(صفحه279)
اهل تسنن ـ ثابت مى كند. ولى ما از اين مطلب استفاده مى كنيم كه «اغتسل للجنابة» كه در كلام امام صادق (عليه السلام) وارد شده مربوط به خداوند است و آمر آن ـ درواقع ـ خداوند است. پس چرا شما (مرحوم بروجردى) امر آن را ارشادى مى دانيد؟
پس ملاك امر مولوى اين است كه ارتباط به حكم الله ندارد، ارتباط به وحى و جبرئيل ندارد. بلكه رسول (صلى الله عليه وآله) براساس تشخيص خودشان ملاحظه فرمودند كه در جامعه اسلامى چنين ضررى در شرف بهوجود آمدن است لذا مى گويد: «درخت را بكن و نزد او بينداز»، اين امر، امر مولوى است. ولى در جايى كه مى فرمايد: «
صلّوا كما رأيتموني اُصَلّي»(1)، آمر، درحقيقت، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نيست و امر آن امر مولوى رسول الله (صلى الله عليه وآله) نيست بلكه آمر، خداوند است يعنى خداوند دستور داده كه نماز شما به همان كيفيتى بايد باشد كه من نماز مى خوانم. آن وقت ايشان برمى خيزد و نماز مى خواند و به مردم تعليم مى دهد. اين امر، امر خداوند است ولى جمله «قال الله» در كنار آن نيست. و همين طور است اوامرى كه از ائمه (عليهم السلام) صادر مى شود.
- 1 ـ بحارالأنوار، ج85 ، ص279
(صفحه280)
(صفحه281)تعبّدى و توصّلى
مرحوم آخوند عنوان اين بحث را شك در تعبّدى و توصّلى بودن يك واجب قرار داده است. يعنى اگر احراز كرديم چيزى واجب است ولى براى ما معلوم نشد كه «آيا اين واجب، واجب تعبّدى است يا واجب توصّلى»؟ در اين جا چه بايد كرد؟ آيا مى توان به اطلاق ـ لفظى يا مقامى(1) ـ تمسك كرده و توصّلى بودن را استفاده كرد؟ و اگر دست ما از اطلاق كوتاه شد و نوبت به اصل عملى رسيد، آيا مقتضاى اصل عملى، برائت از تعبديت است و اتيان واجب، به صورت توصّلى، كفايت مى كند يا اين كه مقتضاى اصل عملى، اشتغال است و لازمه اصالة الاشتغال اين است كه بايد جهت تعبّديت رعايت شود؟(2)
مرحوم آخوند قبل از شروع بحث، مطالبى را به عنوان مقدّمه مطرح مى كند، اين مطالب عبارتند از:
1 ـ معناى تعبدى و توصّلى چيست و فرق بين واجب تعبدى و واجب توصّلى كدام است؟
- 1 ـ فرق بين اطلاق لفظى و مقامى را در ضمن همين بحث بيان خواهيم كرد.
- 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص107
(صفحه282)
2 ـ آيا قصد قربت مى تواند در رديف ساير اجزاء و شرايط در مأموربه قرار گيرد؟(1)
ولى به حسب ظاهر، وجهى براى اين معنا به نظر نمى رسد، زيرا ساير مباحث مطرح شده در بحث تعبدى و توصّلى نيز داراى اهميت بوده و بايد مورد بحث قرار گيرند و اين گونه نيست كه مسأله شك در تعبديت و توصليت ـ كه عنوان بحث مرحوم آخوند است ـ اهميت بيشترى نسبت به ساير مباحث داشته باشد.
بحث اوّل
تقسيم واجب به تعبدى و توصّلى
آنچه در كلمات اصوليين ملاحظه مى شود اين است كه در ارتباط با اين تقسيم، دو نكته وجود دارد:
نكته اوّل: اين تقسيم ـ به حسب ظاهر كلمات فقهاء ـ تقسيمى ثُنائى است و شقّ سوم براى آن وجود ندارد.
نكته دوم: اين دو عنوان، مقابل هم قرار گرفته اند كه از يكى از آنها به واجب تعبّدى و از ديگرى به واجب توصّلى تعبير مى شود.
به عنوان مقدمه بايد مطلبى را مطرح كنيم تا با توجه به آن مطلب، معلوم گردد كه جمع بين اين دو نكته در عبارات اصوليين، صحيح نيست يعنى ما نمى توانيم از طرفى تقسيم را ثُنائى بدانيم و از سويى عنوان طرفين را به صورت تعبّدى و توصّلى مطرح كنيم، بلكه از يكى از اين دو نكته بايد صرف نظر كرد. يا بايد تقسيم را «ثلاثى» بنماييم(2) و يا به جاى عنوان «تعبّدى» عنوان ديگرى قرار دهيم. آن مطلب ـ كه به عنوان مقدّمه است ـ اين است كه:
به حسب ظاهر و به حسب دلالت لغت، كلمه تعبّد، در رابطه با عبادت است.
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص107 ـ 109
- 2 ـ كه بعداً مطرح خواهيم كرد.
(صفحه283)
عبادت چيزى است كه در فارسى از آن به «پرستش» تعبير مى كنيم. آيا ـ به حسب آنچه در ذهن ما مرتكز است ـ مجرّد اين كه انسان عملى را با قصد قربت انجام دهد، موجب تحقّق عبادت است؟ به عبارت ديگر: درست است كه عمل توأم با قصد قربت، موجب قرب إلى الله است ولى آيا از هرچيزى كه موجب تقرب شود، مى توان به «عبادت» تعبير كرد؟ عبادت، در لغت، داراى معناى وسيعى است و هميشه كلمه الله به دنبال آن آورده نمى شود، لذا مردم زمان جاهليت نيز بت ها را عبادت مى كردند اگرچه اين عمل آنها شرك و حرام بوده ولى بالاخره از نظر ماهيت، عبادت بوده است. حتى در مورد شرك نيز گفته مى شود: شرك بر سه قسم است: شرك در ذات، شرك در فعل و شرك در عبادت. و چيزى كه مردم زمان جاهليت گرفتار آن بودند، شرك در عبادت بود. آنها در ذات خداوند، هيچ شركى قائل نبودند، در فعل هم، مشرك نبودند
{ و لئن سَئَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السمواتِ و الأرضَ ليقولُنّ اللهُ}(1) يعنى علاوه بر اين كه شرك در ذات قائل نبودند، شرك در فعل هم قائل نبودند، ولى در مقام عبادت، گرفتار شرك بودند و بت پرستى مى كردند. چيزى كه كلمه توحيد ـ يعنى
{لا إله إلاّ الله} ـ بر آن دلالت مى كند، همين توحيد در عبادت و نفى معبوديت غير خداوند است. لذا شما «إله» را به «معبود» معنا مى كنيد و مى گوييد:
{لا إله إلاّ الله} يعنى «لا معبود إلاّ الله». يعنى در مقام عبادت، تنها كسى كه شايستگى پرستش و عبادت را دارد، خداوند متعال است. اما اين بدان معنا نيست كه پرستش بت، داراى عنوان عبادت نباشد، خير، در اين جا هم عنوان عبادت تحقّق دارد ولى عبادتى است كه شرك است. زيرا اين عمل، شركت در عبادت است. بنابراين، اضافه عبادت به بتها، به نحو مَجاز نيست، بلكه به نحو حقيقت است ولى عبادت و پرستشى است كه داراى عنوان شرك بوده و حرام است.
حال ما با قطع نظر از مضاف اليه كلمه عبادت، مى خواهيم خودِ كلمه عبادت را مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم آيا در مفهوم عبادت، خصوصيتى زايد بر تقرّب به شخص يا