درس خارج فقه -زکاة / حضرت آية الله العظمى فاضل لنکرانى «مدظله العالى» / جلسه نهم 5/7/84
بسم الله الرحمن الرّحيم
بعض الأعلام (قدّس
سرّه) در کتاب «مستند العروة الوثقي» در رابطه با روايتي که مورد بحث ما بود، نظري
داده اند که طرف مقابل خودش را محقّق سبزواري (قدّس سرّه) صاحب «کفايه الأحکام»
قرار داده اند؛ محقّق سبزواري در رابطه با اين روايت ادّعا کرده است که اين روايت
بيشتر از اين دلالت ندارد که کسي که مي خواهد زکات بدهد بايد مکلّف باشد و سال هم
برش گذشته باشد؛ چون کلام ما در اموري است که سال در آنها معتبر است مثل نقدين؛ اما
اين که اين سال از بعد از بلوغ شروع شود، ما قبول نداريم که روايت اين حرف را مي
زند. ايشان ادعا دارد که اگر حول و سال بر مال بگذرد لکن يتيم در زمان اداء زکاتش
بالغ باشد، در وجوب زکات بر او کفايت مي کند.
بعض الأعلام در
مقابل ايشان، هم در صدر کلامشان و هم در ذيل کلامشان تعبير مي کنند به اين که صحيح
اين است که استدلال به اين روايت براي مشهور ممکن است؛ و مشهور هم قائلند به اين که
حول بايد در تمام بعد البلوغ تحقّق پيدا کند. ايشان در ذيل کلامشان هم مي گويند از
حرف هايي که زدند، ثابت شد که استدلال به اين صحيحه براي حرف مشهور، استدلال صحيحي
است و ما از همين روايت به ضميمه ادلّه اعتبار حول استفاده مي کنيم که بايد حول را
بعد البلوغ بگذراند و الاّ اگر يک قسمت از حول قبل البلوغ گذشت، کفايت نمي کند؛ چرا
که ما در حقيقت در اينجا دو مطلب داريم: يکي «لا زکاة علي مال اليتيم» و يکي
هم ادلّه اي که حول را اعتبار مي کند؛ جمع بين اين دو اقتضا دارد که تمام حول بايد
با ملکيّت گذشته باشد، آنهم ملکيّتي که صلاحيت براي تکليف و قابليّت براي زکات دادن
داشته باشد. ايشان مي فرمايد: معناي اين تعبير که «لا زکاة علي مال اليتيم»
اين است که نه اين که مال يتيم ملک يتيم نيست، بلکه در عين اين که ملکش است، لا
زکاة عليه؛ ولي بايد ملکيّتي باشد که مرّ عليه الحول يک ساعت برش گذشته
باشد. به عنوان مثال، اگر بالغي مثلاً نقدين طلا و نقره مسکوک به سکه معامله را ده
روز بعد از بلوغش مالک شد، زکات بر او واجب نيست؛ بايد حول در دست خود او بگذرد تا
زکات واجب شود. پس، در حقيقت اين دو تعبير روي هم رفته ما را راهنمايي مي کند به
اين که معناي «لا زکاة في مال اليتيم » اين نيست که يتيم مالک نيست؛ بلکه
ملکيّتش محفوظ است امّا ملکيّتي که ارتباط به زکات پيدا کند، در آن وجود ندارد؛
ادلّه حول هم مي گويد يک سال از زماني که تعلّق زکات امکان دارد، بايد بگذرد.
در حقيقت، دو نوع
دليل داريم؛ يکي «لا زکاة في مال اليتيم» که قدر متيقّن معنايش اين است که
يتيم بعد از آن که مثلاً ده سال هم بر مالش بگذرد و مالک نقدين باشد، ملکيّتي که
موضوع براي تعلّق زکات باشد در آن وجود ندارد؛ هرچند اصل ملکيّت شرعيّه وجود دارد.
ايشان مي فرمايد: از مجموع اين دو تعبير اين معنا را استفاده مي کنيم که بايد
ملکيّت در تمام حول وجود داشته باشد؛ پس، اگر يتيمي بالغ شد در حالي که درهم هاي
فراواني در حال يتيمي نصيبش شده بود، لا يجب عليه الزکاة. ايشان در ادامه مي
گويند: صحيح آن است که مي شود به اين روايت استدلال کرد؛ بعد کلام مشهور که مي
گويند حول بأجمعه بايد بعد از زوال يتيمي تحقّق پيدا کند را خيلي با آب و تاب ذکر
مي کند.
لکن مطلب دو تاست -
خوب دقت بفرماييد - يک مطلب اين است که اين دو تعبير اختصاص به اين روايت ندارد؛
روايات متعدّدي در اصل مسأله اعتبار بلوغ خوانديم که گفت «لا زکاة في مال
اليتيم»؛ ادلّه اي هم دلالت دارد بر اين که در بعضي از اموري که زکات مي خواهد
به آنها تعلق بگيرد مثل نقدين، حول معتبر است. به ايشان بايد گفت که شما در حقيقت
جمع بين اين دو روايت کرده ايد نه اين که روايات مورد بحث را يک معنا کرده باشيد؛
در کلام ايشان نيز هيچ اشکالي به اين معنا نيست، چه اين که عمده اشکالش اين بود که
روايت براي بلوغ دو صورت تصوّر کرد يکي ادراک بعد البلوغ و ديگري عدم ادراک
بعد البلوغ، در کلام ايشان هيچ اشاره اي به معناي «ادراک بعد البلوغ» و «عدم ادراک»
نشده است؛ در حقيقت، ايشان حکم اين مسأله را بيان کرده و اتفاقاً حق هم همين است
اما ارتباط اين حکم و اين نظر به روايت محلّ اشکال است. اين چه ارتباطي به روايت
دارد؟ روايتي که براي بلوغ يتيم دو صورت ادراک و عدم ادراک نقل مي کند، کلام ايشان
هيچ متعرض اين معنا نيست؛ لذا ، عمده اشکال بر ايشان اين است که اصل مطلب في نفسه
صحيحٌ و در مقابل محقّق سبزواري صاحب «کفايه» مي توانيم اين گونه استدلال کنيم؛ اما
اين که اين استدلال را بچسبانيم به روايت و از روايت بخواهيم استفاده کنيم،
نفهميديم اين روايت چه خصوصيتي در اين رابطه دارد؟ ايشان بين دو دليل کلي جمع کردند
که ارتباط به اين روايت هم ندارد؛ روايات زيادي داشتيم مبني بر آن که «لا زکاة
في مال اليتيم»؛ روايت هايي هم دربارۀ ادلّه اعتبار حول وجود دارد. لذا، اين هم
معنايي براي روايت نشد. البته بعضي ها معاني ديگري هم ذکر کرده اند که شايد به آنها
نيز اين اشکالات وارد باشد. خلاصه، به نظر ما، نمي توانيم يک معناي صحيحي بر اين
روايت داشته باشيم که مورد اطمينان و اعتماد ما باشد؛ اما اصل مطلبي که ايشان ذکر
کرده با قطع نظر از اين روايت، جمع بين ادلّه همان است که ايشان فرموده اند که تمام
حول بايد بعد البلوغ تحقّق پيدا کند.
(اشکال: دليل اين که
تحقّق حول بايد بعد از بلوغ باشد، چيست؟
جواب: آن رواياتي که
مي گويد «لا زکاة في مال اليتيم» يعني مال يتيم ولو اين که ملک شخصي يتيم
است، امّا ملکيّت قابله براي تعلق زکات ندارد. اين فرضي که شما ذکر مي کنيد اگر ده
روز قبل از اين که زکات بر يتيمي واجب باشد، بر اين يتيم حول گذشته و بعد از ده روز
مسأله وجوب زکات آمده است، «لا زکاة» نفي ملکيّت مي کند؛ نه ملکيّت شخصيّه؛ بلکه
ملکيتي که در باب زکات بايد تحقّق داشته باشد تا زکات دهند؛ و الاّ بر من لازم نيست
که زکات مال شما را بدهم و بر شما هم لازم نيست زکات مال من را بدهيد؛ بلکه بايد
مالک باشد به ملکيّتي که متناسب با تعلّق زکات باشد. يتيم هم در حال يتيم بودنش به
مقتضاي ادلّه لا زکاة علي يتيم، چنين خصوصيّتي ندارد. پس، نتيجه اين مي شود
که اصل مطلب مسلّم است ولي از نظر معني روايت به حسب بيان ايشان چيزي نصيب ما نشد؛
کليّتاً هم همين طور است.)
چون در آستانه ماه
رمضان و تعطيلات قرار گرفته ايم، چند جمله اي براي شما عرض مي کنم و بحث را ان شاء
الله تا بعد از ماه رمضان اگر حياتي باشد و توفيق و سلامتي باشد، خدمتتان هستيم.
برادران عزيز، مطلبي
را که مي گويم، ادلّه اش را زياد ملاحظه کرده ام و از صحبت ها، حرف ها و روش ها
خيلي اين معنا را استفاده کرده ام. مطلبي که الآن خيلي مورد توجّه است و من بر آن
احساس خطر مي کنم، مسأله تشيّع است؛ تشيّع در شرايطي قرار گرفته که بدون هيچ اغراق
و مبالغه هم دشمنان تشيّع عليه آن قيام کرده اند و هم متأسفانه دوستان تشيّع که در
قالب هاي غيرعقلايي کارشان به ضرر تشيّع تمام مي شود. حالا من کاري ندارم به بعضي
از کتاب هايي که در اين رابطه نوشته شده است که مقصود آن کتاب حمايت از تشيع بوده
لکن باطن آن خنجر محکمي است براي تشيع. در حقيقت اجماعي عليه تشيع از دوستان و
دشمنان قرار گرفته است؛ دشمنان به عنوان اين که با تشيّع، اسلام و انقلاب و همه اين
مسائل مخالف هستند و مخصوصاً ملاحظه کرده اند که اين انقلاب با عظمت، بحمدالله
خداوند ما را موفّق کرد که اين انقلاب از يک عالم شيعي برخاسته شود، يعني قدرت اين
مکتب است که يک چنين انقلابي را بوجود آورد و الاّ در مذاهب ديگر اسلامي، ما اين
معنا را نمي بينيم؛ هيچ کسي - خيلي روشن - به عنوان امام مطرح نمي شود که بتواند
دنيا را زير سيطره خودش قرار دهد، شرق و غرب عالم را آن گونه تحت تأثير قرار دهد که
در مورد آمريکا چنين تعبير کند که آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند؛ در مسأله روسيه
نيز تعبيراتي که امام داشتند مبني بر آن که مسأله کمونيستي در زباله دان تاريخ قرار
گرفت؛ اين کارها از يک عالم شيعي برخاسته است. لذا، براي اين که اينها تکرار نشود و
يک مسأله ديگري براي جهان پيش نيايد که شرق و غرب عالم در مقابل آن مسأله زانو به
زمين بزنند، مخالفت عمده اين گروه هاي سياسي با مسأله تشيع است؛ کما اين که کساني
که يا از تلويزيون و راديو يا از روزنامه ها مسائل عراق را بررسي مي کنند، مي بينند
که در عراق آن چيزي که اشغالگران به حسب واقع به آنها لطمه و خنجر مي زنند تشيع
است؛ مذاهب ديگر مثل وهّابي ها هم کمک مي کنند به اين معنا. دوستانمان نيز يک سري
حرف هايي مي زنند، يک سري اعمالي انجام مي دهند که شايد به نظر خودشان خدمتي مي
خواهند به تشيّع بکنند؛ و الاّ کسي که نظرش اين باشد، احتياج دارد به اين که از
راهنمايي راهنمايان استفاده کند؛ اگر هدفش خدمت به تشيّع است، بايد از اهلش بپرسند
که آيا اين کار خدمت به تشيّع است يا نيست؟ متأسفانه دوستان ما به عنوان دوستان
نادان و دشمنان ما به عنوان دشمنان نادان گويا اجماع کرده اند بر اين که تشيّع را
تا مي توانند تضعيف کنند و تا مي توانند عليه تشيّع قيام کنند. من صريح مي گويم
حتّي در خود مملکت ما افرادي پيدا شده اند که متأسفانه تعدادشان هم زياد است؛ اينها
نادان به مسائلند مثل يک سري مدّاح ها که براي جلب نظر مردم و براي توجّه کردن
مردم، براي اين که حداکثر سوء استفاده را از اين مردم ببرند، يک سري اعمالي انجام
مي دهند که واقعاً خلاف اسلام و خلاف تشيّع است. من اخبار ساعت هفت بعدازظهر
تلويزيون را قاعدتاً گوش مي دهم - ديگر وقت ديگري ندارم براي اين که اخبار را ببينم
- در روز ولادت حضرت ابوالفضل (سلام الله عليه) که گذشت، ديدم که مداحي براي عدّه
اي مستمع به عنوان ولادت حضرت ابوالفضل مداحي مي کند؛ اوّلاً محتواي مداحي اش،
محتواي صحيحي نداشت، همه اش اين مسائلي که پيش پا افتاده است و درباره اين بزرگان،
ما اين نظرها را نداريم مثلاً درباره حضرت ابوالفضل تعريف مي کرد از رشادت
ابوالفضل، از بلندي قامت ابوالفضل و...، چيزهايي که از نظر معنا، هيچ ارزشي برايش
قائل نيستيم؛ در حالي که اين نمي فهمد بزرگترين و باعظمت ترين فضيلت ابوالفضل آن
است که در زيارتنامه ايشان مي خوانيم: «السّلام علي العبد الصالح المطيع لله ربّ
العالمين ولرسوله ولأميرالمؤمنين» اين را به عنوان بزرگترين فضيلت براي حضرت
عباس قائليم که در رابطه با خداوند يک عبد صالح به تمام معنا بود، در مقابل رسول
خدا و اميرالمؤمنين و امام خودش مطيع کامل بود؛ اين بزرگترين فضيلت عباس است، نه
اين که روي اسب مي نشست پايش به زمين کشيده مي شد؛ اين که فضيلتي نيست که شما براي
اين بزرگان ذکر مي کنيد. حالا اين بگذرد، ضمن صحبت دم مي داد به مستمعين خودش، که
اوّلاً مستمعينش در حالي که مي خواستند اين دم را بدهند، بلند مي شدند و با دست
بلند کف مي زدند؛ ثانياً خودش هم در حال دم دادن به اصطلاح قمي ها واقعاً حالت يک
رقاص پيدا کرده بود؛ يک رقاصي که براي جمعيتي رقص مي کرد؛ ضمناً يک سري دم هم به
اينها داد که اين دم ها نيز هيچ محتوايي ندارد.
ما با اين سري مسائل
به چه صورت برخورد کنيم؟ چرا توجّه به اين گونه مسائل وجود ندارد؟ مملکت ما مملکت
شيعه است؛ انقلاب ما انقلاب تشيّع است؛ عرض کرديم تنها مملکتي هم که در روي زمين به
عنايت خداوند مملکت شيعه است، ايران است، چرا ما به دست خودمان، مطلب را در اختيار
دشمنانمان مي گذاريم؟ لذا، شما برادران در اين ماه رمضان که ان شاء الله موفّق به
يک تبليغات صحيح و کاملي خواهيد شد، به هر کجا که مي رويد، البته با متانت، راجع به
تشيّع و حقانيّت تشيّع و اين که تشيّع مورد مخالفت دوستان و دشمنان است، مردم را
متوجّه کنيد؛ نگذاريد تحت تأثير اين حرف ها قرار بگيرند.
ان شاء الله موفّق و مؤيّد باشيد تا بعد از ماه رمضان.