جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه509)
مطرح كردن عدم قول به فصل، فوريت را در تمام واجبات مطرح كنيد، زيرا ما حتى در مورد واجبات كفايى هم قائل به وجوب مسارعت نيستيم. مسارعت داراى رجحان و استحباب است. بهتر اين است كه هر مسلمانى سبقت بگيرد و زودتر از ديگران وارد صحنه عمل شود نه اين كه سرعت گرفتن واجب باشد.
ثانياً: مسأله مسارعت و استباق، غير از مسأله فوريتى است كه ما در آن بحث مى كنيم. مسارعت به معناى سرعت گرفتن و زودتر از ديگران وارد عمل شدن است ولى فوريت معنايش اين است كه وقتى امر مولا آمد نبايد معطل شد و بايد فورى دست به كار شد. اين ها دو مطلب است. مثلا اگر دو رفيق با هم در بيابانى حركت كنند و يكى از آن دو از دنيا برود و رفيق ديگر او بداند كه اگر چند روز هم بگذرد، كسى از اين طرف عبور نخواهد كرد. در اين صورت اگر اين شخص پنج روز هم صبر كند و سپس اقدام به تجهيز رفيق خود بنمايد، مسأله مسارعت تحقق پيدا كرده و اين شخص بر ديگران سبقت گرفته و اولين كسى بوده كه وارد صحنه عمل شده است، اما فوريتْ تحقق پيدا نكرده است. فوريتْ معنايش اين است كه به مجرّد تحقق فوت، انسان دست به كار تجهيز و تدفين ميّت شود.
اشكال سوم: در آيه { فاستبقواالخيرات}، كلمه { الخيرات} جمع محلّى به لام است و جمع محلّى به لام، افاده عموم مى كند. { فاستبقواالخيرات} يعنى «كلّ خير». گرچه دلالت بر عموم، اين مشكل را بهوجود مى آورد كه در اين صورت، «الخيرات» مساوق مى شود با «كلّ ما هو خير» و عنوان «كلّ ما هو خير» همان طور كه شامل واجبات مى شود، شامل مستحبات هم مى شود. نماز شب، از مصاديق خير است. و اگر عموم، شامل مستحبات شد، اين اشكال بهوجود مى آيد كه ما نمى توانيم در مورد مستحب، قائل به وجوب استباق شويم، مستحب، اصلش استحباب دارد، چگونه مى شود استباق به سوى آن، واجب باشد و هيئت افعل، دلالت بر وجوب استباق نمايد؟ مگر اين كه قائل شويم مستحبات به صورت تخصيص از اين آيه خارجند. ولى اين هم
(صفحه510)
داراى اشكال است زيرا:
اوّلا: در اين صورت، تخصيص اكثر لازم مى آيد.
و ثانياً: سياق آيه { فاستبقواالخيرات}، آبى از تخصيص است، و ما جهت آن را بعداً توضيح خواهيم داد. ولى اجمالاً، عموميت در اين آيه به لحاظ { الخيرات} جاى ترديد نيست.
امّا در آيه { وَ سارِعوا إلى مَغفِرة مِن ربّكم}، مبناى استدلال بر اين بود كه در آيه، مضافى در تقدير بگيريم و آيه به معناى «و سارعوا إلى سبب المغفرة من ربّكم» باشد. مستدلّ، طبق اين معنا استدلال مى كرد و دليلش هم اين بود كه مغفرت، فعل الله است و معنا ندارد كه كسى را مأمور كنند به مسارعت به سوى فعل الله.
حال با قطع نظر از اشكال قبلى ـ كه مسأله هيئت مفاعله و معناى بين اثنين بود ـ در اين جا اشكال ديگرى مطرح است. اين اشكال، بنابراين فرض است كه قبول كنيم { سارعوا} به معناى «اسرعوا» باشد ـ كه ديگر اشكال قبلى به آن متوجّه نشود ـ.
مستدلّ مى گفت: مغفرت، فعل الله است و معنا ندارد كسى را مأمور كنند به سرعت گرفتن به سوى عمل ديگرى. سرعت، به عمل خود مكلّف تعلّق مى گيرد. به مكلّف گفته مى شود: «اسرع إلى صلاتك» و معنا ندارد كه به او بگويند: « اسرع إلى المغفرة»، لذا چاره اى نداريم كه در اين جا مضافى در تقدير بگيريم و بگوييم: آيه به معناى «اسرع إلى سبب المغفرة» است، حال سبب مغفرت هرچه باشد، توبه، اخلاص، عمل به مأموربه و... .
ما در مقام جواب از استدلال مستدلّ، بر اين مطلب اشكال نكرديم در حالى كه اين مبنا قابل مناقشه است:
اوّلا: در اين جا كه مكلّف، مأمور مى شود به «السرعة إلى فعل الغير»، خود «فعل الغير» بر دو قسم است:
گاهى فعل الغير، هيچ ارتباطى به اين مكلّف ندارد. در اين جا معنا ندارد كه مكلّفى
(صفحه511)
را مأمور به سرعت گرفتن به سوى فعل غير بنمايند.
و گاهى فعل الغير در عين اين كه فعل الغير است ولى با مكلّف ارتباط دارد. در اين جا به لحاظ ارتباطش با مكلّف، مانعى ندارد كه مكلّف، مأمور شود به سرعت گرفتن به سوى فعل غير. اين يك تعبير عرفى است و ما در موارد متعدّدى اين معنا را استعمال مى كنيم، مثلا مهمانى، عمل ميزبان است ولى حقيقت آن، متقوّم به وجود مهمان نيز هست. در اين صورت اگر ما گفتيم: «اسرع إلى ضيافة فلان»، هيچ نيازى به تقدير گرفتن نداريم.
در باب مغفرت هم همين طور است. اگرچه مغفرت، فعل الله است اما مغفرت، در ارتباط با انسان ها و مكلّفين است. در اين صورت چه مانعى دارد كه ما بگوييم: «اسرعوا إلى مغفرة من ربّكم»؟ بله، اگر فعل الله، ارتباطى با مكلّف نداشته باشد، نمى توانيم مكلّف را مأمور كنيم به سوى آن سرعت بگيرد. مثلا سرعت گرفتن به سوى «خلق الله» معنا ندارد، مقام خالقيت، ارتباطى با مكلّف ندارد. همين طور علم و اراده خداوند ـ اگرچه فعل خداوند نيست ـ ولى مسأله آنها روشن است و ما نمى توانيم به كسى بگوييم: «به سوى علم خداوند، سرعت بگير».
اين اشكال، خيلى مهم نيست و ما خيلى بر آن تكيه نمى كنيم.
ثانياً: در اين جا اشكال مهمى مطرح است كه بنابر هردوفرض جريان دارد و آن اشكال اين است كه در آيه { وَ سارِعوا إلى مَغفِرة مِن ربّكم} اگر چيزى را در تقدير نگيريم، «مغفرة» به عنوان نكره مطرح است و «من ربّكم» به عنوان وصف براى آن مى باشد و معناى آيه اين مى شود: «سارعوا إلى مغفرة موصوفة بأنّها من ربّكم». آنوقت سؤال اين است كه از كجاى اين نكره موصوفه، عموميّت استفاده مى شود؟ كجا مطرح شده كه نكره موصوفه از الفاظ دالّ بر عموم است؟
و اگر در آيه عنوان «سبب» را تقدير بگيريد، معنايش گويا اين مى شود: «اسرعوا إلى سبب المغفرة» و «سبب المغفرة»، نكره مضافه است. نكره مضافه هم مثل نكره
(صفحه512)
موصوفه، دلالتى بر عموم ندارد. اگرچه در ذهن انسان اين معنا ارتكاز دارد كه نكره مضافه، قربش به عموم بيشتر از نكره موصوفه است اما در عين حال، هيچ كدام دلالت بر عموم ندارند و به عنوان لفظى كه دالّ بر عموم باشد در بحث عام و خاص كتب اصول و نيز در كتاب هاى ادبيات مطرح نشده اند. علاوه بر اين در اين جا يك جهت ادبى هم مطرح است يعنى اگر ما فرض كرديم كه «نكره مضافه دلالت بر عموم مى كند و نكره موصوفه دلالتى بر عموم ندارد» آيا در اين جا كه ما لفظى در تقدير گرفته و عنوان نكره مضافه درست كرده ايم ولى ظاهر لفظ، نكره موصوفه است، با اين آيه چه برخوردى بايد داشته باشيم؟ آيا معامله نكره مضافه بنماييم و ـ فرضاً ـ حمل بر عموم كنيم يامعامله نكره موصوفه ـ طبق ظاهر آيه ـ بنماييم و بگوييم دلالتى بر عموم ندارد؟
اين يك نكته ادبى است و بايد به كتاب هاى ادبيات مراجعه شود تا ببينيم آيا در اين گونه موارد، ملاكْ ظاهر لفظ است يا ملاكْ چيزى است كه مقدّر است؟
ولى مؤيّد اين معنا كه آيه شريفه دلالت بر عموم نمى كند، اقوال مختلف مفسّرين در تفسير آيه است. مفسّرين در تفسير «مغفرة من ربّكم» كلمات مختلفى مطرح كرده اند:
بعضى آن را به «نمازهاى يوميه» تفسير كرده اند و ظاهراً روايتى هم در اين باب وارد شده است(1).
بعضى آن را به «وارد شدن در نماز جماعت و قرار گرفتن در صف اوّل» تفسير كرده اند.
بعضى ديگر آن را عبارت از تكبيرى دانسته اند كه مأموم در نماز جماعت به عنوان اقتداء مى گويد. يعنى وقتى امام ايستاد و نماز را شروع كرد، مأموم حالت انتظار نداشته باشد، بلكه سرعت كند به گفتن، «الله اكبر» كه اقتداء به آن تحقق پيدا مى كند.
بعضى آن را به «توبه» و بعضى به «جهاد في سبيل الله» و بعضى به «اخلاص
  • 1 ـ رجوع شود به: تفسير نورالثقلين، ج1، ص389
(صفحه513)
العمل لله» تفسير كرده اند(1).
در اين جا حتّى يك نفر از مفسّرين هم نيامده بگويد: «آيه دلالت بر عموم مى كند، چرا شما مصاديق را مطرح مى كنيد؟» معلوم مى شود كه اين معنا از نظر مفسّرين روشن بوده كه آيه { و سارعوا...} دلالتى بر عموم ندارد و الاّ اگر آيه دلالت بر عموم مى كرد  ـ  همانند آيه { فاستبقواالخيرات} ـ وجهى نداشت كه مفسّرين بحث كنند «آيا مراد از مغفرت چيست؟».
بنابراين نفس اختلاف مفسرين مؤيّد اين است كه اين آيه شريفه دلالت بر عموم نمى كند و در اين صورت مبناى استدلال به هم مى خورد.
اشكال چهارم: بر فرض كه دلالت آيه { و سارعوا...} را بر عموم بپذيريم، در اين جا اشكال ديگرى مطرح مى شود. اين اشكال، در مورد آيه { فاستبقواالخيرات} نيز مطرح بود و ما در ابتداى بحث از اشكال سوم، اشاره اى به آن داشتيم و توضيح آن را به آينده موكول كرديم كه در اين جا به توضيح آن مى پردازيم:
توضيح: دلالت آيه شريفه { فاستبقواالخيرات} بر عموم، جاى مناقشه نيست، اما دلالت آيه شريفه { وَ سارِعوا إلى مَغفِرة مِن ربّكم} بر عموم داراى اشكال بود. در اين جا ما از اشكال قبلى صرف نظر كرده و فرض مى كنيم كه هردو آيه بر عموم دلالت دارند، ولى در اين صورت اشكال ديگرى مطرح مى شود كه نمى توانيم خود را از آن رها كنيم. آن اشكال در مورد مستحبات است. زيرا مستحبات، نه در خير بودنشان ترديدى هست و نه در سبب مغفرت بودن آنها. و شايد بسيارى از مستحبات، در ارتباط با سبب مغفرت، از واجبات هم نزديك تر باشند، زيرا واجب، تكليفى است كه بر دوش انسان انداخته شده و انسان ناچار است آن را انجام دهد، به همين جهت انسان خيلى به مغفرت نزديك نمى شود. اما مستحب، چيزى است كه انسان با ميل و رغبت خود و از روى اخلاص انجام مى دهد و غير از مسأله تقرّب به خداوند، داعى و انگيزه اى براى
  • 1 ـ رجوع شود به: مجمع البيان، ج1، ص503 و 504.