(صفحه193)
شك در عروض تخصيص زايد، بر عام
ترديدى نيست كه در صورت شكّ در اصل تخصيص عام، به اصالة العموم ـ كه از اصول لفظيه عقلائيه است ـ مراجعه مى شود.
بحث در اين است كه اگر عامّى با يك مخصِّص ـ متصل يا منفصل ـ تخصيص خورده باشد و ما در مورد دليل مخصِّص هيچ شبهه اى ـ مفهوميه يا مصداقيه ـ نداشته باشيم(1) ولى شك كنيم كه آيا مخصِّص ديگرى هم - در رديف مخصِّص اوّل ـ وجود دارد يا نه؟ آيا حجّيت يك چنين عامّى، نسبت به ماعداى آن تخصيص قطعى، محفوظ است؟ يا اين كه آن تخصيص قطعى، به عام ضربه وارد كرده و عام نسبت به تخصيص زايد، حجيتى ندارد؟ و يا در اين جا تفصيل وجود دارد؟
در اين جا سه نظريه وجود دارد:
1ـ جواز تمسك به اصالة العموم مطلقا.
2ـ عدم جواز تمسك مطلقا.
- 1 ـ مثلاً «أكرم العلماء» به وسيله «لاتكرم الفسّاق» تخصيص خورده باشد و هم معناى فسق براى ما روشن باشد و هم مصاديق آن.
(صفحه194)
3ـ تفصيل بين مخصِّص متّصل و منفصل و جواز تمسك در اوّل و عدم جواز تمسك در دوّم.
منشأ اختلاف اين است كه آيا تخصيص عام، مستلزم مجازيت در دليل عام است يا نه؟
قائلين به استلزام معتقدند: تخصيص عام، كاشف از اين است كه عام در معناى حقيقى خودش استعمال نشده و چنين چيزى مستلزم مجازيت در عام است. و لازمه مجازيت، عدم جواز تمسك به عام است، زيرا دايره مجاز توسعه دارد و ما در اين جا نمى دانيم كدام معناى مجازى اراده شده است تا به آن تمسك كنيم.
قائلين به عدم استلزام مى گويند: «أكرم العلماء» خواه تخصيص بخورد يا تخصيص نخورد، در همان معناى حقيقى خودش ـ يعنى عموم ـ استعمال شده و آنچه خارج شده، مربوط به اراده جدّى مولاست و در اراده استعمالى مولا هيچ گونه تفاوتى نيست.
امّا
قائلين به تفصيل مى گويند: اگر مولا بگويد: «أكرم العلماء إلاّ الفسّاق منهم» هيچ گونه تجوّزى در كار نيست و تمسك به اين عموم مانعى ندارد ولى تخصيص عام با مخصِّص منفصل، موجب مجازيت در عام است و در صورت شك در تخصيص زايد، نمى توان به عموم «أكرم العلماء» عمل كرد.
تحقيق در مسأله
اگر چه در بحث
«حقيقت و مجاز» به طور مفصّل پيرامون مجاز بحث كرديم، ولى در اين جا لازم است ـ از باب
مقدّمه ـ بحثى درباره ماهيت مجاز داشته باشيم.
ماهيت مجاز چيست؟
مشهور عقيده دارند كه مجاز،
استعمال لفظ در غير ما وضع له است، در مقابل
(صفحه195)
حقيقت، كه استعمال لفظ در ما وضع له است.(1)
روى اين مبنا، اختلاف بين حقيقت و مجاز، در مستعمل فيه است. استعمال لفظ اسد، در حيوان مفترس، استعمال حقيقى و در رجل شجاع ـ به قرينه مشابهت كه واضع اجازه داده است ـ استعمال مجازى خواهد بود.
سكّاكى نظريه اى را در مقابل مشهور ابداع كرده و در مورد خصوص استعاره ـ كه يكى از دو قسم مجاز است ـ(2) مى گويد:
استعاره، استعمال لفظ در غير ما وضع له نيست. شما وقتى اسد را در رجل شجاع استعمال مى كنيد، اين گونه نيست كه لفظ اسد، مستقيماً در رجل شجاع استعمال شده باشد، بلكه در اين جا در يك امر عقلى و مربوط به معنا تصرف شده است و آن تصرف اين است كه شما براى معناى اسد دو نوع فرد قائل شده ايد: يك فرد حقيقى و واقعى كه همان حيوان مفترس است كه در جنگل ها سكونت دارد، و يك فرد ادعايى، كه عبارت از رجل شجاع است.
روى اين مبنا، در استعمال مجازى شما از معناى حقيقى غافل نيستيد بلكه براى معناى حقيقى، توسعه اى ادعايى قائل شده ايد و ادعا كرده ايد رجل شجاع هم داخل در موضوع له لفظ اسد است، البته دخول ادعايى نه حقيقى.(3)
مرحوم شيخ محمد رضا نجفى اصفهانى در كتاب «وقاية الأذهان» در اين زمينه تحقيق بسيار جالب و شيوايى ارائه كرده اند كه اين تحقيق مورد قبول حضرت امام خمينى (رحمه الله)قرار گرفته است.
- 1 ـ مفتاح العلوم، ص 155، المطوّل، ص 353، قوانين الاُصول، ج1، ص 13، الفصول الغرويّة في الاُصول الفقهيّة، ص 14، شروح التلخيص، ج 4، ص 22 ـ 26
- 2 ـ مجاز بر دو قسم است:
- استعاره: مجازى است كه علاقه آن علاقه مشابهت باشد.
- مرسل: مجازى است كه در آن از ساير علايق مجازى وجود داشته باشد.
- 3 ـ مفتاح العلوم، ص 156
(صفحه196)
ايشان مى فرمايد: در هيچ كدام از مجازات ـ چه استعاره يا مجاز مرسل ـ استعمال لفظ در غير ما وضع له نيست، زيرا اگر مجازْ استعمال لفظ در غير ما وضع له باشد، «رأيت أسداً يرمي» به معناى «رأيت رجلاً شجاعاً» بوده و اضافه اى بر آن نخواهد داشت، در اين صورت سؤال مى شود كه چه انگيزه اى براى اين كار وجود دارد؟ چرا متكلّم از اوّل، «رأيت رجلاً شجاعاً» را نگفت؟ چرا ابتدا با گفتن «اسد» ذهن ما را به سوى جنگل ها كشاند و سپس با گفتن «يرمي» اين انحراف را برگرداند؟ از اين جا مى فهميم كه در «رأيت أسداً يرمي» معنايى اضافه بر «رأيت رجلاً شجاعاً» وجود دارد.
توضيح اين كه استعمالات مجازى، ناشى از دواعى و انگيزه هايى است كه استعمال كننده را وادار به چنين استعمالى مى كند. و آن دواعى معمولاً يك خصوصيات و لطائف معنوى است كه اگر مسأله بخواهد به صورت حقيقت مطرح شود، آن لطائف تحقّق پيدا نمى كند. كسى كه از «رجل شجاع» به «اسد» تعبير مى كند، مى خواهد نكته زايدى بيش از «رأيت رجلاً شجاعاً» را در اختيار مستمع قرار دهد. حتى در بعضى از موارد اگر انسان بخواهد اين نكته زايد را ناديده بگيرد، بايد ملتزم به غلط بودن استعمال بشود. مثلاً در شعر:
- قامت تظلِّلُني و من عجب
قامت تظلِّلُني و من عجب
-
شمس تُظَلِّلني من الشّمسِ
شمس تُظَلِّلني من الشّمسِ
شاعر در مقام تعريف از محبوبه خودش مى گويد:
محبوبه من ايستاده و مى خواهد مرا زير سايه خود قرار داده و از نور خورشيد حفظ كند و اين براى انسان تعجب آور است كه خورشيدى بخواهد انسان را زير سايه قرار داده و از حرارت خورشيد ديگر محافظت كند.
ما اگر بخواهيم اين شعر را بر اساس حرف مشهور معنا كنيم، كذب خواهد بود، زيرا بنابرحرف مشهور، شمسِ اوّل، در محبوبه شاعر ـ كه مثلاً نام او «هند» است ـ استعمال شده است و هيچ جاى تعجّب نيست كه انسانى بين خورشيد و انسان ديگر حايل شده و ايجاد سايه كند. در اين صورت تعبير «من عجب» كذب خواهد بود. امّا اگر شمس در همان معناى حقيقى خودش استعمال شده باشد جايى براى تعجّب وجود دارد.
(صفحه197)
و يا جمله معروف
«أسدٌ علىّ و في الحروب نعامةٌ» اگر بخواهد طبق حرف مشهور معنا شود، معناى جالبى پيدا نخواهد كرد، زيرا معناى غير موضوع له اسد و نعامة، همان زيد است، يعنى «زيد وقتى در مقابل من قرار مى گيرد، شجاع است ولى وقتى پاى جنگ به ميان مى آيد ضعيف است». اين معنا، معناى جالبى نخواهد بود. بلكه قائل مى خواهد بگويد: «زيد وقتى در مقابل من قرار مى گيرد، اسد است ولى وقتى پاى جنگ به ميان مى آيد نعامه است». متكلّم مى خواهد با اين بيان، ذهن ما را متوجه معناى حقيقى اسد و نعامه بنمايد.
لذا ما ناچاريم همان مطلبى را كه سكّاكى در مورد استعاره مطرح كرده، در مورد همه مجازات بپذيريم.
صاحب كتاب «وقاية الأذهان» مى فرمايد: بعيد است كه سكّاكى با آن عظمت و علوّ شأنى كه در علم بلاغت داشته است، بخواهد محدوده كلام خودش را خصوص استعاره قرار دهد. بلكه ظاهراً ايشان استعاره را از باب مثال مطرح كرده است و ما هر چه فكر مى كنيم، در اين جهت، فرقى بين استعاره و ساير مجازات نمى بينيم، مثلاً در آيه شريفه
{وسئل القرية الّتى كنّا فيها والعير الّتى أقبلنا}(1) كه علاقه اش علاقه مشابهت نيست همين مطلب جريان پيدا مى كند.
توضيح:
هنگامى كه برادران يوسف (عليه السلام) از پدر خود در خواست كردند كه برادر ديگرشان را به همراه آنان بفرستند، حضرت يعقوب (عليه السلام) از آنان پيمان گرفت كه او را سالم نزد پدر برگردانند. وقتى با نقشه يوسف (عليه السلام) برادرش نزد او ماند و آنان دست خالى نزد يعقوب (عليه السلام)آمدند، يعقوب (عليه السلام)از آنان سراغ برادر ديگر را گرفت. آنان در جواب گفتند: «برادر ما سرقت كرده و او را به جرم سرقت بازداشت كرده اند» سپس ديدند پدر اين حرف را نمى پذيرد و بايد شاهدى براى مدّعاى خودشان اقامه كنند، لذا گفتند:
{وسئل