(صفحه370)
مى تواند صلاة را به داعى امر آن اتيان كند؟ چون صلاة، مأموربه نيست. آنچه مأموربه است، مقيّد ـ بماهو مقيّد ـ است و در اجزاء تحليليه عقليّه حتى تبعيض از نظر تعلّق امر معنا ندارد، پس مكلّف چطور مى تواند صلاة را به داعى امر صلاة اتيان كند؟
نكته دوم: مطلبى بود كه ايشان در مورد استحاله اخذ قصد قربت به عنوان جزئيت مطرح كرد و آن اين بود كه اگر داعويت امر در متعلّق اخذ شد، لازم مى آيد كه امر، هم داعى به صلاة باشد و هم داعى به داعويت خودش باشد و چگونه معقول است كه چيزى داعى به داعويت خودش باشد؟
حال مرحوم آخوند در اين جا مى فرمايد: اخذ قصد قربت به يكى از معانى سه گانه ـ حسن بودن، داراى مصلحت بودن و بخاطر خدا بودن ـ در متعلّق امر مانعى ندارد، مثلاً مكلّف مى تواند صلاة را به داعى حسن انجام دهد و اخذ اين معنا در متعلّق هم امكان دارد. اكنون كه مكلّف در مقام عمل مى خواهد صلاة را به داعى حُسن آن انجام دهد، ما مى گوييم: آنچه حُسن دارد، صلاة مقيّد به داعى حسن است و خود صلاة، حَسَن نيست. همان طوركه در آنجا صلاة مقيّد، مأموربه است در اين جا نيز صلاة مقيّد به داعى حُسن، مأموربه است و داراى حُسن مى باشد. در اين صورت، مكلّف چگونه مى تواند صلاة را به داعى حسن صلاة انجام دهد؟ به عبارت ديگر: در اين جا ذات صلاة حُسن ندارد بلكه صلاة مقيّد ـ بماهو مقيّد ـ حسن دارد. اگر بگوييد: «وقتى صلاة مقيّد، داراى حسن بود، ذات صلاة هم حُسن خواهد داشت»، مى گوييم: پس چرا شما اين حرف را در مورد داعى الأمر نمى گوييد؟ در آنجا هم بگوييد: «اگر صلاة مقيّد به داعى الأمر، مأموربه شد، معنايش اين است كه نفس صلاة هم مأموربه است» اگر چنين است شما چرا گفتيد: «مكلّف قدرت ندارد نماز را به داعى امرش انجام دهد»؟ شما در تعليل اين مطلب مى گفتيد: «چون صلاة، مأموربه نيست» ما هم در اين جا مى گوييم: «آنچه در اين جا حُسن دارد، صلاة مقيّد ـ بماهومقيّد ـ است و ذات صلاة، حُسن ندارد».
همچنين اگر قصد قربت را به معناى داعويت مصلحت معنا كنيد، ما مى گوييم:
(صفحه371)
مكلّف در مقام عمل نمى تواند صلاة را به داعى مصلحت انجام دهد زيرا آنچه داراى مصلحت است صلاة مقيّد به داعى مصلحت است نه صلاة تنها، در اين صورت چگونه مكلّف مى تواند صلاة را به داعى مصلحت متحقّق در صلاة اتيان كند؟ مصلحت، در ذات صلاة نيست بلكه در صلاةِ مقيّد است. اگر شما در اين جا نيز بگوييد: «وقتى صلاة مقيّد داراى مصلحت شد، ذات صلاة هم داراى مصلحت خواهد بود» ما در جواب مى گوييم: «پس همين حرف را در باب داعى الأمر هم بگوييد. يعنى بگوييد: وقتى صلاة مقيّد به داعى الأمر، مأموربه شد، ذات صلاة هم داراى عنوان مأموربه است و مكلّف مى تواند آن را اتيان كند».
اين اشكال در ارتباط با معناى سوم قصد قربت هم مطرح است. شما مى گوييد: «صلاة را«لله» اتيان مى كند» ما مى گوييم: «آنچه مى تواند اضافه به خداوند داشته باشد، صلاة مقيّد به قصد قربت است، امّا نفس صلاة ـ با قطع نظر از تقيّدش ـ نمى تواند لله باشد».
بنابراين چه قصد قربت را به معناى داعى الأمر بدانيم و چه به يكى از معانى سه گانه بدانيم، در ارتباط با شرطيت، اشكال وجود دارد.
امّا در ارتباط با جزئيت، مرحوم آخوند مى فرمود: «اگر داعويت امر، به عنوان جزء متعلّق باشد، لازم مى آيد كه امر، همان طور كه داعى به نفس صلاة است، داعى به داعويت خودش هم باشد و چنين چيزى معقول نيست» آيا اين حرف در ارتباط با سه معناى ديگر به چه كيفيت است؟
اگر ما گفتيم: «قصد قربت به معناى داعى الحسن است و متعلّق امر هم عبارت از صلاة و داعى الحسن باشد»، يعنى داعى الحسن به صورت جزئيت مطرح باشد، در اين صورت داعى الحسن بايد هم داعويت به صلاة داشته باشد و هم داعويت به داعى الحسن داشته باشد، چون داعى الحسن هم جزء مأموربه است، اين چه فرقى با داعى الأمر مى كند؟ همان طوركه داعويت امر به داعويت خودش محال است، داعويت حسن به داعويت حسن هم محال است.
(صفحه372)
در باب مصلحت هم همين طور است. اگر داعويت مصلحت، به عنوان جزء مأموربه باشد، داعويت مصلحت نسبت به داعويت خودش لازم مى آيد و چنين چيزى محال است.
در فرض سوم هم همين طور است. يعنى اگر قيد«لله» به عنوان جزء مأموربه باشد لازم مى آيد لله، داعويت داشته باشد به داعويت لله و چنين چيزى غير معقول است.
در اين جا بايد توجه داشت كه ما نمى خواهيم بگوييم: «تمام ادلّه اى كه بر استحاله اقامه شده است، در اين جا جريان دارد». طرف صحبت ما در اين جا مرحوم آخوند است و ما مى خواهيم بگوييم: «راهى را كه ايشان طى كرد و محورى را كه در مسأله استحاله شرطيت و استحاله جزئيت مطرح كرد در ساير معانى قصد قربت هم جريان دارد». البته بعضى از ادلّه استحاله اى كه ديگران مطرح كرده اند در اين جا جريان ندارد. ولى جاى اين سؤال از مرحوم آخوند است كه چطور شما تفصيل داديد كه اگر قصد قربت به معناى داعى الامر باشد، استحاله بالغير دارد و اگر به يكى از معانى سه گانه باشد، استحاله اى ندارد؟ به نظر ما ملاك يكسان است و ادلّه استحاله در تمامى آنها جريان پيدا مى كند.
نتيجه بحث در ارتباط با اخذ قصد قربت در متعلّق امر
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه ما چه قصد قربت را به معناى داعى الأمر بگيريم و چه به معناى داعى الحسن يا معانى ديگر، اخذ آن در متعلّق مانعى ندارد، خواه به نحو شرطيت و خواه به نحو جزئيت.
بحث سوم
شك در تعبديّت و توصّليت
در فقه به بسيارى از موارد برخورد مى كنيم كه چيزى واجب شده ولى نمى دانيم آيا وجوب آن تعبّدى است به گونه اى كه در حصول غرض آمر، علاوه بر اصل عمل،
(صفحه373)
قصد قربت(1) هم لازم باشد، يا اين كه وجوب آن توصّلى است و در حصول غرض مولا نيازى به قصد قربت نيست؟ در اين جا مى خواهيم ببينيم مقتضاى ادلّه در صورت شك در تعبّديت و توصّليت چيست؟
براى حلّ اين مسأله، در دو مقام بحث مى كنيم:
مقام اوّل: آيا مى توان از ادلّه لفظيه ـ مثل أصالة الإطلاق ـ به تعبّدى بودن يا توصّلى بودن واجب پى برد؟
مقام دوم: اگر نتوانستيم از ادلّه لفظيّه استفاده كنيم ـ خواه به خاطر عدم وجود دليل لفظى يا بخاطر قصور آن ـ و نوبت به اصول عمليه رسيد، آيا چه اصلى پياده مى شود؟ آيا بايد اصالة البراءة را جارى كرده و لزوم رعايت قصد قربت را نفى كنيم يا أصالة الاحتياط را جارى كرده و حكم به لزوم رعايت قصد قربت نماييم؟
مقام اوّل: ادلّه لفظيّه و شك در تعبّديت و توصليت
نظريه مرحوم آخوند
در بحث گذشته دانستيم كه مرحوم آخوند بر دو مطلب تكيه دارد:
1ـ قصد قربت به معناى قصدالأمر است.
2ـ قصدالأمر را ـ حتى به صورت تعدّد امر هم ـ نمى توان در متعلّق اخذ كرد، نه به صورت شرطيت و نه به صورت جزئيت.
حال با توجه به اين دو مبنا مى فرمايد:
در غير مسأله قصد قربت، اگر شك در جزئيت يا شرطيت چيزى داشته باشيم، مى توانيم به أصالة الإطلاق تمسك كنيم، مثلاً در مورد شك در جزئيت سوره براى نماز، چنانچه شرايط تمسك به اطلاق وجود داشته باشد، مى توانيم به
- 1 ـ به هركدام از معانى كه مطرح شد.
(صفحه374)
اطلاق
{ أقيمواالصلاة} تمسك كنيم(1). ولى در ارتباط با قصد قربت، مرحوم آخوند بر اساس مبناى خود(2) مى فرمايد: «شك در تعبّديت و توصّليت، مانند شك در جزئيت و عدم جزئيت سوره نيست تا بتوانيم به اطلاق تمسك كنيم. اين جا نمى توان به اطلاق تمسك كرد زيرا تقابل بين اطلاق و تقييد، تقابل عدم و ملكه است يعنى ما لفظ «اَعْمى» را به كسى اطلاق مى كنيم كه شأن او اين است كه بصير باشد و آن را بر جدار اطلاق نمى كنيم، چون جدار، شأنيت بصير بودن را ندارد. تقابل اين ها تقابل عدم و ملكه است، اطلاق، عبارت از عدم تقييد است ولى آن«عدم تقييد»ى كه امكان تقييد در مورد آن وجود داشته باشد والاّ مجرّد عدم تقييد را ـ هر چند قابليت تقييد در آن نباشد ـ نمى توان مطلق ناميد. در مسأله جزئيت سوره كه شما اطلاق را پياده مى كنيد، اين اطلاق به معناى عدم تقييد است و مورد آن هم جايى است كه امكان تقييد وجود دارد، مولا مى توانست بگويد: «أقيمواالصلاة المشتملة على السورة»، امّا در مسأله قصد
- 1 ـ تمسك به اطلاق در اين جا در ارتباط با مادّه ـ يعنى صلاة ـ است نه در ارتباط با هيئت أقيموا، كه مفادش وجوب است. به اين معنا كه مى گوييم: مولا در مقام بيان، ما را فقط مامورْ به اقامه صلاة كرده و هيچ تعرّضى هم نسبت به جزئيت سوره نكرده است، بنابراين به اطلاق صلاة تمسك كرده و جزئيت سوره را نفى مى كنيم، زيرا اگر سوره جزئيت داشت بايد مولا بگويد: «أقيموا الصلاة المشتملة على السورة».
- يادآورى: ما در بحث صحيح و اعم گفتيم: يكى از ثمرات مهّم بحث، اين است كه اعمى مى تواند به اطلاق {أقيموا الصلاة} تمسك كرده و جزئيت سوره را نفى كند، زيرا صلاة نزد اعمّى، هم فاقد سوره را شامل مى شود و هم واجد سوره را، بر فرض كه سوره، به حسب واقع جزئيت داشته باشد. امّا صحيحى ـ به نظر مرحوم آخوند ـ نمى توانست به اطلاق تمسك كند، زيرا اگر سوره به حسب واقع جزئيت داشته باشد، صلاة بدون سوره، صلاة به حساب نمى آيد و نمى توان براى نفى جزئيت سوره، به اطلاق {أقيمواالصلاة} تمسك كرد.
- بنابراين آنچه به عنوان تمسك به اطلاق مطرح گرديد بنابر قول اعمى است كه مبناى مرحوم آخوند نيز همين است.
- 2 ـ كه قصد قربت را به معناى قصدالأمر مى داند و قصدالأمر هم نمى تواند در متعلّق امر اخذ شود، حتى به نحو تعدّد امر.