(صفحه195)
حقيقت، كه استعمال لفظ در ما وضع له است.(1)
روى اين مبنا، اختلاف بين حقيقت و مجاز، در مستعمل فيه است. استعمال لفظ اسد، در حيوان مفترس، استعمال حقيقى و در رجل شجاع ـ به قرينه مشابهت كه واضع اجازه داده است ـ استعمال مجازى خواهد بود.
سكّاكى نظريه اى را در مقابل مشهور ابداع كرده و در مورد خصوص استعاره ـ كه يكى از دو قسم مجاز است ـ(2) مى گويد:
استعاره، استعمال لفظ در غير ما وضع له نيست. شما وقتى اسد را در رجل شجاع استعمال مى كنيد، اين گونه نيست كه لفظ اسد، مستقيماً در رجل شجاع استعمال شده باشد، بلكه در اين جا در يك امر عقلى و مربوط به معنا تصرف شده است و آن تصرف اين است كه شما براى معناى اسد دو نوع فرد قائل شده ايد: يك فرد حقيقى و واقعى كه همان حيوان مفترس است كه در جنگل ها سكونت دارد، و يك فرد ادعايى، كه عبارت از رجل شجاع است.
روى اين مبنا، در استعمال مجازى شما از معناى حقيقى غافل نيستيد بلكه براى معناى حقيقى، توسعه اى ادعايى قائل شده ايد و ادعا كرده ايد رجل شجاع هم داخل در موضوع له لفظ اسد است، البته دخول ادعايى نه حقيقى.(3)
مرحوم شيخ محمد رضا نجفى اصفهانى در كتاب «وقاية الأذهان» در اين زمينه تحقيق بسيار جالب و شيوايى ارائه كرده اند كه اين تحقيق مورد قبول حضرت امام خمينى (رحمه الله)قرار گرفته است.
- 1 ـ مفتاح العلوم، ص 155، المطوّل، ص 353، قوانين الاُصول، ج1، ص 13، الفصول الغرويّة في الاُصول الفقهيّة، ص 14، شروح التلخيص، ج 4، ص 22 ـ 26
- 2 ـ مجاز بر دو قسم است:
- استعاره: مجازى است كه علاقه آن علاقه مشابهت باشد.
- مرسل: مجازى است كه در آن از ساير علايق مجازى وجود داشته باشد.
- 3 ـ مفتاح العلوم، ص 156
(صفحه196)
ايشان مى فرمايد: در هيچ كدام از مجازات ـ چه استعاره يا مجاز مرسل ـ استعمال لفظ در غير ما وضع له نيست، زيرا اگر مجازْ استعمال لفظ در غير ما وضع له باشد، «رأيت أسداً يرمي» به معناى «رأيت رجلاً شجاعاً» بوده و اضافه اى بر آن نخواهد داشت، در اين صورت سؤال مى شود كه چه انگيزه اى براى اين كار وجود دارد؟ چرا متكلّم از اوّل، «رأيت رجلاً شجاعاً» را نگفت؟ چرا ابتدا با گفتن «اسد» ذهن ما را به سوى جنگل ها كشاند و سپس با گفتن «يرمي» اين انحراف را برگرداند؟ از اين جا مى فهميم كه در «رأيت أسداً يرمي» معنايى اضافه بر «رأيت رجلاً شجاعاً» وجود دارد.
توضيح اين كه استعمالات مجازى، ناشى از دواعى و انگيزه هايى است كه استعمال كننده را وادار به چنين استعمالى مى كند. و آن دواعى معمولاً يك خصوصيات و لطائف معنوى است كه اگر مسأله بخواهد به صورت حقيقت مطرح شود، آن لطائف تحقّق پيدا نمى كند. كسى كه از «رجل شجاع» به «اسد» تعبير مى كند، مى خواهد نكته زايدى بيش از «رأيت رجلاً شجاعاً» را در اختيار مستمع قرار دهد. حتى در بعضى از موارد اگر انسان بخواهد اين نكته زايد را ناديده بگيرد، بايد ملتزم به غلط بودن استعمال بشود. مثلاً در شعر:
- قامت تظلِّلُني و من عجب
قامت تظلِّلُني و من عجب
-
شمس تُظَلِّلني من الشّمسِ
شمس تُظَلِّلني من الشّمسِ
شاعر در مقام تعريف از محبوبه خودش مى گويد:
محبوبه من ايستاده و مى خواهد مرا زير سايه خود قرار داده و از نور خورشيد حفظ كند و اين براى انسان تعجب آور است كه خورشيدى بخواهد انسان را زير سايه قرار داده و از حرارت خورشيد ديگر محافظت كند.
ما اگر بخواهيم اين شعر را بر اساس حرف مشهور معنا كنيم، كذب خواهد بود، زيرا بنابرحرف مشهور، شمسِ اوّل، در محبوبه شاعر ـ كه مثلاً نام او «هند» است ـ استعمال شده است و هيچ جاى تعجّب نيست كه انسانى بين خورشيد و انسان ديگر حايل شده و ايجاد سايه كند. در اين صورت تعبير «من عجب» كذب خواهد بود. امّا اگر شمس در همان معناى حقيقى خودش استعمال شده باشد جايى براى تعجّب وجود دارد.
(صفحه197)
و يا جمله معروف
«أسدٌ علىّ و في الحروب نعامةٌ» اگر بخواهد طبق حرف مشهور معنا شود، معناى جالبى پيدا نخواهد كرد، زيرا معناى غير موضوع له اسد و نعامة، همان زيد است، يعنى «زيد وقتى در مقابل من قرار مى گيرد، شجاع است ولى وقتى پاى جنگ به ميان مى آيد ضعيف است». اين معنا، معناى جالبى نخواهد بود. بلكه قائل مى خواهد بگويد: «زيد وقتى در مقابل من قرار مى گيرد، اسد است ولى وقتى پاى جنگ به ميان مى آيد نعامه است». متكلّم مى خواهد با اين بيان، ذهن ما را متوجه معناى حقيقى اسد و نعامه بنمايد.
لذا ما ناچاريم همان مطلبى را كه سكّاكى در مورد استعاره مطرح كرده، در مورد همه مجازات بپذيريم.
صاحب كتاب «وقاية الأذهان» مى فرمايد: بعيد است كه سكّاكى با آن عظمت و علوّ شأنى كه در علم بلاغت داشته است، بخواهد محدوده كلام خودش را خصوص استعاره قرار دهد. بلكه ظاهراً ايشان استعاره را از باب مثال مطرح كرده است و ما هر چه فكر مى كنيم، در اين جهت، فرقى بين استعاره و ساير مجازات نمى بينيم، مثلاً در آيه شريفه
{وسئل القرية الّتى كنّا فيها والعير الّتى أقبلنا}(1) كه علاقه اش علاقه مشابهت نيست همين مطلب جريان پيدا مى كند.
توضيح:
هنگامى كه برادران يوسف (عليه السلام) از پدر خود در خواست كردند كه برادر ديگرشان را به همراه آنان بفرستند، حضرت يعقوب (عليه السلام) از آنان پيمان گرفت كه او را سالم نزد پدر برگردانند. وقتى با نقشه يوسف (عليه السلام) برادرش نزد او ماند و آنان دست خالى نزد يعقوب (عليه السلام)آمدند، يعقوب (عليه السلام)از آنان سراغ برادر ديگر را گرفت. آنان در جواب گفتند: «برادر ما سرقت كرده و او را به جرم سرقت بازداشت كرده اند» سپس ديدند پدر اين حرف را نمى پذيرد و بايد شاهدى براى مدّعاى خودشان اقامه كنند، لذا گفتند:
{وسئل
(صفحه198)
القرية الّتى كنّا فيها}.(1)
مشهور مى گويد: سؤال از «اهل قريه» است در آيه شريفه، يا مجاز حذف صورت گرفته و يا قرينه حالّ و محلّ وجود دارد، زيرا «اهل قريه» به عنوان «حالّ» در قريه هستند.
در حالى كه مقصود آيه شريفه، اين نيست. بلكه آنان مى خواستند مطلب بالاترى را نزد پدر خود مطرح كنند. آنان مى خواستند بگويند: مسأله سرقت برادر ما آن قدر روشن است كه حتى در و ديوار قريه هم بر آن شهادت مى دهند. همه شاهد بودند كه پيمانه ملك كه مفقود شده بود در ظرف مخصوص اين برادر پيدا شد.
آيا سكّاكى كه اين نكته جالب را در مورد استعاره مطرح مى كند، وقتى به اين جا مى رسد، از مشهور تبعيت مى كند و مى گويد: در اين جا «القرية» در «أهل القرية» استعمال شده و مجاز حذف يا مجاز مرسل به علاقه حالّ و محلّ صورت گرفته است؟
اگر چنين باشد از سكّاكى سؤال مى كنيم: پس استعاره چه خصوصيتى دارد كه در مورد آن با مشهور مخالفت مى كنيد؟
لذا سكّاكى اگر چه در ظاهر استعاره را مطرح كرده ولى در باطن، همين تعميم را قبول دارد. (2)
فرق نظريه فوق با نظريه سكّاكى:
بر نظريه سكّاكى اشكالاتى وارد است كه بر كلام صاحب كتاب «وقاية الأذهان» وارد نيست. از جمله اين اشكالات عبارتند از:
اشكال اوّل: سكّاكى مى گويد: «اسد، اسم جنس است و براى ماهيت اسد، دو فرد وجود دارد: فرد حقيقى و فرد ادّعايى».
از سكّاكى سؤال مى كنيم: در
اعلام شخصيّه چه مى كنيد؟ «حاتم» عَلَم براى فرد معين ـ يعنى حاتم طائى ـ است و براى كلّى وضع نشده است تا بتوانيم آن را داراى دو
- 1 ـ يوسف: 82
- 2 ـ وقاية الأذهان، ص 103 ـ 135
(صفحه199)
فرد ـ حقيقى و ادّعايى ـ بدانيم پس بر چه اساسى گفته مى شود: «فلان شخص، حاتم است»؟ اين جاست كه خود سكّاكى هم دچار اشكال مى شود.
تفتازانى در اين زمينه تأويلى مطرح كرده است و آن تأويل اين است كه ما حاتم را از محدوده علم شخصى بيرون آورده و آن را به معناى «جواد» بدانيم، در اين صورت ـ همانند اسد ـ معنايى كلّى پيدا مى كند، سپس براى آن افراد حقيقيّه و افراد ادعائيّه را مطرح مى كنيم.(1)
ولى اين توجيه تفتازانى داراى اشكال است. چه كسى اجازه داده كه حاتم را ـ كه براى شخص معيّن خارجى وضع شده ـ از معناى حقيقى و جزئى خودش بيرون برده و معنايى كلّى براى آن در نظر بگيريم؟ حاتم به معناى «جواد» نيست. وقتى پدر حاتم او را چنين نامى نهاد، اصلاً نمى دانست كه فرزندش روزى اتصاف به جود و سخاوت پيدا خواهد كرد. پس، بر چه اساسى بياييم آن را به معناى «جواد» بدانيم.
بنابراين سكّاكى در باب اعلام شخصيّه با مشكل مواجه خواهد شد.
اشكال دوّم: در مورد
اسماءاجناس نيز كلام سكّاكى داراى اشكال است. سكّاكى براى ماهيت اسد دو فرد ـ حقيقى و ادعايى ـ مطرح مى كند، در حالى كه مصاديق آن ماهيتى كه لفظ اسد براى آن وضع شده، همان افراد حقيقيّه مى باشند و افراد ادعائيه، جزء ماهيت موضوع له لفظ اسد نيستند. بنابراين اگر سكّاكى بخواهد براى ماهيت اسد، فردى ادعايى درست كند، بايد موضوع له لفظ اسد را تغيير دهد و چنين چيزى استعمال لفظ در غير ما وضع له است و به حرف مشهور برگشت مى كند.
امّا بنابر مبناى ما (صاحب كتاب «وقاية الأذهان») اين اشكالات وارد نيست، زيرا بر اساس مبناى ما، در معناى حاتم هيچ گونه تصرّفى صورت نگرفته است و حاتم ـ از جهت اراده استعمالى ـ در همان رجل مشخّص خارجى استعمال مى شود ولى بعد از تمام شدن استعمال، ادّعا مى كنيم كه «اين حاتم، زيد است» و «زيد، حاتم است». در
- 1 ـ مختصر المعانى، ج2، ص73