرده و بگوييم: «شما قدرت فعليه بر قيام نداريد». اگر شما نسبت به امرى كه مربوط به آينده است يقين داريد، مثلا يقين داريد فردا دوشنبه است. اين علم، به صورت تعليق نيست بلكه به صورت فعليت است و معلوم آن اين است كه «فردا دوشنبه است» در حالى كه الان، فردايى وجود ندارد. در حال حاضر، فردايى تحقق پيدا نكرده است ولى در عين حال، مسأله علم شما و فعليت علم شما قابل انكار نيست. پس شما قدرت بر قيام داريد، در حالى كه الان قيامى تحقق ندارد، بعد كه شما قيام كرديد، چه تحويل و تحوّلى صورت مى گيرد؟ تحويل و تحوّل آن، فقط در ارتباط با غيبت و حضور است. يعنى وقتى شما قدرت بر قيام داشتيد، قيام، موجود نبود. قدرت، وجود داشت ولى مقدور، تحقق نداشت و يا به تعبير ديگر: مقدور، غايب بود سپس حاضر شد. و الاّ در خود قدرت، هيچ گونه تغييرى بهوجود نيامده است. و در اين جهت، بين ما و خداوند فرقى نيست. فقط فرق اين است كه علم و قدرت، عين ذات خداوند و قديم است ولى در مورد ما، علم و قدرت، زايد بر ذات و حادث است. سپس ابوبصير مى گويد:
قلت: فلم يزل الله متحركاً؟
(صفحه138)
يعنى آيا مسأله تحرك هم از صفات ذاتيه خداوند است و به صورت لم يزل تحقق دارد؟
قال: امام (عليه السلام) فرمود:
تعالى الله، در نسخه بدل، «
عن ذلك» هم دارد. يعنى مسأله حركت را نمى توانيم مثل علم و قدرت بدانيم.
إنّ الحركة صفة محدَثة بالفعل يعنى حركت، يكى از صفات محدَث بالفعل است، از صفات فعليه خداوند است و هيچ گونه اتصافى به قدمت ندارد بلكه متصف به حدوث است. ابوبصير مى گويد:
قلت: فلم يزل الله متكلّماً؟ به امام (عليه السلام) عرض كردم: آيا مسأله تكلّم هم به صورت قديم است و مانند علم و قدرت مى باشد؟
قال: ابوبصير مى گويد:
فقال (عليه السلام)
: إنّ الكلام صفة محدَثة ليست بأزليّة يعنى كلام، غير از علم و قدرت است. كلام، ازلى و قديم نيست
كان الله عزّ و جلّ و لا متكلّم خداوند عزّ و جلّ وجود داشت در حالى كه عنوان متكلّم، در ازل، براى او ثابت نبود.(1)
البته ما اين مسائل را بر اساس ظواهر معنا مى كنيم و شايد اين ها توجيهات دقيق فلسفى، غير از آنچه گفتيم، داشته باشد.
پس اين روايت كه مى گويد: «
كان الله عزّ و جلّ و لا متكلّم» معنايش اين نيست كه متكلّمى از مردم وجود نداشت بلكه معنايش اين است كه خود خداوند متكلّم نبود. ولى ما نمى توانيم زمانى را درنظر بگيريم كه خداوند، عالم نبوده باشد، قادر نبوده باشد. اين تعبيرات در مورد صفات ذات، صحيح نيست ولى در مورد صفات فعل ـ به لحاظ حدوث ـ صحيح است.
مطلب دوم: آيا «متكلّم» ـ به عنوان يك اسم فاعل ـ از مشتقات حقيقيه است و مانند ضارب و قاتل، داراى مبدأ و مادّه ساريه در همه مشتقاتش مى باشد و مصدر و ماضى و مضارع و امر و نهى دارد؟ يا اين كه اين گونه نيست، بلكه شبيه بقال و لابن و تامر و امثال اين هاست ولى قدرى نزديك تر به مشتقات است؟ اين مسأله نياز به بررسى دارد.
- 1 ـ الاُصول من الكافي، ج1، كتاب التوحيد، باب صفات الذات، ح1