جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه رساله توضيح المسائل
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 525 )

امرار معاش: گذراندن زندگى.

امر به معروف: واداشتن افراد به انجام احكام و سنتى كه از نظر شارع پسنديده است.

امساك: امتناع كردن: امتناع كردن; خود را از انجام كارى بازداشتن.

اموال محترمه: اموالى كه بنابر ضوابط اسلامى داراى احترام است و ديگران نمى توانند در آن تصرف كنند.

امور حسبيه: كارهايى كه از روش دين فهميديم نبايد روى زمين بماند از جمله رسيدگى به اموال يتيمان و غيره كه به تصدى مجتهد عادل يا نماينده او صورت مى گيرد.

اناث و ذكور: زنان و مردان.

انتقال: جابه جايى ; جا به جا شدن چيز نجس به نحوى كه ديگر شىء اول محسوب نشود، مانند انتقال خون انسان به پشه.

انزال: بيرون آمدن منى.

اوداج اربعه: شاهرگ هاى چهارگانه حيوانات.

اورع: پرهيزكارتر.

اولى: سزاوارتر، بهتر.

ايقاع: هر نوع قرارى كه يك جانبه انجام گيرد و نياز به قبول طرف ديگر نداشته باشد مانند طلاق كه شرعاً احتياجى به قبول زوجه ندارد.

اهل كتاب: يهودى و مسيحى و زردشتى كه پيرو پيامبرانى بوده اند كه صاحب كتاب آسمانى بودند.

(ب)

بالغ: رسيده; فردى كه به سن بلوغ رسيده باشد.

بدل از وضو: به جاى وضو; مثلا در جايى كه آب نباشد، وظيفه مكلف تيمم است و اين تيمم جايگزين وضو خواهد شد.

بدل از غسل: به جاى غسل; مثلا در جايى كه آب نباشد، وظيفه مكلف تيمم است و اين تيمم جايگزين غسل خواهد شد.

( صفحه 526 )

بدعت: نوآورى; اعمال سليقه شخصى در احكام الهى.

برات: اوراق مخصوصى است كه بدهكاران بابت بدهى خودشان آن را امضا مى نمايند و در عرف تجار يكى از اسناد معتبر تجارى است.

برائت ذمه: در موارد شك، مكلف بايستى عمل را به گونه اى انجام دهد كه يقين پيدا كند تكليف خود را انجام داده است.

بسط: گسترش ; تفسير نمودن، فراخ كردن

بعيد است: دور از ذهن است; فتوا بر آن منطبق نيست.

بعيد نيست: فتوا اين است (مگر قرينه اى بر خلاف آن در كلام پيدا شود).

بلاد كبيره: شهرهاى بزرگ خارق العلاده

بلوغ: ظهور يكى از علائم سه گانه در انسان كه موجب بالغ شدن است; رسيدن به سن تكليف.

بيع مثل به مثل: خريد و فروش دو شىء هم جنس به صورت پايا پاى، مانند گندم با گندم.

به نحو متعارف: به صورت معمول.

بهيمه: حيوان چهار پا.

(ت)

تبعيت: پيروى كردن; پاك گشتن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر مانند پاكى ظرفى كه در آن انگور جوشيده است، پس از آن كه دو سوم آب انگور تبخير شده باشد.

تجافى: نيم خيز نشستن; مأمومى كه به ركعت اول نماز جماعت نرسيده، هنگام تشهد خواندن امام به حالت نيم خيز مى نشيند.

تحت الحنك: زير چانه، آن قسمت از عمامه كه زير گلو آويخته مى شود.

تخلص از نزول و ربا: رهايى از رباخوارى.

تخلى: تخليه كردن; بول و غائط كردن.

تخميس: خارج كردن خمس مال; خمس مال را تأديه كردن.

تذكيه شده: حيوانى كه با رعايت موازين شرع ذبح و يا صيد شده باشد.

( صفحه 527 )

تروّى: تفكر كردن; تفكر در افعال نماز براى كشف چگونگى نمازى كه خوانده شده  است.

تسبيحات اربعه: سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله والله اكبر.

تسبيح حضرت زهرا(عليها السلام): گفتن سى و چهار مرتبه الله اكبر و سى و سه مرتبه الحمدلله و سى و سه مرتبه سبحان الله.

تستّر: خود را پوشاندن.

تسميه: نام خدا را بردن; جارى كردن اسم خدا بر زبان.

تشريح: پاره كردن بدن انسان يا حيوان مرده براى اطلاعات پزشكى و غيره.

تصديق: گواهى نمودن، تأييد كردن.

تطهير: پاك كردن.

تعدى: زياده روى، ستم كردن، دست درازى.

تعقيب: دنبال كردن، پس از نماز با ذكر دعا و قرآن، خود را مشغول كردن.

تفاوت قيمت صحيح و معيوب: مقدار اختلافى كه از نظر قيمت بين جنس سالم و غير سالم وجود دارد.

تفريط: كوتاهى كردن، مسامحه نمودن.

تقاص: مال مديون را بابت طلب خود برداشتن.

تقليد: تبعيت از فتاوى مجتهد و عمل نمودن به دستور وى.

تكبيرة الاحرام: به قصد شروع نماز الله اكبر گفتن.

تلف شدن: از بين رفتن.

تلقيح: تركيب اسپرم مرد و اوول زن.

تمكن: دارايى، توانايى مالى

تملك به ضمان: مالك شدن با ضمانت; انسان مال استقراضى را مالك مى شود به شرط ضمانت اداى آن.

تنزيل سفته: فروش سفته با مبلغى كمتر از اعتبار آن.

تيمم: در موارد عدم دسترسى به آب به جاى وضو و غسل، در هفت مورد بايد تيمم كرد.

( صفحه 528 )

تيمم بدل از غسل مس ميت: در جايى كه غسل دادن ميت ممكن نباشد و يا آبى براى غسل موجود نباشد، تيمم جايگزين غسل خواهد شد.

تيمم جبيره اى: تيمم كسى كه بر اعضاى تيمم او مرهم يا پوشش است.

توريه: نوعى حرف زدن است كه در آن نه دروغ گفته مى شود و نه راست; اين روش نوعى پنهان كارى است كه به منظور خلاص شدن از دروغ به كار گرفته مى شود مثل اين كه شخصى به درب منزل كسى مراجعه مى كند و صاحب خانه را مى طلبد، يكى از افراد خانه كه اعلام نمودن سرپرست خانواده را مصلحت نمى داند از پشت در مى گويد: اينجا نيست، در حالى كه مقصود واقعى او اين است كه وى در پشت در نيست.

توكيل: نماينده گردانيدن، وكيل قرار دادن.

تهمت: افترا بستن، نسبت ناروا دادن.

(ث)

ثلثان: دو سوم، تبخير شدن دو سوم آب انگور جوشيده كه موجب پاكى آن است.

ثمن: قيمت كالا.

(ج)

جاعل: كسى كه قرار داد جعاله را منعقد مى كند.

جاهل به مسأله: ناآشنا به مسأله; كسى كه مسأله شرعى خود را نمى داند.

جاهل قاصر: جاهلى كه از روى عذر حكم شرعى را نمى داند.

جاهل مقصر: جاهلى كه امكان آموختن مسائل را داشته ولى عمداً در فراگيرى آن كوتاهى كرده است.

جبيره: مرهم; پارچه و پوششى كه زخم يا شكستگى را با آن ببندند.

جرح، جروح: جراحت، زخم

جُنُب: كسى كه محتلم شده يا با ديگرى مقاربت كرده است.

جُعاله: قراردادى كه طى آن فردى اعلام مى كند هر كس براى او كار معينى را انجام دهد،

( صفحه 529 )

اجرت مشخصى به او پرداخت مى شود. مثلا هر كس گمشده مرا پيدا كند، هزار تومان به او مژدگانى مى دهم. قرار گذارنده را «جاعل» و عمل كننده به آن را «عامل» مى گويند.

جلاّل: حيوانى كه عادت كرده فقط نجاست انسان را بخورد.

جماع: مقاربت: آميزش جنسى.

جهر: صداى بلند، با صداى بلند چيزى را قرائت كردن.

(ح)

حائض: زنى كه در عادت ماهيانه باشد.

حاكم شرع: مجتهدى كه بر اساس موازين شرعى داراى فتوا است.

حج: زيارت خانه خدا و انجام اعمالى مربوط به آن كه به آن اعمال «مناسك حج» مى گويند.

حج نيابتى: زيارت خانه خدا به نيابت از طرف شخص ديگر با انجام مناسك آن.

حدث اصغر: هر علتى كه باعث وضو شود و آن شش چيز است: 1 ـ بول، 2 ـ مدفوع، 3 ـ باد شكم، 4 ـ خواب كامل، 5 ـ امور زايل كننده عقل، 6 ـ استحاضه.

حدث اكبر: هر كارى كه غسل براى نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع.

حد ترخص: حدى از مسافت كه در آن صداى موذن و ديوار محل اقامت قابل تشخيص نباشد.

حرام: ممنوع، هر عملى كه از نظر شرعى تركش لازم باشد.

حرج: مشقت، سختى، دشوارى

حصه: سهم

حضر: محل حضور (وطن).

حنوط: ماليدن كافور بر اعضاى مرده از جمله به پيشانى، كف دست ها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها.

حواله: ارجاع طلبكار به شخص ثالث براى دريافت طلبش به اين نحو كه ذمه خودش را برى كرده و ديگرى به او بدهكار شود.