جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه197)
و يا جمله معروف «أسدٌ علىّ و في الحروب نعامةٌ» اگر بخواهد طبق حرف مشهور معنا شود، معناى جالبى پيدا نخواهد كرد، زيرا معناى غير موضوع له اسد و نعامة، همان زيد است، يعنى «زيد وقتى در مقابل من قرار مى گيرد، شجاع است ولى وقتى پاى جنگ به ميان مى آيد ضعيف است». اين معنا، معناى جالبى نخواهد بود. بلكه قائل مى خواهد بگويد: «زيد وقتى در مقابل من قرار مى گيرد، اسد است ولى وقتى پاى جنگ به ميان مى آيد نعامه است». متكلّم مى خواهد با اين بيان، ذهن ما را متوجه معناى حقيقى اسد و نعامه بنمايد.
لذا ما ناچاريم همان مطلبى را كه سكّاكى در مورد استعاره مطرح كرده، در مورد همه مجازات بپذيريم.
صاحب كتاب «وقاية الأذهان» مى فرمايد: بعيد است كه سكّاكى با آن عظمت و علوّ شأنى كه در علم بلاغت داشته است، بخواهد محدوده كلام خودش را خصوص استعاره قرار دهد. بلكه ظاهراً ايشان استعاره را از باب مثال مطرح كرده است و ما هر چه فكر مى كنيم، در اين جهت، فرقى بين استعاره و ساير مجازات نمى بينيم، مثلاً در آيه شريفه {وسئل القرية الّتى كنّا فيها والعير الّتى أقبلنا}(1) كه علاقه اش علاقه مشابهت نيست همين مطلب جريان پيدا مى كند.
توضيح:
هنگامى كه برادران يوسف (عليه السلام) از پدر خود در خواست كردند كه برادر ديگرشان را به همراه آنان بفرستند، حضرت يعقوب (عليه السلام) از آنان پيمان گرفت كه او را سالم نزد پدر برگردانند. وقتى با نقشه يوسف (عليه السلام) برادرش نزد او ماند و آنان دست خالى نزد يعقوب (عليه السلام)آمدند، يعقوب (عليه السلام)از آنان سراغ برادر ديگر را گرفت. آنان در جواب گفتند: «برادر ما سرقت كرده و او را به جرم سرقت بازداشت كرده اند» سپس ديدند پدر اين حرف را نمى پذيرد و بايد شاهدى براى مدّعاى خودشان اقامه كنند، لذا گفتند: {وسئل
  • 1 ـ يوسف: 82
(صفحه198)
القرية الّتى كنّا فيها}.(1)
مشهور مى گويد: سؤال از «اهل قريه» است در آيه شريفه، يا مجاز حذف صورت گرفته و يا قرينه حالّ و محلّ وجود دارد، زيرا «اهل قريه» به عنوان «حالّ» در قريه   هستند.
در حالى كه مقصود آيه شريفه، اين نيست. بلكه آنان مى خواستند مطلب بالاترى را نزد پدر خود مطرح كنند. آنان مى خواستند بگويند: مسأله سرقت برادر ما آن قدر روشن است كه حتى در و ديوار قريه هم بر آن شهادت مى دهند. همه شاهد بودند كه پيمانه ملك كه مفقود شده بود در ظرف مخصوص اين برادر پيدا شد.
آيا سكّاكى كه اين نكته جالب را در مورد استعاره مطرح مى كند، وقتى به اين جا مى رسد، از مشهور تبعيت مى كند و مى گويد: در اين جا «القرية» در «أهل القرية» استعمال شده و مجاز حذف يا مجاز مرسل به علاقه حالّ و محلّ صورت گرفته است؟
اگر چنين باشد از سكّاكى سؤال مى كنيم: پس استعاره چه خصوصيتى دارد كه در مورد آن با مشهور مخالفت مى كنيد؟
لذا سكّاكى اگر چه در ظاهر استعاره را مطرح كرده ولى در باطن، همين تعميم را قبول دارد. (2)
فرق نظريه فوق با نظريه سكّاكى:
بر نظريه سكّاكى اشكالاتى وارد است كه بر كلام صاحب كتاب «وقاية الأذهان» وارد نيست. از جمله اين اشكالات عبارتند از:
اشكال اوّل: سكّاكى مى گويد: «اسد، اسم جنس است و براى ماهيت اسد، دو فرد وجود دارد: فرد حقيقى و فرد ادّعايى».
از سكّاكى سؤال مى كنيم: در اعلام شخصيّه چه مى كنيد؟ «حاتم» عَلَم براى فرد معين ـ يعنى حاتم طائى ـ است و براى كلّى وضع نشده است تا بتوانيم آن را داراى دو
  • 1 ـ يوسف: 82
  • 2 ـ وقاية الأذهان، ص 103 ـ 135
(صفحه199)
فرد ـ حقيقى و ادّعايى ـ بدانيم پس بر چه اساسى گفته مى شود: «فلان شخص، حاتم است»؟ اين جاست كه خود سكّاكى هم دچار اشكال مى شود.
تفتازانى در اين زمينه تأويلى مطرح كرده است و آن تأويل اين است كه ما حاتم را از محدوده علم شخصى بيرون آورده و آن را به معناى «جواد» بدانيم، در اين صورت ـ همانند اسد ـ معنايى كلّى پيدا مى كند، سپس براى آن افراد حقيقيّه و افراد ادعائيّه را مطرح مى كنيم.(1)
ولى اين توجيه تفتازانى داراى اشكال است. چه كسى اجازه داده كه حاتم را ـ كه براى شخص معيّن خارجى وضع شده ـ از معناى حقيقى و جزئى خودش بيرون برده و معنايى كلّى براى آن در نظر بگيريم؟ حاتم به معناى «جواد» نيست. وقتى پدر حاتم او را چنين نامى نهاد، اصلاً نمى دانست كه فرزندش روزى اتصاف به جود و سخاوت پيدا خواهد كرد. پس، بر چه اساسى بياييم آن را به معناى «جواد» بدانيم.
بنابراين سكّاكى در باب اعلام شخصيّه با مشكل مواجه خواهد شد.
اشكال دوّم: در مورد اسماءاجناس نيز كلام سكّاكى داراى اشكال است. سكّاكى براى ماهيت اسد دو فرد ـ حقيقى و ادعايى ـ مطرح مى كند، در حالى كه مصاديق آن ماهيتى كه لفظ اسد براى آن وضع شده، همان افراد حقيقيّه مى باشند و افراد ادعائيه، جزء ماهيت موضوع له لفظ اسد نيستند. بنابراين اگر سكّاكى بخواهد براى ماهيت اسد، فردى ادعايى درست كند، بايد موضوع له لفظ اسد را تغيير دهد و چنين چيزى استعمال لفظ در غير ما وضع له است و به حرف مشهور برگشت مى كند.
امّا بنابر مبناى ما (صاحب كتاب «وقاية الأذهان») اين اشكالات وارد نيست، زيرا بر اساس مبناى ما، در معناى حاتم هيچ گونه تصرّفى صورت نگرفته است و حاتم ـ از جهت اراده استعمالى ـ در همان رجل مشخّص خارجى استعمال مى شود ولى بعد از تمام شدن استعمال، ادّعا مى كنيم كه «اين حاتم، زيد است» و «زيد، حاتم است». در
  • 1 ـ مختصر المعانى، ج2، ص73
(صفحه200)
اين جا ادّعايى خارج از دايره استعمال ـ نه در رتبه مقدّم بر آن - مطرح است. در «زيد حاتم» هم زيد و هم حاتم، در معناى خودشان استعمال شده اند. ولى فرق «زيد حاتم» و «زيد ابن عمرو» اين است كه در «زيد ابن عمرو» حمل حقيقى و بر اساس يك هوهويت واقعى است و در «زيد حاتم» حمل بر اساس يك ادّعا و بر پايه امرى كه لطافت و ظرافت به آن بستگى دارد، پايه گذارى گرديده است. و اگر حاتم را به معناى «جواد» بدانيم، ظرافت «زيد حاتم» را نمى تواند افاده كند.
در مورد «زيد أسد» نيز هيچ گونه تصرّفى در معناى اسد صورت نگرفته است، بلكه هم زيد و هم اسد در معناى خودشان استعمال شده اند ولى در رتبه متأخر از آن، ادّعا مى شود كه «اين رجل شجاع، همان حيوان مفترس است» و به عبارت ديگر: ادّعا مى كنيم كه «زيد متصّف به شجاعت، مصداق حيوان مفترس است» امّا نه اين كه مصداقيت در ارتباط با معناى موضوع له اسد باشد بلكه موضوع له و مستعمل فيه اسد، همان معناى حقيقى خودش مى باشد ولى ادّعا كرده ايم كه رجل شجاع هم داخل در همين معناى موضوع له و مستعمل فيه است. بنابراين هيچ ضربه اى به موضوع له و مستعمل فيه وارد نمى شود. و در اين رابطه فرقى بين مجاز در كلمه ـ مثل «رأيت أسداً يرمي» ـ و مجاز در اسناد ـ مثل «زيد أسد» ـ وجود ندارد. ما در استعمالات مجازى، تحويل و تحوّل را در ارتباط با معانى مى دانيم، در حالى كه مشهور ـ كه محقق خراسانى (رحمه الله) هم از جمله آنان است ـ عقيده دارند كه استعمالات مجازى، جابجا كردن لفظ است. مشهور معتقدند ما به جاى اين كه «رأيت رجلاً شجاعاً» بگوييم، لفظ اسد را استعمال كرده ايم و اسد هم در غير معناى موضوع له خودش استعمال شده است ولى واضع به ما اجازه داده است كه اگر در موردى علايق مجازى وجود داشت، مثلاً انسانى در شجاعت شبيه اسد شد، لفظى را كه براى اسد وضع شده، به صورت مجاز در مورد آن انسان استعمال كنيم.
بنابر اين طبق نظريه مشهور، استعمالات مجازى سر و كارش با الفاظ است. لفظى ـ به جهت مشابهت در معنا ـ جاى لفظ ديگرى را پر كرده است، امّا از نظر

(صفحه201)
استعمال و مستعمل فيه مى توانستيم بگوييم: «رأيت رجلاً شجاعاً» ولى به جاى «رجلاً شجاعاً» لفظ «اسد» را آورده ايم و اين مستلزم خلوّ از لطافت و در بعضى موارد مستلزم كذب است.(1)
اكنون كه از مقدّمه فوق فارغ شديم، به اصل بحث بر مى گرديم: بحث در اين بود  كه:

آيا تخصيص عام، مستلزم مجازيت در عام است؟

نظريه صاحب كتاب «وقاية الأذهان»


بنابر مبناى صاحب كتاب «وقاية الأذهان» در باب مجاز، ما ملاحظه مى كنيم كه اگر مولا بگويد: «أكرم كلَّ عالم» وسپس با دليل منفصلى ـ كه قائلين به مجازيت، بيشتر روى آن تكيه مى كنند ـ بگويد: «لا تكرم الفساق من العلماء»، اگر بخواهيم مسأله مجازيت را مطرح كنيم، بايد بگوييم: مولا وقتى «أكرم كلَّ عالم» را مطرح مى كند، اگر چه مستعمل فيه او «كلّ عالم» است ولى «كلّ عالم» را بر «عالم غير فاسق» تطبيق كرده است. يعنى همان طور كه ادعا مى كرد «رجل شجاع»، «حيوان مفترس» است. در اين جا ـ چون جنبه نفى دارد ـ گويا ادعا مى كند كه «عالم فاسق، عالم نيست».
ولى مطرح كردن مجازيت به اين صورت درست نيست، زيرا وجداناً ما وقتى حكم عامى را صادر مى كنيم و سپس با دليل منفصلى آن را محدود مى كنيم، اين محدوديت فقط استثناى از حكم است نه اين كه در ارتباط با موضوع آن دخل و تصرفى كرده باشيم، مخصوصاً در اين جا كه مولا گفته است: «لا تكرم الفساق من العلماء» و «العلماء» را به دنبال «مِنْ» تبعيضيّه ذكر مى كند، معنايش اين مى شود كه علما بر دو قسمند: عدول و فسّاق. و هيچ گونه ادعايى نشده كه «فاسق، عالم نيست» بلكه عالم فاسق از وجوب اكرام ـ كه جنبه حكمى دارد ـ استثناء شده است. مثلاً آيه شريفه
  • 1 ـ وقاية الأذهان، ص 103 ـ 135