(صفحه549)
جمع بين مطلق و مقيّد متنافى
بحث در اين است كه اگر ما يك مطلق و مقيّد متنافى داشته باشيم چگونه مى توانيم بين آن دو جمع كنيم؟
مراد از تنافى، اختلاف در نفى و اثبات نيست، بلكه تنافى در اين جا به اين معناست كه ما بدانيم اين مطلق و مقيّد، به عنوان يك حكم مطرحند. مثل اين كه بدانيم مولا در جايى كه مى گويد: «أعتق رقبة» و بعد مى گويد: «أعتق رقبة مؤمنة»، نمى خواهد دو حكم بر مكلّف تحميل كند، بلكه بيش از يك حكم ندارد، ولى معلوم نيست كه آيا متعلّق آن حكم، عتق مطلق رقبه است يا عتق رقبه مؤمنه؟(1)
- 1 ـ يادآورى: در اين جا مسأله اقلّ و اكثر مطرح نيست و نمى توان گفت: «عتق رقبه مؤمنه براى ما يقينى است»، زيرا اقل و اكثر مربوط به مقام امتثال در خارج است و بحث ما در ارتباط با تعلّق حكم است. در مقام امتثال، اگر «رقبه مؤمنه» آزاد شود، يقيناً تكليف امتثال شده است. امّا در رابطه با تعلّق حكم، كسى نمى تواند بگويد: «من يقين دارم كه حكم به عتق رقبه مؤمنه تعلّق گرفته است»، زيرا اگر حكم به «عتق رقبه» تعلق گرفته باشد، با توجه به اين كه مطلق، هيچ گونه ناظر به افراد و اصناف خودش نيست، معنا ندارد كه بگوييم: «حكم، به عتق رقبه مؤمنه تعلّق گرفته است».
(صفحه550)
به عبارت ديگر: مراد از تنافى بين مطلق و مقيّد، اين است كه يك حكم از جانب مولا صادر شده و متعلّق آن بين مطلق و مقيّد دوران داشته باشد. در اين صورت، «أعتق رقبة» با «أعتق رقبة مؤمنة» تنافى خواهند داشت، زيرا يك حكم نمى تواند هم به مطلق تعلّق گرفته باشد، هم به مقيّد. بنابراين در تمام فروض بحث ـ كه مطرح خواهند شد ـ بايد مسأله وحدت حكم را مفروغ عنه بدانيم و اگر پاى دو حكم را به ميان آوريم، مسأله اجتماع امر و نهى و امثال آن پيش مى آيد.
در اين جا اين سؤال مطرح مى شود كه:
راه هاى احراز وحدت حكم كدامند؟
در پاسخ اين سؤال مى گوييم:
يكى از راه هاى احراز وحدت حكم، عبارت از
وحدت سبب است. يعنى شرطى كه اين حكم بر آن معلّق شده، واحد باشد. مثل اين كه دليل مطلق بگويد: «إن أفطرت في شهر رمضان متعمداً فعليك عتق رقبة»، و دليل مقيّد بگويد: «إن أفطرت في شهر رمضان متعمداً فعليك عتق رقبة مؤمنة». روشن است كه در رابطه با افطار عمدى در ماه رمضان، از نظر عتق رقبه، دو حكم وجود ندارد.
گاهى نيز وحدت حكم از راه
قرائن ديگر استفاده مى شود، مثل تصريح مولا به اين كه در اين جا بيش از يك حكم وجود ندارد.
ولى اگر هيچ يك از اين دو راه وجود نداشت، آيا از
نفس ظهور دو عبارت «أعتق رقبة» و «أعتق رقبة مؤمنة»، مى توان وحدت حكم را استفاده كرد؟
به نظر مى رسد اگر دو نكته را مورد توجه قرار دهيم مى توانيم از نفس همين دو تعبير، مسأله وحدت حكم را احراز كنيم:
نكته اول: در باب اجتماع امر و نهى گفتيم: «مورد مسأله اجتماع امر و نهى، جايى
(صفحه551)
است كه بين دو عنوان، نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار باشد، و اگر دو عنوان به صورت مطلق و مقيّد باشند، از محلّ بحث خارجند». البته خصوصيتى براى امر و نهى وجود ندارد، زيرا اگر اجتماع امر و نهى ـ به عنوان اجتماع دو حكم متضّاد ـ محال باشد، اجتماع دو حكم متماثل نيز محال است، چون در استحاله فرقى بين اجتماع مثلين و اجتماع ضدّين وجود ندارد. بنابراين اگر مطلق و مقيّد از دايره نزاع در باب اجتماع امر و نهى خارج باشند، حتى قائلين به جواز اجتماع امر و نهى نيز نمى توانند در مورد مطلق و مقيّد قائل به جواز اجتماع امر و نهى شوند.
نكته دوّم: ما در مثل
{أقيموا الصلاة} و «صلّ في المسجد» گفتيم: «امر در «صلّ في المسجد» امر استحبابى است ولى متعلّق اين امر استحبابى، خود صلاة نيست، بلكه، متعلّق آن، «ايقاع الصلاة في المسجد» مى باشد. به عبارت ديگر: در اين جا در دليل «صلّ في المسجد» تصرف مى كنيم و آن را بر خلاف ظاهرش معنا مى كنيم. ظاهر اين است كه صلاة، مستقيماً متعلّق استحباب است ولى همراه با قيد و ما خود صلاة را از دايره استحباب خارج كرده و مى گوييم: «ايقاع صلاة در مسجد، مستحب است». ولى اين خلاف ظاهرى است كه ما دليل بر آن داريم.
اكنون با توجه به دو نكته فوق مى گوييم:
ظاهر «أعتق رقبة» اين است كه متعلّق وجوب، عبارت از عتق رقبه است. و ظاهر «أعتق رقبة مؤمنة» اين است كه متعلّق وجوب، عبارت از عتق رقبه مؤمنه است. در نتيجه هر يك از «عتق رقبه» و «عتق رقبه مؤمنه» خودشان را به عنوان متعلّق وجوب مى دانند. و ما در اين جا چاره اى جز مطرح كردن وحدت حكم نداريم.
اگر مطلق و مقيّد داخل در بحث اجتماع امر و نهى بودند، مى توانستيم بگوييم: «مولا در اين جا دو حكم دارد» ولى با توجه به خروج مطلق و مقيد از بحث اجتماع امر و نهى، نمى توان در اين جا قائل به دو حكم شد. و نيز اگر مى توانستيم «أعتق رقبة مؤمنة» را شبيه «صلّ في المسجد» معنا كنيم، ممكن بود تعدّد حكم را بپذيريم، ولى ما نمى توانيم چنين كارى انجام دهيم. «أعتق رقبة مؤمنة» ظهور در وجوب «عتق رقبه
(صفحه552)
مؤمنه» دارد و حمل آن بر استحباب، بر خلاف ظاهر است. و ما در اين جا ـ بر خلاف «صلّ في المسجد» ـ دليلى بر ارتكاب اين خلاف ظاهر نداريم.
بنابراين براى احراز وحدت حكم نيازى به مطرح كردن وحدت سبب يا قرينه حاليّه و مقاليه نداريم. بلكه حفظ ظهور دو دليل، به ضميمه دو نكته اى كه مطرح كرديم، اقتضاى وحدت حكم را دارند و چون بين دو دليل تنافى وجود دارد،(1) بايد مطلق را حمل بر مقيّد كنيم.
اين راه، در حقيقت، تحقيقى در رابطه با بناء عقلاء است كه در مباحث آينده مطرح خواهد شد.
فروض بحث مطلق و مقيّد متنافى
مطلق ومقيّد، گاهى از نظر نفى و اثبات با هم موافقند، مثل «أعتق رقبة» و «أعتق رقبة مؤمنة» و گاهى اختلاف دارند، مثل «أعتق رقبة» و «لا تعتق الرقبة الكافرة».
ونيز مطلق و مقيّد، گاهى در دو كلام و گاهى در يك كلامند.
الف: مطلق و مقيّدى كه در نفى و اثبات با هم تخالف داشته باشند
مرحوم آخوند در يك جمله كوتاه و به عنوان ضابطه مى فرمايد: «اگر مطلق و مقيّدى، در نفى و اثبات با هم تخالف داشته باشند، بدون اشكال بايد مطلق را بر مقيّد حمل كرد».(2) در حالى كه اين مسأله داراى چند فرض است و آنچه مرحوم آخوند مطرح كرده اند تنها در مورد
بعضى از فروض مى تواند صحيح باشد.
فرض اوّل: مطلق به صورت نفى و مقيّد به صورت اثبات باشد. مثل «لا تعتق
- 1 ـ زيرا متعلّق حكم، نمى تواند از طرفى «عتق رقبة» و از طرفى «عتق رقبه مؤمنة» باشد.
- 2 ـ كفاية الاُصول، ج 1، ص 389
(صفحه553)
رقبة» و «أعتق رقبة مؤمنة».
اين فرض خود داراى
دو صورت است، زيرا نهى در «لا تعتق...» ممكن است تحريمى باشد يا تنزيهى (= كراهتى). ولى از نظر حكمى كه مطرح مى شود، فرقى بين اين دو وجود ندارد.
البته بايد توجه داشت كه مطرح كردن مثال «لا تعتق رقبة» با اين فرض است كه نكره در سياق نفى، مفيد عموم نباشد. چون بحث ما در اطلاق است نه در عموم.
در اين فرض، كلام مرحوم آخوند قابل قبول است و چاره اى جز حمل مطلق بر مقيّد وجود ندارد، زيرا فرض اين است كه ما بيش از يك حكم نداريم و حكم واحد نمى تواند داراى دو متعلّق باشد، لذا بايد مطلق را حمل بر مقيّد كنيم، به اين صورت كه بگوييم: «مقصود مولا از «لا تعتق رقبة»، عبارت از رقبه كافره است و در مورد رقبه مؤمنه، حكمى جز وجوب مطرح نيست». و به عبارت ديگر: رقبه مؤمنه، از دايره اطلاق خارج است و حكمى جز وجوب به آن تعلّق نگرفته است.
ممكن است كسى بگويد: چرا شما مطلق را حمل بر مقيّد مى كنيد، چرا عكس آن را رفتار نمى كنيد كه مطلق را گرفته و مقيّد را از صحنه خارج كنيد؟
در پاسخ مى گوييم:
اصالة الاطلاق كه در «لا تعتق رقبة» پياده مى شود، به عنوان يك اصل لفظى و ظهور لفظى مطرح نيست، بلكه به عنوان اصلى عقلى يا عقلايى مطرح است و مبتنى بر مقدّمه يا مقدّمات حكمت است و در اين رابطه بايد به عقلاء مراجعه كرد. و در چنين موارد ـ كه در مقابل دليل مطلق، دليل مقيّدى وجود داشته باشد ـ عقلاء دليل مقيّد را مقدّم بر دليل مطلق مى دانند. بنابراين اصالة الاطلاق در جايى جريان دارد كه دليل مقيّدى در مقابل آن وجود نداشته باشد.
احتمال ديگرى نيز در اين جا وجود دارد كه كسى بگويد: درست است كه دليل مطلق، ظهور در اطلاق و دليل مقيّد، ظهور در تقييد دارد، ولى ظهور دليل مقيّد در مفاد خودش، اقوى از ظهور مطلق در اطلاق است و همين امر سبب مى شود كه ما