( صفحه 542 )
مبتدئه: زنى كه براى اولين بار عادت شود.
مبطلات: امورى كه باطل كننده عبادت مى شود.
متعه: زنى كه با عقد موقّت به همسرى مردى درآمده است.
متنجّس: هر چيزى كه ذاتاً پاك است و در اثر برخورد با شىء نجس آلوده شده است.
متولّى: سرپرست.
مثمن: قيمت گذارى شده; فروخته شده; كالايى كه در معرض فروش قرار گرفته باشد.
مجتهد: كوشا; كسى كه در فهم احكام الهى به درجه رسيده و داراى قدرت علمى مناسبى است كه مى تواند احكام اسلام را از روى كتاب و سنّت استنباط نمايد.
مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى كه شرايط مرجعيّت تقليد را دارا مى باشد.
مجراى طبيعى: مسير طبيعى هر چيز.
مجهول المالك: مالى كه معلوم نيست به چه كسى متعلّق است.
مجزى است: كافى است ساقط كننده تكليف است.
محتضر: كسى كه در حال جان كندن است.
محتلم: كسى كه در خواب منى از او خارج شده باشد.
محذور: مانع; كنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهيز گشته است.
محرّم (محرّمات): چيزى كه حرام است; اولين ماه از سال قمرى.
مَحْرَم: كسانى كه ازدواج با آنها به جهت نسبى و يا سببى و يا شير خوردن حرام ابدى است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى، زن پسر، زن پدر و نبيره.
مُحرِم: كسى كه در حال احرام حج يا عمره باشد.
محظور: ممنوع.
محفوظ: حفظ شده; نگهدارى شده.
محلّ اشكال است: اشكال دارد; خلاف احتياط واجب است (مقلّد مى تواند در اين مسأله به مجتهد ديگرى مراجعه كند).
محل تأمّل است: بايد احتياط كرد (مقلّد مى تواند در اين مسأله به ديگرى مراجعه كند).
( صفحه 543 )
مخيّر است: فتواست، مقلّد بايستى يكى از دو طرف و يا بيشتر را انتخاب نمايد.
مخرج بول و غائط: مجراى طبيعى خروج ادرار و مدفوع.
مخمّس: مالى كه خمس آن پرداخت شده باشد.
مُدّ: پيمانه اى كه تقريباً ده سير گنجايش داشته باشد (750 گرم).
مدّعى: خواهان ; كسى كه براى خودش حقّى قائل است.
مذى: رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج گردد.
مرتد: مسلمانى كه منكر خدا و رسول يا حكمى از ضروريّات دين شده كه انكارش به انكار خدا و رسول باز گردد.
مرتدّ فطرى: كسى كه از پدر يا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس از دين خارج شده است.
مرتدّ ملّى: كسى كه از پدر و مادر غير مسلمان متولّد شده ولى خودش پس از اظهار كفر مسلمان شده و مجدّداً كافر گرديده است.
مرجوح (مرجوح شرعى): چيزى كه كراهت شرعى داشته باشد.
مردار: حيوانى كه خود به خود مرده و يا بدون شرايط لازم كشته شده باشد.
مزارعه: قراردادى كه بين مالك زمين و زارع منعقد مى شود كه براساس آن مالك درصدى از محصول زراعى را صاحب مى شود.
مس: لمس كردن.
مسّ ميت: لمس كردن انسان مرده.
مساقات: آبيارى كردن; قراردادى بين صاحب باغ و باغبان كه براساس آن باغبان در برابر آبيارى و تربيت درختان، حقّ استفاده از مقدار معيّنى ميوه باغ را پيدا مى كند.
مستحاضه: زنى كه در حال استحاضه باشد.
مستحب: پسنديده; مطلوب; چيزى كه مطلوب شارع است ولى واجب نيست; هر حكم شرعى كه اطاعت آن موجب ثواب است ولى مخالفت آن عقاب ندارد.
مستطيع: توانا; كسى كه امكانات و شرائط سفر حج را دارا باشد.
مستهلك: از ميان رفته; نابود شده; نيست شده.
( صفحه 544 )
مسح: دست كشيدن بر چيزى; دست كشيدن به فرق سر و روى پاها با رطوبت باقيمانده از شستشوى صورت و دست ها در وضو.
مسكين: بيچاره; مفلوك; كسى كه از فقير هم سخت تر مى گذراند.
مسكرات: چيزهاى مست كننده.
مشقّت: سختى; رنج; دشوارى.
مصالحه: سازش; آشتى.
مصو نيّت: آسيب ناپذيرى.
مضطر: ناچار; ناگزير.
مضطربه: زنى كه عادت ماهيانه اش بى نظم است.
مضمضه: چرخانيدن آب در دهان.
مضيقه: تنگدستى; تنگنايى.
مطهّرات: پاك كننده ها.
مظالم: چيزهايى كه در ذمّه انسان است ولى صاحب آن معلوم نيست و يا دسترسى به آن ممكن نمى باشد، مانند اينكه شخصى يقين دارد در زمان طفوليّت به صورت غير مجاز در مال كسى تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضررى به صاحب آن رسيده است، اكنون براى اينكه يقين به برائت ذمّه خود پيدا كند، لازم است مقدارى از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرايط به فقير پرداخت نمايد.
معامله غررى: معامله اى است كه اوصاف كالاى مورد معامله (مبيع) به صورت كامل مشخّص نباشد مثل اينكه شخصى خانه اى را كه اصلا نديده است و از خصوصيات آن اطلاع ندارد بخرد يا بفروشد، و اين نوع معامله كلا باطل است.
معرض: براى عموم نشان دادن; در ديدِ همگان قرار دادن.
معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنى مورد قبول باشد.
مفطِر: چيزى كه روزه را مى شكند.
مفلّس: كسى كه دارائيش كمتر از بدهكاريش مى باشد. و از طرف حاكم شرع از تصرف در اموالش منع شده است.
( صفحه 545 )
مقاربت: نزديكى كردن; آميزش جنسى.
مقرّرات شرعيه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تكليف شرعى معيّن گرديده است.
مكروه: ناپسند; نامطلوب; آنچه انجام آن حرام نيست ولى تركش اولى است.
مكلّف: هر انسانى كه بالغ و عاقل است.
ملاعبه: بازى كردن; معاشقه كردن.
مميّز: خردسالى كه خوب و بد را تميز مى دهد.
منذورله: كسى كه به نفع او نذر شده است مثل امام(رحمه الله).
منعزل: خود به خود بركنار شده.
موازين شرعيّه: معيارهاى شرعيّه.
موالات: پشت سر هم; پياپى انجام دادن.
موجر: اجاره دهنده.
مورد اشكال است: خلاف احتياط است; در اين مورد مى توان به مجتهدديگر مراجعه كرد.
موقوفٌ عليهم: كسانى كه به نفع آنها وقف شده است.
موقوفه: وقف شده.
موكّل: وكيل كننده.
منع كردن: جلوگيرى كردن; بازداشتن.
ميّت: مرده; جسد بى جان انسان.
(ن)
ناسيه: زنى كه وقت عادت ماهيانه خود را از ياد برده است.
نافله: نماز مستحبّى.
نرى: بيضه.
نبش قبر: شكافتن قبر.
نصاب: حدّ مشخّص; حد يا مقدار معيّن.
نصاب زكات: حدّ مشخّصى كه براى هر يك از موارد وجوب زكات در نظر گرفته شده
( صفحه 546 )
است.
نظر به ريبه: نگاه كردن به گونه اى كه موجب تحريك شهوت شود; نگاهى كه موجب فتنه شود.
نجس: پليد; ناپاك.
نفاس: خونى كه پس از زايمان از رحم زن خارج مى گردد.
نكاح: ازدواج كردن; زناشويى.
نماز آيات: دو ركعت نماز مخصوص كه در مواردى نظير زلزله و كسوف و خسوف واجب است.
نماز احتياط: نماز بدون سوره اى كه براى جبران ركعات مورد شك بجا آورده مى شود.
نماز استسقاء: نمازى كه با كيفيت مخصوص براى طلب باران خوانده شود.
نماز جماعت: نماز واجبى كه دو نفر يا بيشتر با امامت يكى از آنها بجا مى آوردند (در نماز جمعه حدّاقل جماعت 5 نفر است).
نماز جمعه: دو ركعت نماز مخصوص كه در زوال جمعه به جاى نماز ظهر و به طور جماعت برگزار مى گردد و با كمتر از 5 نفر انجام پذير نيست.
نماز خوف: نماز يوميّه انسان در حال جنگ و امثال آن كه با كيفيت مخصوص و به طور شكسته بجا آورده شود.
نماز شب: هشت ركعت نماز مستحبّى كه به صورت 4 نماز دو ركعتى در ثلث آخر شب گزارده مى شود.
نماز شفع: دو ركعت نماز مستحبّى كه پس از هشت ركعت نافله هاى شب، پيش از نماز وتر گزارده مى شود.
نمازطواف: دوركعت نمازمخصوص كه در مراسم حجوعمره پس ازطواف گزارده مى شود.
نماز عيد: دو ركعت نماز مخصوص كه روز عيد فطر و قربان مى خوانند.
نماز غفيله: دو ركعت نماز مخصوص كه پس از نماز مغرب تا وقتى كه سرخى مغرب از بين نرفته مستحب است.
نماز قصر: نماز كوتاه; نمازهاى چهار ركعتى كه در سفر دو ركعت خوانده مى شود.