(صفحه132)
امكان داراى اين خصوصيت است كه هم اضافه به وجود دارد و هم اضافه به عدم، امّا وقتى از امكان بيرون آمديم، يا وجوبِ وجود مطرح است و يا استحاله وجود.(1)
ما در پاسخ مرحوم آخوند مى گوييم:
اين كلام شما نه با لغت موافق است، نه با تاريخ و نه با قرآن. زيرا توحيد بر چهار قسم است: توحيد در ذات، توحيد در صفات، توحيد در افعال و توحيد در عبادت. آيا اعراب جاهلى در كدام يك از اقسام توحيد داراى اشكال بودند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به آنان فرمود:
«قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا»؟
روشن است كه آنها در مرحله توحيد در ذات دچار اشكال نبودند، زيرا قرآن كريم مى فرمايد:
{ولئن سألتهم من خلق السموات و الأرض ليقولنّ الله}(2) يعنى اگر از اين اعراب جاهلى سؤال كنى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ در جواب مى گويند: «خالق آسمانها و زمين، خداوند است». و ما هيچ نشنيده ايم كه آنها بتها را به عنوان خالق و آفريننده جهان بدانند. اين آيه شريفه هم بر توحيد در ذات دلالت دارد و هم بر توحيد در فعل. و كسى كه اين دو مرحله از توحيد را قائل باشد، توحيد در صفات را هم قائل خواهد بود.
بنابراين مشكل آنها فقط مسأله توحيد در عبادت بوده است. آنها بت مى پرستيدند و وقتى از آنها سؤال مى شد: چرا بت مى پرستيد؟ مى گفتند:
{ما نعبد هم الاّ ليقرّبونا الى الله زلفى}(3) يعنى علت اين كه ما اين بتها را عبادت مى كنيم اين است كه اين ها ما را به خدا نزديك مى كنند.
بنابراين وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در چنين جوّى مى فرمايد: «فلاح و رستگارى شما در مسأله توحيد است»، مراد همان توحيد در عبادت است.
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج 1، ص 327 و 328
- 2 ـ لقمان: 25
- 3 ـ الزمر: 3
(صفحه133)
مؤيد اين مطلب اين است كه در آياتى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ادعاى رسالت مى كردند، اگرچه افرادى با آن حضرت مخالفت مى كردند ولى ظاهراً در هيچ آيه اى نداشته باشيم كه كسى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله)بگويد: «اوّل خدا را براى ما ثابت كن، بعد رسالت خودت را ثابت كن». بلكه همه انكارها و تهمت ها در ارتباط با رسالت بود. اين امر حاكى از اين است كه اعتقاد به ذات ربوبيت، مورد قبول آنها بوده ولى در ارتباط با رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله)ترديد مى كردند و در عمل هم بت پرستى مى كردند.
اين معنا مورد تأييد لغت هم مى باشد، زيرا «إله» به معناى معبود و مستحقّ عبوديت است، پس وقتى آنان از بت پرستى خود ابراز انزجار مى كردند و با كلمه
«لا اله الاّ الله» اعتراف مى كردند كه «هيچ معبود مستحق براى عبوديت، غير از خداوند متعال وجود ندارد» مسأله بر محور همان «موجود» دور مى زند، يعنى «لامعبود موجود الاّ الله»، معبوديت، در دايره خداوند تبارك و تعالى منحصر است و هيچ موجود ديگرى صلاحيت معبوديت ندارد.
بنابراين مرحوم آخوند خيال كرده توحيد در
«لا اله الاّ الله»، مربوط به مقام ذات است، در حالى كه هم لغت و هم آيات و هم جريان حاكم بر عرب جاهليت اقتضاء مى كند كه
«لا اله الاّ الله» در ارتباط با توحيد در عبادت باشد.
تحقيق در ارتباط با مفهوم استثناء
همان گونه كه در باب مفهوم شرط گفتيم، هرجا كلمه «مفهوم» مطرح مى شود، بايد صحبت از حصر و انحصار در كار باشد.
در مورد جمله استثنائيه، آنچه مسلّم است اين است كه استثناء از نفى، اثبات است و استثناء از اثبات، نفى است. ولى آيا حصر هم در كار است، كه وقتى متكلم مى گويد: «جاءني القوم إلاّ زيداً» دو مطلب را بخواهد افاده كند: نيامدن زيد و انحصار نيامدن به زيد؟ و بر فرض كه حصر را برساند، آيا حصر، عنوان مفهومى دارد يا خود منطوق بر آن
(صفحه134)
دلالت مى كند؟
به نظر مى رسد كه در باب استثناء اگر ما قائل به حصر شويم، حصر در ارتباط با منطوق است و ربطى به مفهوم ندارد، زيرا منطوقْ همه چيز را بيان كرده و نوبت به مفهوم نمى رسد. «جاءني القوم إلاّ زيداً»، هم مى گويد: «قوم آمدند» و هم مى گويد: «زيد نيامد» و هم مى گويد: «نيامدن منحصر به زيد بود» ديگر چيزى براى مفهوم باقى نمى ماند. در ساير موارد، قضيّه مفهوميه ما در ايجاب و سلب با قضيه منطوقيه مخالف بود. لذا ناچار بوديم آن را در دايره مفهوم داخل كنيم ولى در اين جا هرچه مى خواهيم، قضيّه منطوقيه بر آن دلالت مى كند و چيزى نداريم كه در دايره مفهوم بيندازيم.
بله در مورد ساير الفاظى كه دلالت بر حصر مى كنند ـ مثل كلمه انّما(1) ـ ممكن است كسى قائل به مفهوم شود، زيرا به دنبال كلمه انّما، فقط يك حكم مطرح مى شود و عدم آن حكم از دلالت انّما بر حصر استفاده مى شود. و ممكن است كسى بگويد: «دلالت انّما بر حصر، مانند دلالت «ان» و «اذا» است كه قائل به مفهوم شرط مى گفت: «اين ها براى دلالت بر علّيت منحصره وضع شده اند».
خلاصه اين كه حصر در باب استثناء با حصر در باب ساير ادوات دالّ بر حصر، فرق دارد. هرچند اين مسأله، ثمره مهمى ندارد.
- 1 ـ و «بل» اضرابيه و تعريف مسند و...
(صفحه135)
مقصد چهارم:
عـام و خــاص
(صفحه136)