جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه رساله توضيح المسائل
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 548 )

اطعام كردن.

واجب عينى: واجبى كه برهر فردى با قطع نظر از ديگران واجب است، مانند نماز و روزه.

واجب كفايى: واجبى كه اگر كسى آن را انجام دهد از ديگران ساقط مى شود، مانند غسل و ساير تجهيزات ميّت كه بر همه واجب است ولى وقتى كه عدّه اى اقدام كنند، از ديگران ساقط مى شود.

واجب معلّق: واجبى كه زمان وجوب آن «حال» و زمان واجب «آينده» يعنى وجوبش فعلى است ولى واجب را بايد در شرايط مشخّصى انجام داد مانند وجوب حج پس از تحقّق شرايط استطاعت يعنى كسى كه مستطيع شد حج بر او واجب است ولى بايد صبر كند تا ايّام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل نمايد.

واجب منجّز: واجبى است كه زمان وجوب و واجب يكى است، مانند روزه كه در همان وقتى كه واجب مى گردد در همان وقت هم بايد آن را انجام داد.

واجب مطلق: واجبى كه در هر شرايطى وجوب دارد، مانند نماز.

واجب مشروط: واجبى كه تنها در شرايط خاصّى واجب مى گردد، مانند حج كه تنها با شرط استطاعت واجب مى شود.

واجب موسّع: واجبى است كه وقت انجام آن وسيع است، مانند نماز ظهر و عصر كه از ظهر تا غروب وقت دارد.

واجب مضيّق: واجبى است كه داراى وقت مشخّص و محدود است، مانند روزه گرفتن در ماه رمضان.

وارث: كسى كه ارث مى برد.

واقف: وقف كننده.

وثيقه: سپرده; گرويى.

وجه: صورت; دليل; عنوان.

ودى: رطوبتى كه گاهى پس از خروج بول مشاهده مى شود.

وديعه: امانت.

وذى: رطوبتى كه گاهى پس از خروج منى مشاهده مى شود.

وصل به سكون: حركت آخر كلمه اى را انداختن وبدون وقف آن را به كلمه بعد چسباندن.

( صفحه 549 )

وصى: كسى كه مسؤول انجام وصيّتى شود.

وصيّت: سفارش; توصيه هايى كه انسان براى كارهاى پس از مرگش به ديگرى مى كند.

وضو: شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها براى برپا داشتن نماز.

وضوى ارتماسى: وضويى كه انسان به عوض آنكه آب را روى صورت و دست هايش بريزد، صورت و دست هايش را در آب فرو مى برد و در حال فروبردن يا بيرون آوردن آن قصد وضو مى كند.

وضوى ترتيبى: وضويى كه انسان با ريختن آب به قصد وضو روى صورت و دست هايش آنها را مى شويد.

وضوى جبيره: آن است كه در محل وضو، جبيره باشد.

وطن: جايى كه انسان براى اقامت و زندگى دائمى خود اختيار كند.

وطى: لگدمال كردن; كنايه از عمل جنسى است.

وقف به حركت: در حين اداى حركت آخرين حرف يك كلمه بين آن و كلمه بعد فاصله انداختن.

وكيل: نماينده; كسى كه از طرف شخصى اختيار انجام كارى را داشته باشد.

ولايت: سرپرستى; صاحب اختيار بودن.

ولىّ (يا قيّم): كسى كه به دستور شارع مقدّس سرپرست ديگرى است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرايط.

(هـ)

هبه: بخشش.

هدم: ويرانى.

هديه: تحفه; ارمغان.

(ى)

يائسه: زنى كه سنّش به حدّى رسيده كه ديگر عادت ماهيانه نمى شود.