(صفحه181)
از شما مى پذيريم كه حركت دست فاعل مختار، مستند به اراده است و حركت دست انسان مبتلا به ارتعاش، ارتباطى به اراده ندارد. نمى توان وجدان را كنار گذاشت. بين آن دو حركت، كمال تخالف و تغاير است ولى با توجه به اين كه اراده، يك امر حادث نفسانى مسبوق به عدم بوده، آيا منشأ اراده در فاعل مختار چيست؟
اگر بگوييد: «اين اراده، مستند به اراده ديگر بوده است» مى گوييم: «اراده دوم، از كجا پيدا شده است؟» اگر بگوييد: «اراده دوم، مستند به اراده ديگرى است» مى گوييم: «منشأ اراده سوم چيست؟» در نتيجه، تسلسل پيش آمده و تسلسل محال است يا حدّاقلّ، بطلانش مسلّم است.
جبريّه مى گويند: براى شما يكى از اين دو راه باقى مانده است:
راه اوّل: اراده اى كه به حركت دست تعلق گرفته، غير اختيارى است، يعنى ابتدا يك امر اضطرارى، به نام اراده، تحقّق پيدا مى كند و به دنبالش هم مراد، محقق مى شود مانند حركت دست مرتعش كه غير ارادى است. و اگر اراده، اضطرارى شد، ديگر فرقى نمى كند كه شما فعل را غير اختيارى بدانيد يا اراده ـ كه منشأ فعل است ـ را غير اختيارى بدانيد. زيرا بالاخره آن عمل خارجى ذاتاً يك امر اضطرارى مى شود.
راه دوم: اراده من و شما داراى علل و ريشه هايى است. وقتى ما آن علل را ملاحظه كنيم، به اراده ازليّه خداوند منتهى مى شود، يعنى منشأ اصلى اراده انسان، همان اراده خداوند است. بنابراين اگر منشأ اصلى، اراده ازليّه باشد، واضح است كه چنانچه اراده خداوند، متعلّق به اراده ما بشود، امكان تخلّف ندارد و نتيجه اش اين مى شود كه اراده ما اضطرارى است و به اختيار خودمان نيست.
قائل به جبر مى گويد: «شما هريك از دو شقّ مذكور را انتخاب كنيد، به نفع ماست». و شايد بهترين دليل جبريّه همين دليل سوم باشد(1).
- 1 ـ رجوع شود به: الحكمة المتعالية، ج6، ص390
(صفحه182)
بررسى دليل سوم جبريّه
از دليل سوم جبريّه، جواب هايى داده شده كه بعضى از آنها قابل قبول نيست كه ما به توضيح آن پاسخها خواهيم پرداخت و در پايان، جواب قابل قبول را بيان خواهيم كرد:
جواب اوّل: وقتى شما(جبريّه) مى خواهيد عمل خارجى و آن حركتى را كه از فاعل مختار صادر شده، متّصف به اختياريت كنيد، مى گوييد: «لأنّه مسبوق بالإرادة»، زيرا فرق آن با حركت دست مرتعش اين است كه حركت دست مرتعش، مسبوق به اراده نيست امّا حركت فاعل مختار با تأثير اراده به وجود آمده است. سپس كه به نفس اراده توجّه مى كنيم شما نمى توانيد بگوييد: «اختياريت اراده و اراديّت آن به چيست؟» بلكه اختياريّت اراده، به خودش مى باشد و منشأ اين است كه فعل خارجى، اتّصاف به اختياريت داشته باشد، امّا براى اين كه خودش متّصف به اختيار شود، نيازى به علّت ندارد. براى اين امر، مثالهاى فراوانى وجود دارد، مانند:
1 ـ شما مى گوييد: «تحقّق الماهيّة إنّماهو بالوجود»، يعنى ثبوت و تحقق ماهيت، به وجود است ولى آيا تحقق نفس وجود به چيست؟ وجود، ذاتاً تحقق دارد و اصالت، براى خود وجود است و تحقق وجود، ارتباط به شىء ديگرى ندارد.
2 ـ اگر بنا باشد ظلمت و تاريكى بر طرف شود، بايد چراغ و يا خورشيد و امثال آن، وجود پيدا كند ولى آيا نورانيت شمس و چراغ به چيست؟ نورانيت آنها مربوط به ذات آنهاست.
3 ـ چربى هرچيز از روغن است ولى آيا چربى روغن از چيست؟ چربى روغن، مربوط به ذات آن مى باشد.
بررسى جواب اوّل:
به نظر مى رسد اين جواب از دليل سوم جبريّه، قانع كننده نيست بلكه در اين زمينه مغالطه و خلطى صورت گرفته است:
(صفحه183)
توضيح: بحث جبريّه در دليل سوم، اين نيست كه اراديت اراده به چه چيز است؟ تا گفته شود: «اراديت اراده، به خود آن است». بلكه او مى خواهد بگويد: «اراده يك امر حادث است و امر حادث، نيازمند به علّت موجده است ولى آيا اين اراده ـ كه به قول شما، اراديّت آن به خودش مى باشد ـ از كجا حادث شده و منشأ حدوثش چيست؟».
همين مطلب، در مورد مثالهاى مطرح شده نيز گفته مى شود، زيرا شما كه مى گوييد: « ماهيت، به وجود، متحقّق است و تحقّق وجود، به خودش مى باشد»، اگر كسى به شما بگويد: «آن وجود ـ كه يك امر حادث و مسبوق به عدم است ـ از كجا ناشى شده است؟» آيا سؤالش بيهوده است؟
و نيز در آن مثال معروف كه شما مى گوييد: «چربى روغن، مربوط به ذات خودش مى باشد» ممكن است سؤال شود: «روغن، از كجا آمده و علت موجده آن چيست؟»
جواب دوم: مرحوم آخوند در ضمن مباحث قطع، به مناسبتى مسأله اراده و اختيار را مطرح كرده مى فرمايد:
اراده، بدون مقدّمه، حاصل نمى شود، بلكه نياز به مبادى و مقدّمات دارد. ابتدا بايد شىء مراد، تصوّر شود و مورد التفات قرار گيرد، سپس توجه به آثار، خواص و تصديق به فايده آن كرد و به دنبال آن، ميل، هيجان و رغبت، محقّق شود و بعد هم شوق مؤكّد به نام اراده حاصل شود. اين چنين نيست كه تمام مقدّمات اراده، به صورت اضطرار، تحقّق پيدا كند بلكه بعضى از آنها در اختيار خود انسان است، مثلاً شما مى توانيد به دنبال تصور فلان شىء ـ كه گاهى هم تصوّرش، غير اختيارى است ـ تصديق به فايده آن بكنيد يا اين كه تصديق به فايده آن ننماييد. بنابراين، تمام مبادى و مقدّمات اراده، غير ارادى نيست كه در نتيجه، اراده هم يك امر غير اختيارى باشد بلكه اراده، به لحاظ مدخليّت داشتن نظر فاعل مختار در تكميل مبادى يا عدم تكميل مبادى آن، يك امر اختيارى است و نمى تواند مستند به امر اضطرارى و غير اختيارى باشد(1).
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج2، ص14
(صفحه184)
بررسى جواب دوم: پاسخ مرحوم آخوند نسبت به دليل سوم جبريّه، قابل قبول نيست، زيرا: مرحوم آخوند كه مى فرمايد: «اين گونه نيست كه تمام مبادى اراده، غير اختيارى باشد، بلكه انسان مى تواند مبادى را تكميل كند يا اين كه مثلاً بعد از تصور، تصديق به فايده ننمايد»، اشكال ما اين است كه ريشه و منشأ توانستن و قدرت انسان چيست؟ به عبارت ديگر: چه چيز سبب شده است كه انسان بتواند با اراده خود، يك طرف را انتخاب كند؟ آيا اين اراده از كجا آمده است؟ آيا منشأ آن اختيارى است يا اضطرارى؟ لذا دليل جبريّه در اين جا مطرح مى شود و نقل كلام در منشأ و علت انتخاب انسان مى شود.
در نتيجه پاسخ مرحوم آخوند هم نمى تواند پاسخ كاملى نسبت به دليل و شبهه سوم جبريّه باشد.
جواب سوم: مرحوم صدرالمتألّهين در كتاب اسفار فرموده است:
افعال ارادى و اختيارى انسان، داراى دو جهت است كه نبايد آن دو را با يكديگر مخلوط كرد:
1ـ جهت عقلائى: ما مى بينيم كه عقلاء و شارع مقدّس، به افعال اختيارى، توجّه و عنايت داشته و براى آن، قانون، مدح، ذمّ، ثواب و عقاب در نظر گرفته اند و در برابر مخالفت و موافقت هر موضوع و عملى، استحقاق عقوبت و مثوبت مطرح است و كسى نمى تواند در اين مطلب مناقشه كند.
2ـ جهت فلسفى: در اين جهت، توجّهى به مردم، عقلاء و ثواب و عقاب نيست بلكه نظر به واقعيّت و خصوصيت فعل ارادى است.
فعل اختيارى انسان، يكى از واقعيات جهان هستى بوده و فلسفه هم براى كشف واقعيات و پى بردن به حقايق جهان هستى است.
اراده اى كه در افعال اختيارى تحقّق دارد، مسلّماً يك صفت نفسانى واقعى است نه يك امر اعتبارى و تخيّلى، و داراى امثال و مشابهاتى هم هست.
ما بايد قبل از تحقيق درباره اراده، بحثى درباره مشابهات آن بنماييم و پس از آن،
(صفحه185)
بحث خود را مرتبط به اراده بنماييم.
يكى از امثال اراده، صفت
«حبّ» است. صفت «حبّ»، صفتى قائم به نفس انسان است و در عين حال، ارتباطى با متعلّق خودش، يعنى شىء محبوب، دارد و اگر شىء محبوب در عالمْ وجود نداشت، صفت «حبّ»، تحقّق پيدا نمى كرد. البته محبوب ها متفاوت است، بعضى ـ مانند رياست، پول و مقام ـ دنيوى، و بعضى ـ مانند بهشت ـ اخروى است و با تجزيه و تحليل صفت «حبّ»، به سه امر، متوجّه مى شويم:
1ـ
«محبّ»، يعنى شخصى كه صفت«حبّ»، قائم به نفس اوست.
2ـ
«حبّ»، كه يك صفت نفسانى است.
3ـ
«محبوب»، كه «حبّ» و دوستى به آن تعلّق گرفته است.
غير از عناوين سه گانه مذكور، واقعيت ديگرى نداريم.
در اين جا نمى توان سؤال كرد: «آيا «حبّ» شما هم محبوب شماست؟»، زيرا ما شىء چهارمى نداريم و معنا ندارد كه نفس «حبّ» هم محبوب انسان باشد.
يكى ديگر از امثال اراده، صفت
«علم» است. «علم»، يك واقعيت نفسانى و قائم به نفس انسان است. در اين مورد هم ما با سه عنوان مواجه هستيم:
1ـ علم، 2 ـ عالم، 3ـ معلوم. و چنانچه هيچ معلومى در عالم وجود نداشته باشد، علمى تحقّق پيدا نمى كند، زيرا علم، از اوصاف ذات الاضافه است و تا وقتى كه معلومى نباشد، علم، تحقّق پيدا نمى كند(1). عالم بودن انسان به لحاظ اين است كه او داراى صفت نفسانى علم است و معلوم بودن اشياء به لحاظ اين است كه علمْ به آنها تعلّق گرفته است.
سؤال: آيا مى توان پرسيد: «نفس علم شما هم معلوم شماست يا نه؟» به عبارت ديگر: علم، صفت نفسانى قائم به ذات شماست، آيا علاوه بر اين كه عنوان علم دارد، معلوم شما هم هست يا نه؟
پاسخ: مجالى براى پرسش مذكور نيست و ما فقط با سه عنوان، مواجه بوديم:
- 1 ـ مراد از عبارت فوق، صِرف داشتن معلوم است، نه اين كه معلوم بايد اوّل وجود خارجى داشته باشد و سپس علم به آن تعلّق بگيرد.