جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه رساله توضيح المسائل
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 540 )

قيام: ايستادن; اقامه نماز.

قيام متّصل به ركوع: به نيت ركوع از حالت ايستاده خم شدن و ركن نماز است.

قى: استفراغ.

قيّم: سرپرست; كسى كه براساس وصيّت يا حكم حاكم شرع مسؤول امور يتيم و غيره مى شود.

(ك)

كافر: كسى كه به توحيد و نبوّت يا هر دوى آنها معتقد نيست، يعنى:

1 - كسى كه وجود خدا را انكار مى كند.

2 - كسى كه براى خدا شريك مى تراشد.

3 - كسى كه پيغمبرى پيغمبر اسلام را قبول ندارد.

4 - كسى كه در امور فوق شك دارد.

5 - كسى كه منكر ضرورت دين است و انكار او به انكار خدا و رسول(صلى الله عليه وآله)مى انجامد.

كافر حربى: كافرى كه با مسلمانان در حال جنگ مى باشد و يا در پناه مسلمانان نيست.

كافر ذمّى: اهل كتاب كه در بلاد اسلامى با شرايط مخصوص اهل ذمّه در پناه حكومت اسلامى قرار گرفته و زندگى مى كند.

كثير الشّك: كسى كه زياد به شك مى افتد.

كشف خلاف شدن: آشكار شدن اشتباه، روشن شدن اين كه يك عمل درست انجام نشده است.

كفّاره: كارى كه انسان براى جبران گناهش انجام دهد.

كفّاره جمع: كفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقير را سير كردن و بنده اى را آزاد نمودن).

كفالت: ضمانت.

كفيل: ضامن.

كيفيّت: چگونگى.

( صفحه 541 )

(ل)

لازم: واجب; اگر مجتهد دليل الزامى بودن امرى را از ايات و روايات كشف كند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبير به واجب مى كند. و اگر الزامى بودن آن را به طريق ديگر نظير ادلّه عقليّه استفاده كند طورى كه استناد آن به شارع ميسّر نباشد، معمولا تعبير به لازم مى كند.

لازم الوفا بودن: بايد به آن عمل شود.

لزوجت محل: لغزندگى همراه با چسبندگى كه در محلى وجود دارد.

لغو: بى فايده; بى معنا; بيهوده.

لُقطه: پيدا شده; مال پيدا شده اى كه صاحب آن معلوم نباشد.

(م)

ماترك: آنچه از متوفّى باقى مانده باشد.

مال الاجاره: مالى كه مستأجر بابت اجاره بپردازد.

مال المصالحه: مالى كه مورد صلح قرار گرفته است.

ماليّت شرعى: چيزهايى كه از نظر شارع مقدّس مال محسوب مى شود مانند همه اموال مشروع (كه ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بيان گرديده است).

ماليّت عرفى: چيزهايى كه از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب مى شود، هر چند از نظر دين اسلام ماليّت نداشته باشد، مثل خوك و مشروب.

ماه هلالى: گردش ماه به دور زمين، ماه قمرى كه از ماه محرم شروع مى شود و به ماه ذى الحجّه ختم مى گردد و در مقابل ماه شمسى است كه از فروردين ماه شروع و در اسفند پايان مى يابد.

مأموم: پيرو; كسى كه در نماز به امام جماعت اقتدا نمايد.

مؤونه: مخارج يا هزينه.

مباح: هر فعلى كه از نظر شرعى نه پسنديده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مكروه).

( صفحه 542 )

مبتدئه: زنى كه براى اولين بار عادت شود.

مبطلات: امورى كه باطل كننده عبادت مى شود.

متعه: زنى كه با عقد موقّت به همسرى مردى درآمده است.

متنجّس: هر چيزى كه ذاتاً پاك است و در اثر برخورد با شىء نجس آلوده شده است.

متولّى: سرپرست.

مثمن: قيمت گذارى شده; فروخته شده; كالايى كه در معرض فروش قرار گرفته باشد.

مجتهد: كوشا; كسى كه در فهم احكام الهى به درجه رسيده و داراى قدرت علمى مناسبى است كه مى تواند احكام اسلام را از روى كتاب و سنّت استنباط نمايد.

مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى كه شرايط مرجعيّت تقليد را دارا مى باشد.

مجراى طبيعى: مسير طبيعى هر چيز.

مجهول المالك: مالى كه معلوم نيست به چه كسى متعلّق است.

مجزى است: كافى است ساقط كننده تكليف است.

محتضر: كسى كه در حال جان كندن است.

محتلم: كسى كه در خواب منى از او خارج شده باشد.

محذور: مانع; كنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهيز گشته است.

محرّم (محرّمات): چيزى كه حرام است; اولين ماه از سال قمرى.

مَحْرَم: كسانى كه ازدواج با آنها به جهت نسبى و يا سببى و يا شير خوردن حرام ابدى است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى، زن پسر، زن پدر و نبيره.

مُحرِم: كسى كه در حال احرام حج يا عمره باشد.

محظور: ممنوع.

محفوظ: حفظ شده; نگهدارى شده.

محلّ اشكال است: اشكال دارد; خلاف احتياط واجب است (مقلّد مى تواند در اين مسأله به مجتهد ديگرى مراجعه كند).

محل تأمّل است: بايد احتياط كرد (مقلّد مى تواند در اين مسأله به ديگرى مراجعه كند).

( صفحه 543 )

مخيّر است: فتواست، مقلّد بايستى يكى از دو طرف و يا بيشتر را انتخاب نمايد.

مخرج بول و غائط: مجراى طبيعى خروج ادرار و مدفوع.

مخمّس: مالى كه خمس آن پرداخت شده باشد.

مُدّ: پيمانه اى كه تقريباً ده سير گنجايش داشته باشد (750 گرم).

مدّعى: خواهان ; كسى كه براى خودش حقّى قائل است.

مذى: رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج گردد.

مرتد: مسلمانى كه منكر خدا و رسول يا حكمى از ضروريّات دين شده كه انكارش به انكار خدا و رسول باز گردد.

مرتدّ فطرى: كسى كه از پدر يا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس از دين خارج شده است.

مرتدّ ملّى: كسى كه از پدر و مادر غير مسلمان متولّد شده ولى خودش پس از اظهار كفر مسلمان شده و مجدّداً كافر گرديده است.

مرجوح (مرجوح شرعى): چيزى كه كراهت شرعى داشته باشد.

مردار: حيوانى كه خود به خود مرده و يا بدون شرايط لازم كشته شده باشد.

مزارعه: قراردادى كه بين مالك زمين و زارع منعقد مى شود كه براساس آن مالك درصدى از محصول زراعى را صاحب مى شود.

مس: لمس كردن.

مسّ ميت: لمس كردن انسان مرده.

مساقات: آبيارى كردن; قراردادى بين صاحب باغ و باغبان كه براساس آن باغبان در برابر آبيارى و تربيت درختان، حقّ استفاده از مقدار معيّنى ميوه باغ را پيدا مى كند.

مستحاضه: زنى كه در حال استحاضه باشد.

مستحب: پسنديده; مطلوب; چيزى كه مطلوب شارع است ولى واجب نيست; هر حكم شرعى كه اطاعت آن موجب ثواب است ولى مخالفت آن عقاب ندارد.

مستطيع: توانا; كسى كه امكانات و شرائط سفر حج را دارا باشد.

مستهلك: از ميان رفته; نابود شده; نيست شده.

( صفحه 544 )

مسح: دست كشيدن بر چيزى; دست كشيدن به فرق سر و روى پاها با رطوبت باقيمانده از شستشوى صورت و دست ها در وضو.

مسكين: بيچاره; مفلوك; كسى كه از فقير هم سخت تر مى گذراند.

مسكرات: چيزهاى مست كننده.

مشقّت: سختى; رنج; دشوارى.

مصالحه: سازش; آشتى.

مصو نيّت: آسيب ناپذيرى.

مضطر: ناچار; ناگزير.

مضطربه: زنى كه عادت ماهيانه اش بى نظم است.

مضمضه: چرخانيدن آب در دهان.

مضيقه: تنگدستى; تنگنايى.

مطهّرات: پاك كننده ها.

مظالم: چيزهايى كه در ذمّه انسان است ولى صاحب آن معلوم نيست و يا دسترسى به آن ممكن نمى باشد، مانند اينكه شخصى يقين دارد در زمان طفوليّت به صورت غير مجاز در مال كسى تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضررى به صاحب آن رسيده است، اكنون براى اينكه يقين به برائت ذمّه خود پيدا كند، لازم است مقدارى از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرايط به فقير پرداخت نمايد.

معامله غررى: معامله اى است كه اوصاف كالاى مورد معامله (مبيع) به صورت كامل مشخّص نباشد مثل اينكه شخصى خانه اى را كه اصلا نديده است و از خصوصيات آن اطلاع ندارد بخرد يا بفروشد، و اين نوع معامله كلا باطل است.

معرض: براى عموم نشان دادن; در ديدِ همگان قرار دادن.

معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنى مورد قبول باشد.

مفطِر: چيزى كه روزه را مى شكند.

مفلّس: كسى كه دارائيش كمتر از بدهكاريش مى باشد. و از طرف حاكم شرع از تصرف در اموالش منع شده است.