درس خارج فقه -زکاة / حضرت آية الله العظمى فاضل لنکرانى «مدظله العالى» / جلسه دوم 26/6/84
بسم الله الرحمن الرّحيم
در اين که زکات از واجبات اسلامي است، هيچ ترديدي نيست و تمام
علماي فريقين - اعم از شيعه و سنّي - قائل به اين معنا هستند. ظاهر آيه شريفه هم که
مکرّر «آتوا الزکاة» را عطف به «أقيموا الصلاة» مي کند و اقامه نماز به آن
معنايي که من عرض کردم، جزء واجبات مسلّم اسلامي است؛ زکات هم همين طور است. لذا،
در اصل وجوب زکات هيچ گونه اختلافي بين علماي فريقين نيست؛ بلکه به تعبيري که هم
امام بزرگوار (قدّس سرّه) کرده اند و هم ديگران، وجوب زکات از ضروريّات اسلام است؛
نه فقط واجب است، بلکه از ضروريّات اسلام، وجوب زکات است.
در اينجا بايد به دو نکته توجّه کنيم. يک نکته که امام بزرگوار
هم مي فرمايند، اين است که في الجمله من ضروريات اسلام است. کلمۀ في الجمله که در
کلام امام ذکر شده، به لحاظ اين است که يک مسائلي در باب زکات وجود دارد که مورد
اختلاف است و ما نمي توانيم مسأله ضرورت را نسبت به آنها پياده کنيم. مثلاً آيا
زکات به برنج هم تعلّق مي گيرد يا نمي گيرد؟ اين محل اختلاف است، که انشاء الله
بعداً هم اين مسأله مطرح مي شود و تفصيلش را آنجا ذکر مي کنيم.
نکته دوّم اين است که اگر چيزي ضروري شد و به حدّ ضرورت رسيد،
انکارش موجب کفر است به همان صورتي که ايشان مي فرمايند. در کتاب الطهارة ذکر کرديم
در مسأله کافر و کفر فرمودند که هر ضروري، به محض انکارش موجب کفر نمي شود، بلکه
انکار آن ضروري موجب کفر است که به انکار رسالت برگشت کند؛ چون شهادت به رسالت از
ارکان اسلام است؛ بدون شهادت به رسالت، بعد از شهادت به وحدانيّت، عنوان اسلام براي
کسي نمي ماند. حال، کسي که امر ضروري را انکار مي کند، بايد توجّه داشته باشد که
اگر انکارش، به انکار رسالت برگشت کرد، موجب کفر است؛ مثلاً کسي که جديد العهد
بالاسلام و غير آشناي به احکام اسلام است، يا کسي که خيلي علاقمند به پول است، مي
آيد مسأله زکات را انکار مي کند؛ چون زکات به حسب ظاهر مستلزم پرداختن مقداري از
اموالش است، اينجا به مجرّد انکار نمي توانيم به کفرش حکم کنيم؛ بايد ببينيم که
انکارش روي چه مبنايي است؟ يک وقت انکارش مستند به اين است که مي گويد من قبول
ندارم که پيغمبر خدا زکات را آورده باشد و حکم به زکات مربوط به پيغمبر باشد؛ يک
وقت هم مي گويد نه در عين اين که زکات را پيغمبر آورده و مسلّماً هم از طرف خداوند
به ايشان وحي شده است، مع ذلک، من حکم زکات را قبول ندارم، قبول ندارم که زکات از
واجبات است؛ اين دو با هم فرق مي کنند.
در صورت اوّل، انکار وجوب زکات مستند به انکار رسالت نيست. او مي
گويد من قبول ندارم که پيغمبر اکرم حکمي را به عنوان وجوب زکات آورده باشد، امّا
دوّمي در عين اين که معتقد است رسول خدا (ص) تبعاً للکتاب، اسمي از زکات آورده ولي
خداي نکرده مثل اين که مي گويد بي خود آورده است. زکات را من قبول ندارم؛ روي شدّت
علاقه به مال يا روي اين که تازه عهد به اسلام است و از مسائل اسلامي چندان اطّلاعي
ندارد، اصلاً اين معنا را انکار مي کند. هر انکار ضروري موجب کفر نيست؛ بلکه انکار
ضروري در جايي موجب کفر است که خداي نکرده به انکار رسالت برگشت کند؛ رسالت هم يکي
از دو قوام شريعت و اسلام است. مسلمان کسي است که در درجه اوّل، به وحدانيت
باريتعالي شهادت مي دهد و در درجه دوّم، به رسالت رسول خدا شهادت مي دهد؛ امّا اگر
خداي نکرده بخواهد بگويد رسول خدا بي خود اين حکم را آورده، بي جهت اين حکم را
آورده است؟ مثلاً چرا من زحمت بکشم و مقداري از مال خودم را به عنوان زکات بدهم؟
اين موجب کفر است؛ و الاّ صرف انکار ضروري بما أنّه إنکار لضروري، موجب کفر
نيست؛ مگر اين که به انکار رسالت برگشت کند.
مستشکل: اينجا انکار رسالت نيست مي گويد من زکاتي را که آورده
قبول ندارم. نه اين که پيغمبر را قبول ندارم؟
استاد: مي گويد پيغمبر بي خود آورده است؛ يعني قبول ندارد چه کسي
آورده يا اين که آورده، قبول ندارند؛ اين دو با هم فرق مي کنند. در باب نماز هم
همين طور است؛ اگر خداي نکرده انکار نماز کند، بايد از او سؤال کرد که شما به چه
مناسبت نماز را انکار مي کني؟ اگر بگويد من معتقدم که پيغمبر اسلام واجبي را به
عنوان صلاة نياورده است، اگر کسي اين شبهه برايش پيدا شد، به انکار رسالت برگشت نمي
کند؛ امّا اگر گفت با اين که رسول خدا حکم نماز را آورده و حکم نماز عبارت از وجوب
است، مع ذلک من قبول ندارم و ما معني الرسالة؟ پس، رسالت رسول را که قبول داريد
چيست؟ رسالت رسول خدا، يعني آنچه آورده از طرف خداوند است و براي ما بيان کرده؛ ما
بايد بپذيريم و بگوييم: «إن هو إلاّ وحي يوحي»؛ اين وحي است که به پيغمبر
شده و به اين صورت ابلاغ کرده است. پس، انکار هر ضروري بما هو ضروريٌ مستلزم خروج
از اسلام و اتّصاف به کفر نيست؛ مگر در جايي که مستلزم انکار رسالت باشد.
چيزي که در اين جا مهمّ است و بايد بيشتر به آن توجّه کنيم، اين
است که در رابطه با ترک بعضي از واجبات، - نه انکارش - در کتاب و سنّت اطلاق کفر
شده و کفرشان هم نسبت به تارک است؛ نه نسبت به منکر رسالت. مثلاً اين آيه - که ما
در کتاب الحج عنوان کرديم و مفصّل هم درباره اش بحث کرديم - خداوند تبارک و تعالي
در قرآن مي فرمايد: «لله علي الناس حجّ البيت من استطاع إليه سبيلاً»، بعد
هم مي فرمايد: «ومن کفر فإنّ الله غنيٌ عن العالمين». اولاً مراد آيه از
کافري که در اينجا مطرح مي کند، همان تارک حجّ است؛ هرچند اصل حجّ را هم قبول داشته
باشد؛ ولي اگر تارک شد، خداوند به کفر تعبير مي کند. در اينجا گفتيم: اين تعبير
دليل بر اين است که خداوند براي مسأله حجّ اهمّيت زيادي قائل است؛ البته به باب حجّ
اختصاص ندارد. اين روايت هم در باب حجّ مطرح است که به تارک حجّ در موقع مردن مي
گويند که «مُت يهوديّاً أو نصرانياً». تعجّب اين است که اين تعبير در رابطه
با مانع زکات نيز وارد شده است. به تعبير امام بزرگوار مانع قيراط من الزکات،
اين دو عنوان در آن وجود دارد. نه اين که وجوب زکات را انکار کند؛ زکات را
نپردازد. در اين روايت مي گويد: اگر قيراطي از زکات را منع کرد، ليس من المؤمنين
ولا من المسلمين، فليمت إن شاء يهودياً وإن شاء نصرانياً، که عبارتش را
خوانديم؛ امّا براي مزيد اطمينان شما دوباره اين قسمتش مي خوانيم مي فرمايد:
«وقد ورد عن أهل البيت (عليهم السّلام) أنّ مانع قيراط منها - (يعني من الزکاة، نه
منکر وجوبها ) - «ليس من المؤمنين ولا من المسلمين واليمت إن شاء يهودياً وإن شاء
نصرانياً». اين تعبير که به مانع قيراطي از زکات مي گويند يهودي يا نصراني
بمير، تعبير خيلي عجيبي است. اگر اين تعبير راجع به منکر وجوب زکات بود، آدم مي
توانست آن را يک توجيهي کند؛ امّا آن که در مقام عمل، قيراطي از زکات را نپردازد
بدون اين که کاري در کار باشد، روي حبّ و علاقه اي که به مال دارد، سختش است که
زکات همه اموالش را بدهد و نمي پردازد؛ روايت مي گويد که او نه از مؤمنين است و نه
از مسلمين؛ بلکه در موقع مرگ به او مي گويند يهودي يا نصراني بمير.
بعض الأعلام در توجيه اين عبارت مي گويد اين يا دليل بر آن است
که شأن اينها خيلي بالاست و يا اين که «مت يهودياً أو نصرانياً»عند عروض
الموت پيدا مي شود؛ يعني: واقعاً وقتي که خواست بميرد به صورت يهودي يا نصراني مي
ميرد؛ ظاهر عبارت ايشان اين است.
عرض کردم دو اشکال به عبارت ايشان وارد است: يک اشکال اين که
ايشان فقط روايتي که مربوط به باب حج است را ذکر نموده در حالي که خود اين روايات
همان طور که امام بزرگوار بيان کرده اند در مورد زکات نيز مي باشد؛ نه اين که منحصر
به باب حج باشد. اشکال مهم ديگر آن است اين که مي گويند عند الموت يهودي مي ميرد يا
نصراني، يعني واقعاً يهودي مي ميرد يا نصراني مي ميرد که اگر کسي مثلاً عالماً
عامداً با وجود جميع استطاعات چهارگانه اي که در وجب حج معتبر است؛ حج را انجام
نداد، - کما اين که در ميان مسلمان ها چنين آدم هايي پيدا مي شود - آيا واقعاً اين
شخص در حال موت، کافر مي ميرد؟ اگر کافر مي ميرد، چرا در قبرستان مسلمان ها دفنش مي
کنيم؟ بلکه بايد کسي را که زکات نمي دهد، در قبرستان يهودي ها و نصراني ها دفن
کنيم. اين طور که ايشان مي گويد بايد بتوانيم اين کار را کنيم. اين طور نيست؛ بلکه
اين عبارت عظمت اين واجب را بيان مي کند که اين واجب تا اين حدّ در نظر شارع مهم
است که اگر کسي عملاً هم ترک کند امّا منکر اصل وجوب نباشد نيز به او مي گويند
يهودي بمير يا نصراني. اين عبارت تقريباً مبالغه در بيان اهتمام به اين حکم است؛ نه
اين که واقعاً يهودي مي ميرد يا نصراني.
مستشکل: آقا اين گونه آدم ها ظاهراً اقرار مي کنند؛ امّا عمل
اينها کاشف از اين است که عقيده ندارد؟
استاد: در اسلام اظهار شهادتين موضوعيت دارد، نه اعتقاد قلبي به
شهادتين؛ چون اگر اعتقاد قلبي باشد ما در خيلي جاها دچار اشکال مي شويم. در مورد
احکامي هم که بر اسلام بار مي شود از جمله طهارت، نجاست، محقونيت دم و... که مربوط
به مسلمان ها است، همان اظهار شهادتين کافي است؛ اما اگر کسي شهادتين را اظهار مي
کند ولي در مقام عمل، به بعضي از ضروريات عملاً اعتنا نمي کند، مي توانيم بگوييم
واقعاً يهودي مرده يا نصراني؟ مي توانيم اين حرف را بزنيم؟ عرض کردم چرا شما اين
آدم ها را در قبرستان مسلمان ها دفن مي کنيد؟ خيلي از آدم ها را سراغ داريم که با
وجود استطاعات چهارگانه به مکّه نرفته اند؛ خيلي از افراد را سراغ داريم که با وجود
اسلام و صف نماز جماعت، زکات نمي دهند؛ - الآن شايد متداول هم باشد که زکات به آن
معنا لازم نمي شود - امّا اين موجب نمي شود که به کفر اين افراد حکم کنيم.
در اين رابطه، يک داستاني يادم آمد. در يک سفري که مشهد مشرّف
بوديم با بعضي از رفقايمان به طرقبه رفتيم که در آن زمان جاي بسيار کوچکي بود و اين
خصوصياتي که هم اکنون در آن وجود دارد، آن زمان نبود؛ تقريباً يک ده بزرگي بود. يکي
از اهالي طرقبه براي ما نقل کرد که ما اينجا پيرمردي هفتاد ساله داشتيم که حتّي يک
مرتبه براي زيارت مشهد نرفت؛ اصلاً مشهد را نديد. هفتاد سال بر عمر کسي بگذرد، در
کنار مشهد هم باشد ولي پايش را در مشهد نگذارد. اين آدم که فوت شد، آيا مي توانيم
بگوييم مسلمان نيست، بايد يهودي باشد يا نصراني؟ نه، او مسلماني است که يک مسأله
مستحب را انجام نداده است. در مسأله زکات نيز، مسلماني است که يک واجبي را انجام
نداده و الاّ از عنوان اسلام و احکام اسلام به هيچ وجه خارج نمي شود.
مهم ترين تعبيري که در مورد مانعين زکات و نه منکرين زکات وارد
شده، همين تعبير است که اين شخص کافر است. منتهي گفتيم در اينجا کفر را به معناي
اصطلاحي معنا کنيم؛ بلکه به معناي اين است که زکات يکي از واجبات بسيار مهم است و
در رأس واجبات، در رديف صلاة قرار گرفته است و الاّ اين حکم به کفر نسبت به مانع
الزکات، ليس علي سبيل الحقيقة؛ کما اين که دربارۀ حج هم همين طور است. شايد بعضي
خصوصيات ديگر هم باشد که فردا عرض مي کنيم؛ ان شاء الله. والسلام.