(صفحه267)
شده اند» بلكه مستعمل فيه ـ چه در معناى حقيقى و چه در معناى مجازى ـ يكسان است و فرق بين استعمال حقيقى و مجازى اين است كه انسان در استعمال حقيقى، روى معناى حقيقى تكيه كرده و ثابت مى ماند ولى در استعمال مجازى، معناى حقيقى را به عنوان پلى قرار داده و از آن عبور مى كند تا به معناى مجازى برسد. همان گونه كه خود كلمه«مجاز» بر اين مطلب دلالت مى كند.«مجاز» به معناى محلّ عبور و محلّ تجاوز است.
پس طبق اين مبنا بايد بگوييم: مستعمل فيه در جملات خبريّه ـ چه در مقام اخبار باشند و چه در مقام انشاء ـ همان«ثبوت نسبت بين فعل و فاعل» است، ولى در جملات خبريّه اى كه مقصود از آنها اخبار و اعلام است، همين جا ثابت مى ماند، امّا در جملات خبريّه اى كه در مقام انشاء و بيان حكم است، ديگر روى معناى حقيقى توقّف نمى كند بلكه معناى حقيقى را به داعى حكم و الزام و وجوب بيان مى كند. پس هدف اصلى، الزام و بعث وجوبى است ولى از طريق معناى مستعمل فيه حقيقى جمل خبريّه.
همان گونه كه قبلاً گفتيم: راه پنجم، مورد اختيار امام خمينى (رحمه الله) و مرحوم بروجردى و جمعى از محققين بود.
راه اوّل براى اثبات دلالت هيئت اِفْعَلْ بر وجوب، عبارت از تبادر بود كه ما ـ به تبعيت از مرحوم آخوند ـ اين راه را پذيرفتيم.
روشن است كه راه اوّل، فقط در ارتباط با هيئت اِفْعَلْ و امثال آن مطرح است و از محدوده آنها تجاوز نمى كند و فعل مضارعى كه در مقام انشاء حكم است، چنين تبادرى ندارد.(1)
- 1 ـ تذكر: بحث ما در مورد جمل خبريه اى كه در مقام انشاء حكم مى باشند با بحث در ارتباط با هيئت اِفْعَلْ فرق دارد. زيرا در بحث هيئت اِفْعَلْ، ما به دنبال معناى حقيقى بوديم و در آنجا تبادر، دو چيز را ثابت مى كرد:1 ـ ظهور هيئت افعل در وجوب، 2 ـ اين كه موضوع له هيئت افعل، بعث و تحريك لزومى است. ولى در اين جا به دنبال ظهور هستيم و روشن است كه ظهور، اعم از حقيقت و مجاز است. أصالة الظهور، هم در استعمالات حقيقى جريان پيدا مى كند و هم در استعمالات مجازى. در جمله«رأيت أسداً يرمي» با استناد به أصالة الظهور، كلام را حمل بر معناى مجازى مى كنيم. ولى اين ظهور، ظهور مجازى است. به عبارت ديگر: أصالة الظهور اعم از اصالة الحقيقة است، زيرا اصالة الحقيقه، در استعمالات مجازى جريان ندارد ولى دايره اصالة الظهور وسيع است. بنابراين در مانحن فيه ما به دنبال ظهور هستيم اگرچه اين ظهور، معناى حقيقى جمل خبريه نيست.
(صفحه268)
اگر دست ما از تبادر كوتاه شد، از چه راهى مى توانيم ظهور اين گونه جملات خبريه را در وجوب، ثابت كنيم؟
راهى كه هم مستند باشد و هم انسان را قانع كند، راهى است كه در ضمن بيان مرحوم آخوند ـ پيرامون اطلاق و مقدمات حكمت ـ به آن اشاره كرديم. و آن راه اين است كه ما حتّى از مسأله اطلاق و مقدمات حكمت هم صرف نظر كنيم بلكه خود روايت زراره را در نظر بگيريم، ببينيم از روايت، چه چيزى استفاده مى شود؟
بيان مطلب:
سؤال كننده در روايت مذكور، خود زراره است. زراره، علاوه براين كه راوى است، فقيه هم مى باشد. حال ببينيم وقتى چنين كسى از امام (عليه السلام) سؤال مى كند، محور تكيه سؤال او چيست تا از راه سؤال، جواب را استفاده كنيم؟
در صحيحه ثانيه زراره، سؤالات زيادى مطرح شده است كه رسيدن به آن مسائل هم نياز به دقّت دارد. يكى از سؤالات اين است كه مى گويد: «من يقين به نجس شدن لباس خودم پيدا كردم و محلّ آن را علامت گذارى كردم تا براى نماز تطهير كنم ولى موقع نماز فراموش كردم و با آن نماز خواندم». زراره در اين جا چه چيزى سؤال مى كند؟ آيا كسى احتمال مى دهد كه زراره سؤال از استحباب اعاده نماز كرده است؟ خير، عرف از اين سؤال استفاده مى كند كه زراره در ارتباط با وجوب اعاده نماز و عدم وجوب آن سؤال مى كند. آنچه در ذهن زراره آمده اين است كه اگر انسان علم به نجاست لباس داشت و آن را فراموش كرد و با آن لباس نماز خواند، آيا اعاده دارد يا نه؟ آنوقت
(صفحه269)
امام (عليه السلام) مى فرمايد: «
تعيد الصّلاة»،، ما در اين جا به اطلاق و مقدّمات حكمت ـ كه مرحوم آخوند فرمود ـ كارى نداريم، بلكه ظهور عرفى را ـ كه در فهم روايات، متّبَع است ـ ملاك قرار مى دهيم آيا در «
تعيد الصّلاة» كه در مقام جواب از سؤال وجوب و عدم وجوب اعاده بيان شده است، احتمال استحباب جريان دارد؟ آيا مى توان گفت: «
تعيد الصّلاة» مطلق بعث و تحريك را مى گويد تا مجبور شويم از راه اطلاق و مقدمات حكمت وارد شويم؟ خير، ما كارى به اطلاق و مقدمات حكمت نداريم. عرف از جمله «
تعيد الصّلاة»، وجوب اعاده نماز را مى فهمد.
سؤال: شايد مسبوقيت به سؤال، نقشى در اين ظهور داشته باشد.
جواب: چرا اين احتمال را در مورد هيئت اِفْعَلْ مطرح نمى كنيد؟ اگر امام (عليه السلام)به جاى «
تعيد الصّلاة» مى فرمود: «أعِدْ الصّلاة» آيا در اين جا احتمال مى داديد كه ظهور «أعِدْ» در وجوب، به خاطر مسبوقيت آن به سؤال است؟ پيداست كه اين ظهور در ارتباط با خود هيئت امر است. بنابراين در مورد «
تعيد الصّلاة» هم همين طور است، يعنى دلالت «تعيد» بر وجوب، مربوط به خود «تعيد» است نه اين كه به ضميمه مسبوقيت به سؤال زراره باشد. مسبوقيت به سؤال، ما را راهنمايى مى كند كه اين «
تعيد» خودش دلالت بر وجوب دارد.
اين روايت بهترين دليل بر اين است كه جملات خبريه اى كه در مقام انشاء استعمال شده اند، ظهور در وجوب دارند. اگرچه وجوب، معناى حقيقى آنها نيست و تبادر هم در اين جا جريان ندارد. ولى ما در اين جا، كارى به معناى حقيقى نداريم بلكه روى ظهور تكيه داريم و همين كه ظهور ثابت شود براى ما كافى است.
چرا به جاى تعبير به هيئت اِفْعَلْ، جمله خبريه بكار رفته است؟
كلام مرحوم آخوند
مرحوم آخوند مى فرمايد: نكته اين تعبيرات اين است كه امام (عليه السلام) مى خواهد بفرمايد: مسأله وجوب اعاده نماز، آن قدر با اهميت است كه گويا تحقّق آن را در خارج
(صفحه270)
مشاهده مى كنم. يعنى من به هيچ وجه راضى نيستم به اين كه صفحه وجود را خالى از اين اعاده ببينم.(1)
كلام امام خمينى (رحمه الله)
از كلام امام بزرگوار (رحمه الله) استفاده مى شود كه اين گونه تعبيرات، معمولا در مقام تشويق به كار مى روند. يعنى ضمن اين كه بعث و تحريك است تشويق خاصّى هم مى باشد، مثل اين كه انسان در مورد فرزندش تعبير مى كند: «فرزند من قرآن مى خواند»، اگر اين تعبير در مقام اخبار و حكايت باشد، از بحث ما خارج است و اگر مى خواهد با اين تعبير بگويد: «فرزند من آن قدر تكامل پيدا كرده و با مزاياى قرائت قرآن آشنا شده كه قرآن مى خواند». يعنى مى خواهد ضمن اين كه او را الزام به قرآن خواندن مى كند، تشويق هم بنمايد. گويا مى خواهد بگويد: فرزند من، نياز به گفتن من ندارد، او در ارتباط با قرائت قرآن آن قدر كامل شده كه لازمه كمالش، عبارت از قرائت قرآن است. در تعبيرات خود ما هم گاهى اين طور است. انسان گاهى براى تشويق فرزندش به درس خواندن، به او مستقيماً نمى گويد: «درس بخوان»، بلكه مى گويد: «فرزند من درس مى خواند» يعنى او آن قدر آگاهى دارد كه ضرورت درس خواندن را دريافته است(2).
در اين جا
احتمال ديگرى به ذهن مى رسد كه نياز به تتبّع دارد و آن اين است كه جمله خبريّه در مقام انشاء، وقتى به كار مى رود كه سؤال كننده با اساس حكم آشنايى دارد و ضوابط و اصول را مى داند به طورى كه اگر خودش دقّت بيشترى كرده و تمام ابعاد و جوانب را بررسى مى كرد، حكم را متوجّه مى شد ولى عدم دقّت و عدم بررسى ابعاد مسأله، سبب شده كه جواب سؤال براى او مجهول بماند و ناچار شود از امام (عليه السلام)
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص105
- 2 ـ مناهج الوصول إلى علم الاُصول، ج1، ص257، تهذيب الاُصول، ج1، ص145 و 146
(صفحه271)
سؤال كند، شبيه آنچه كه در
روايت عبدالأعلى در رابطه با مسح بر مِراره مطرح شده است. راوى به امام صادق (عليه السلام) عرض مى كند: من در راه لغزيدم و ناخنم كنده شد پس روى آن دوا و امثال آن گذاشتم، وظيفه من براى وضو چيست؟ امام (عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد:
يُعْرَفُ هذا و أشباهه من كتاب الله عزّ و جلّ { ما جَعَل علَيكم في الدّينِ مِن حَرج}،(1) امسح عليه».(2)
يعنى اگر اين آيه را مورد توجّه و التفات قرار مى دادى مى توانستى حكم مورد سؤال را از آن استفاده كنى. آيه
{ ما جَعَل عَليكم في الدّين مِن حَرج} اقتضاء مى كند كه در اين جا مسح بر بشره لازم نباشد، بلكه بر همان مِراره مسح كن، زيرا در اين جا مسح بر بشره، عنوانى حرجى است و آيه مى فرمايد:
{ ما جَعَل عَليكم في الدّين مِن حَرج}.
در مانحن فيه هم شبيه همان معنا پياده مى شود. در
صحيحه ثانيه زراره، اولين سؤالى كه زراره از امام (عليه السلام) مى پرسد اين است كه مى گويد: «
أصاب ثوبي دم رعاف أو غيره اُو شيء من مني فعلمت أثره إلى أن اُصيب له الماء، فأصبت و حضرت الصلاة و نسيت أنّ بثوبي شيئاً و صلّيت ثمّ إنّي ذكرت بعد ذلك»، امام (عليه السلام) در جواب مى فرمايد: «
تعيد الصلاة تغسله»(3) گويا امام (عليه السلام) مى خواهد به زراره بفرمايد: «دو مطلب نزد تو مسلّم
است: 1 ـ نجاست دم و نجاست منى 2 ـ شرطيت طهارت ثوب براى نماز ـ اگر اين دو معنا مسلّم نبود، وجهى براى سؤال زراره نبود ـ و اگر در اين دو مطلب، دقّت مى كردى درمى يافتى كه نمازت باطل است. در اين جا مسأله جهل مطرح نيست بلكه نسيان مطرح است و نسيان، حكم را تغيير نمى دهد. پس باتوجه به اين دو مطلب، گويا حكم مسأله روشن است».
ولى در مواردى كه سؤال كننده به طور كلّى جاهل به مسأله است، از هيئت اِفْعَلْ
- 1 ـ الحج: 78
- 2 ـ وسائل الشيعة، ج1، ص327 (باب 39 من أبواب الوضوء، ح5).
- 3 ـ وسائل الشيعة، ج2، ص1063 (باب 42 من أبواب النجاسات، ح2).