جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه332)
محرّك پيدا كند. «طمعاً في الجنة» هم به همين صورت است، يعنى چون موافقت امر موجب استحقاق ثواب و دخول در بهشت است، لذا امر، زمينه سازى كرده و موضوع جنّت را درست كرده و اگر امر نبود، استحقاق ثواب، بر موافقت چه چيزى مترتب مى شد؟ عبادت مردم، نوعاً در همين مرحله خوف از جهنم و طمع در بهشت مى باشد. و همين جهت است كه داعى و محرّك است. در مورد كسى هم كه به جهت «شكرمنعم» خدا را عبادت مى كند، امر مى آيد و موضوع شكر را درست مى كند، يعنى مى بيند اطاعت امر مولا شكر مولاست ولى آنچه او را بر انجام اين شكر تحريك كرده، حكم عقل به وجوب شكر منعم است. مثل اين كه اگر كسى به ما احسان كرد و سپس از ما تقاضايى كرد، به تقاضاى او جواب مثبت مى دهيم، البته اگر تقاضا نبود، جواب مثبت، معنايى نداشت، زيرا جواب مثبت، به دنبال تقاضا و درخواست است ولى محرّك بر اين جواب مثبت، همان شكر و سپاسگزارى درمقابل منعم است كه در نفس ما رسوخ كرده است. درنتيجه ارتباط امر خداوند با مسأله شكر منعم، ارتباط صغروى و ارتباط تهيه زمينه و تهيه موضوع است نه اين كه اصل شكر منعم نقش داشته و علت تحقق شكر منعم، وجود امر باشد. علت تحقّق شكر منعم، همان حكم عقل است كه نفس انسان آن را پذيرفته است و آن عبارت از وجوب شكر منعم است.
در مورد جمله اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز به همين صورت است. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به خداوند نمى گويد: «امر تو باعث شد كه من تورا عبادت كنم» بلكه مى گويد: «آنچه كه باعث عبادت تو شد، عين اليقين ـ كه در ارتباط با اهليت تو نسبت به عبادت براى من حاصل شد ـ مى باشد. عين اليقين از حالات نفسانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و اين حالت، داعويت به عبادت پيدا كرد و محرّك براى عبادت شد و امر خداوند در { أقيمواالصّلاة} مثل اين است كه خداوند فرموده باشد: «الصلاة  عبادة». پس گويا اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى گويد: «من تورا اهل براى عبادت يافتم ـ و صلاة هم عبادت است ـ پس تورا عبادت كردم»، بنابراين در اين جا هم مسأله امر به عنوان زمينه تحقق موضوع نقش دارد نه اين كه به عنوان داعويت و محركيت نقش داشته باشد. «وجدتك»
(صفحه333)
حالت نفسانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و امر مربوط به خداوند است. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به خداوند عرض مى كند: «وجدتك أهلا للعبادة فعبدتك» يعنى محرّك من «عين اليقين» من بود. پس { أقيمواالصلاة} نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) ـ درحقيقت ـ به منزله «الصلاة  عبادة» است و گويا امرى در اين جا دخالت ندارد. يعنى اگر خداوند به جاى { أقيمواالصلاة} مى فرمود: «الصلاة عبادة» باز هم اميرالمؤمنين (عليه السلام) خدا را عبادت مى كرد و حضرت دنبال اين نبود كه امرى به اقامه صلاة از جانب خداوند صادر شود و او اطاعت كند.
بنابراين چگونه ما مى توانيم بگوييم: «الأمر يكون داعياً إلى متعلَّقه»؟ كجا امر، داعويت به متعلّق خود دارد؟ امر فقط موضوع را درست مى كند، زمينه ترتب عقاب بر مخالفت و ثواب بر موافقت را درست مى كند، زمينه شكر منعم و زمينه «وجدتك أهلا للعبادة» را درست مى كند. و آنچه مشهور شده و در ذهن ما هم رسوخ كرده كه «امر، داعويت به متعلّق دارد» درست نيست. امر، فقط نقش صغروى دارد و داعى واقعى عبارت از همان حالت نفسانيه اى است كه به اختلاف عبادت كنندگان فرق دارد. و اگر گفته شود: «معناى داعويت در عبارت فوق همين زمينه سازى و ايجاد موضوع است» مى گوييم: «اگر چنين بود، اشكالى نداشت ولى اين معنا خلاف ظاهر است، زيرا ظاهر اين عبارت اين است كه امر اين نقش را دارد».
مقدّمه سوم: جمله ديگرى كه در كلام مرحوم آخوند است، جمله «و لا يكاد يدعو إلى غير متعلّقه» مى باشد. معناى اين عبارت اين است كه محدوده داعويت امر، همان متعلّق خودش مى باشد و از دايره متعلَّق، تجاوز به غير متعلّق نمى كند.
اين مطلب را يكوقت ما براساس مبناى مرحوم آخوند و مشهور ـ كه در مقدّمه دوم، قائل به داعويت امر نسبت به متعلّق بودند ـ بحث مى كنيم و يكوقت براساس مبنايى كه خودمان در مقدّمه دوم ذكر كرديم.
بنابر مبناى مرحوم آخوند و مشهور ما بايد ببينيم محدوده «متعلّق» چيست؟
(صفحه334)
اوّلا: شرايط، خارج از محدوده متعلّق است. وقتى مولا مى گويد: { أقيمواالصلاة}، صلاة، يك مجموعه مركب از اجزاء است كه شرايطى هم ـ مثل طهارت و غيره ـ در ارتباط با آن مطرح است. بر اين اساس، معناى عبارت شما اين است كه امر، داعويت به شرايط نمى كند، زيرا شرايط، خارج از دايره متعلّق امر است و شرايط، اگرچه تقيّدشان هم جزئيت(1) داشته باشد ولى خودشان خارج از دايره متعلّق بوده و جزئيت ندارند. بنابراين وقتى امر، داعويت به غيرمتعلّق خود نداشت، نسبت به شرايط هم داعويت ندارد، زيرا شرايط، خارج از دايره متعلّق مى باشند.
ثانياً: اين مسأله در باب خود اجزاء هم قابل مناقشه است، زيرا اگرچه ما تغاير اجزاء را با كلّ، تغاير اعتبارى بدانيم، نه تغاير خارجى و بگوييم:« در خارج، كلّْ همين اجزاء است و تغايرشان اعتبارى است»، اما چون در باب متعلَّق امر، ما بر عناوين تكيه داريم، ما گفتيم: متعلَّق، وجود خارجى و يا وجود ذهنى نيست، بلكه متعلَّق، نفس طبيعت و ماهيت است. بنابراين اگر چيزى با اين ماهيت، تغاير اعتبارى داشته باشد، بايد آن را خارج از دايره متعلَّق به حساب آوريم، زيرا متعلّق كه خارج نيست تا شما بگوييد: «در خارج، اجزاء و كلّ، يكى هستند»، ما هم قبول داريم كه در خارج، اجزاء و كلّ يكى هستند. مسأله محصِّل و متحصّل هم نيست كه بگوييم: «اجزاء به عنوان محصِّلات و كلّ به عنوان متحصّل مطرح است» بلكه در خارج، عين هم هستند. نماز، همين اجزائى است كه در خارج تحقق پيدا مى كند اما در مسأله تعلّق امر، ما كارى به خارج نداريم همان طور كه كارى به تقيّد به وجود ذهنى نداريم. ما روى نفس ماهيت و نفس طبيعت تكيه مى كنيم. اگر در آن مرحله، تغايرى بين اجزاء و كلّ وجود داشته باشد لازمه اش اين مى شود كه اجزاء هم مأموربه نباشند. و اگر اجزاء، مأموربه نبودند و شما هم كه مى گوييد: «الأمر لا يكاد يدعو إلى غير متعلّقه»، نتيجه اين مى شود كه { أقيموا الصلاة} ما را به ركوع و سجود دعوت نمى كند زيرا اين ها غيرمأموربه مى باشند.
  • 1 ـ البته ما در ارتباط با خود اجزاء هم اشكال داريم كه مطرح خواهيم كرد.
(صفحه335)
مأموربه عبارت از كلّ است، آن هم در مرحله ماهيت و طبيعت نه در مرحله خارج.
حاصل اين كه مغايرت اعتبارى سبب مى شود كه اجزاء، عنوان متعلّق پيدا نكنند، زيرا در اين صورت، متعلَّق امر، عبارت از مجموعه مركّب است و مجموعه مركّب، مغاير با اجزاء است، هرچند مغايرت آنها اعتبارى باشد.
براى حلّ اين مشكل در باب اجزاء، بعضى قائل به تبعّض شده اند و گفته اند: «همان طور كه مأموربه، ذات اجزاء است، امر نيز با وجود اين كه واحد است، چند جزء مى شود و جزءجزء شدن منافات با وحدت ندارد. يك جزء آن متعلّق به ركوع و جزء ديگر آن متعلّق به سجود است و... مثل اين كه چند نفر در زير يك لحاف جمع باشند كه هر جزئى از اين لحاف، سهم يكى از آنان است، با اين كه لحافْ واحد است.ما در بحث مقدّمه واجب، اين بحث را به طور مفصّل مطرح خواهيم كرد.
بعضى ديگر، اجزاء را به عنوان مقدّمه واجب، محكوم به وجوب غيرى كرده اند و گفته اند: «همان طور كه ساير مقدّمات ـ به عنوان مقدّميت ـ وجوب غيرى پيدا مى كنند، اجزاءنيز ـ به عنوان اين كه مقدّمه تحقق مأموربه هستند و تحقق مأموربه توقف بر آنها دارد ـ وجوب غيرى پيدا مى كنند».
بنابراين اگر ما قائل به داعويت امر شويم، هم در باب اجزاء و هم در باب شرايط، با مشكل مواجه مى شويم. ولى اگر داعويت را به همان معنايى كه خودمان گفتيم معنا كنيم، با آن مراتب مختلفى كه دارد، مشكل برطرف مى شود. اگر ما داعى را خوف از عقاب قرار داديم. مكلّف از طرفى مى بيند خداوند فرموده است: { أقيمواالصلاة} و از طرفى در روايت داريم «لا صَلاة إلاّ بِطَهور»،(1) در اين جا خوف از عقاب، انسان را هم دعوت به صلاة مى كند وهم دعوت به اين كه نمازش با طهارت باشد، يعنى داعويتِ خوف از عقاب، از نظر داعويتش بين شرايط و مأموربه فرق نمى كند. به عبارت ديگر: همان جهتى كه اقتضاء مى كند انسان نماز بخواند، اقتضاء مى كند كه انسان نمازش را با
  • 1 ـ وسائل الشيعة، ج1، ص256، (باب 1 من أبواب الوضوء، ح1).
(صفحه336)
طهارت بخواند و فرقى ميان اين دو وجود ندارد. نمى خواهيم بگوييم: «شرايط، داخل در دايره امر است»، روشن است كه شرايط، خارج از ذات مأموربه است، اما آنچه در ارتباط با امر، شهرت پيدا كرده «كه امر، داعويت به مأموربه دارد» درست نيست. آنچه داعويت دارد، خوف از عقاب است و در داعويت خوف از عقاب، فرقى ميان نماز و شرايط نماز وجود ندارد. زيرا همان طور كه ترك اصل نماز موجب ترتب عقاب است، ترك تحصيل طهارت هم موجب ترتب عقاب است. چه فرقى وجود دارد بين كسى كه نماز نخواند و كسى كه بدون طهارت نماز بخواند. و اگر ما داعويت رانسبت به شرايط پذيرفتيم، در باب اجزاء به طريق اولى بايد بپذيريم. اگرچه شما بگوييد: «اجزاء، مغاير با ذات مأموربه است و اجزاء ـ بما هي أجزاء ـ متعلّق امر نيستند بلكه كلّ، متعلّق امر است». در مسأله داعويت خوف از عقاب، فرقى بين اين ها نيست. بالاخره آن نمازى كه انسان را از عقاب نجات مى دهد، نماز مشتمل بر اجزاء است و داعى هم عبارت از خوف از عقاب است.
مراتب بعدى داعويت نيز همين طور است. شكر منعم، با نمازى تحقق پيدا مى كند كه اجزاء و شرايط را دارا باشد، لذا اگر ما داعى را شكر منعم قرار داديم، اين داعى، ما را دعوت مى كند به اين كه ذات مأموربه، اجزاء مأموربه و شرايط آن را انجام دهيم. همچنين اگر برسيم به مرتبه اى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در پيشگاه خداوند عرض كرد: «وجدتك أهلاً للعبادة فعبدْتك»، در اين جا «عبدتك» يعنى نماز را با اجزاء و شرايط انجام دادم. «عبدتك» به دنبال وجدان اهليت و اين كه خداوند را به عين اليقين اهل براى معبوديت و پرستش يافته است مى باشد نه اين كه قبل از آن باشد. آيا مى شود كسى عبارت را اين طور معنا كند كه من ذات مأموربه را انجام دادم و كارى به شرايط و اجزاء آن ندارم؟ خير، عين اليقين، داعويت به سوى عبادت كامل دارد، عبادتى كه همه اجزاء و شرايط را دارا باشد.
درنتيجه راهى كه ما در ارتباط با داعويت مطرح كرديم، مشكل را ـ در همه مراحل  ـ حل مى كند و ديگر لازم نيست ببينيم چه چيزى داخل در دايره متعلَّق و