(صفحه25)
مجىء زيد در وجوب اكرام مدخليت داشته است و الاّ وجهى نداشت كه مولا عبارت «إن جاءك زيدٌ» را بگويد، بلكه از اوّل مى گفت: «أكرم زيداً». درنتيجه مجىء زيد در ارتباط با وجوب اكرام اوست.(1)
دراين جا ممكن است
سؤال شود: آيامنكرين ازمتقدّمين، اين مسأله راانكار مى كنند؟ آيا آنان مى گويند: قيد «إن جاءك زيد» در كلام مولا بيهوده است؟ روشن است كه كسى نمى تواند ملتزم به يك چنين چيزى بشود. پس آيا محلّ نزاع بين قدماء در چيست؟
در
پاسخ مى گوييم: ما اين مطلب را قبول داريم، به همين جهت مى گوييم: قدماء ـ چه قائلين به مفهوم، چه منكرين مفهوم ـ قبول دارند كه مجىء زيد، دخالت در وجوب اكرام او دارد ولى محلّ نزاع آنان در اين است كه اين مدخليتى كه مجىء زيد در وجوب اكرام دارد و كسى نمى تواند آن را انكار كند آيا تا چه حدّى است؟
قائلين به مفهوم مى گويند: حدّ مدخليّت، به نحو مدخليت عليت منحصره است يعنى با تحقّق مجىء زيد، وجوب اكرام ثابت است و با نبودن مجىء زيد، چنين حكمى هم وجود ندارد.
ولى منكرين مفهوم مى گويند: حدّ مدخليّت، به نحو مدخليّت علّيت غير منحصره است(2) بنابراين اگرچه با بودن مجىء زيد، وجوب اكرام ثابت است ولى با نبودن مجىء زيد، نمى توان وجوب اكرام را نفى كرد زيرا ممكن است وجوب اكرام از طريق علّت ديگرى ـ غير از مجىء زيد ـ ثابت باشد.
درنتيجه بنابر مبناى قدماء هم ـ مانند مبناى متأخرين ـ بحث مفهوم يك بحث صغروى است نه كبروى.
- 1 ـ ما فعلا كارى به درست يا نادرست بودن كلام آنان نداريم.
- 2 ـ علّيت غير منحصره در جايى است كه معلول، بيش از يك علّت داشته باشد، مثل حرارت كه هم از ناحيه شمس تحقّق پيدا مى كند و هم از ناحيه نار. در اين جا بين علّت و معلول، ارتباط وجود دارد. ولى ارتباط به نحو عليت غير منحصره است.
(صفحه26)
(صفحه27)
بحث اوّل
مفهوم شرط
بحث در اين است كه آيا قضيّه شرطيه داراى مفهوم است؟(1) يعنى آيا در جمله شرطيه، به دنبال قضيه منطوقيه، قضيّه مفهوميه اى هم وجود دارد يا نه؟
همان گونه كه قبلا اشاره كرديم نزاع در باب مفهوم، نزاعى صغروى است نه كبروى. يعنى بحث در اين است كه ـ مثلا ـ آيا جمله شرطيه مفهوم دارد يا نه؟ بديهى است كه اگر داراى مفهوم باشد، حجّيت مفهوم هم مانند حجّيت منطوق خواهد بود. نه اين كه پس از ثبوت مفهوم بخواهيم در مورد حجّيت آن بحث كنيم.
حال بحث در اين است كه آيا قضيّه «إن جاءك زيد فأكرمه» مستلزم قضيّه «إن لم يجئك زيد فلايجب إكرامه» هست يا نه؟ و به عبارت ديگر: آيا قضيّه شرطيه «إن
- 1 ـ خواه جزاء آن جمله انشائيه باشد ـ مثل اين كه مولا بگويد: «إن جاءك زيد فأكرمه ـ و يا اين كه جمله خبريه باشد، مثل اين كه كسى به دوست خود بگويد: «إن جئتنى أكرمتك». هر دوى اين ها در باب مفهوم مورد بحث قرار مى گيرند، هرچند ثمره مفهوم در قضاياى مورد ابتلاى ما ـ در مباحث فقهى ـ معمولا در جايى ظاهر مى شود كه جزاء آن عبارت از حكم شرعى ـ اعم از تكليفى يا وضعى ـ باشد. حكم وضعى مانند: «إذا كان الماء قدر كرّ لاينجّسه شيء». چون عدم تنجّس، حكمى وضعى است.
(صفحه28)
جاءك زيدٌ فأكرمه» يك قضيّه است يا دو قضيّه؟
قائلين به ثبوت مفهوم مى گويند: اين قضيّه ـ در مقام تحليل ـ به دو قضيّه منحل مى شود ولى يكى اصالت داشته و ديگرى تبعيت دارد.
امّا منكرين ثبوت مفهوم مى گويند: اين قضيّه، يك قضيّه است و هيچ گونه استلزامى در آن وجود ندارد.
نظر قائلين به ثبوت مفهوم
قائلين به ثبوت مفهوم در قضيّه شرطيّه، از دو طريق وارد شده اند:
طريق اوّل، راهى است كه قدماء مطرح كرده اند و اگر اين راه ثابت شود، در مورد ساير قضاياى مورد بحث ـ مثل قضيّه وصفيّه ـ هم مفيد خواهد بود.
طريق دوّم، راهى است كه متأخرين مطرح كرده اند. آنان در ارتباط با هر يك از قضايا، راه جداگانه اى را ذكر كرده اند.
طريق اوّل (طريق قدماء):
آن دسته از قدماء كه قائل به مفهومند، مى گويند: وقتى متكلم عاقل مختار، به عبد مى گويد: «إن جاءك زيد فأكرمه»، اين كلام مانند ساير افعال ارادى صادر از عاقل مختار است. عقلاء مى گويند: افعال ارادى صادر از عاقل مختار را نمى توان حمل بر اشتباه كرد.(1)
قدماء مى گويند: جمله «إن جاءك زيدٌ فأكرمه» اگرچه به عنوان تكلّم است ولى تكلّم يكى از افعال ارادى صادر از عاقل مختار است و لازمه اراده اين است كه اين
- 1 ـ يكى از مبادى اراده، عبارت از «تصور» است. تصور، به معناى التفات نفس است و اين عبارت اُخرى از توجّه و التفات است.
- يكى ديگر از مبادى اراده، عبارت از «تصديق به فايده» است و تصديق به فايده، به معناى «هدف دار بودن عمل» است.
(صفحه29)
جمله از روى توجه و التفات صادر شده و هدف و غرضى را دنبال كند. ولى آيا غرض از اين جمله چيست؟
ابتداءً اغراض متعدّدى مى توان تصور كرد:
1ـ مولا بخواهد خودش را امتحان كند، كه آيا قدرت بر تكلّم دارد يا نه؟
2ـ مولا بخواهد خودش را امتحان كند، كه آيا تكلّم او زبان عربى خوب است يا نه؟
3ـ مولا بخواهد با عبد خودش مزاح كند.
اين اغراض اگرچه مى تواند جنبه عقلايى داشته باشد ولى عقلاء اعتنايى به آن ندارند، زيرا عقلاء مى گويند: هدف از وضع الفاظ، سهولت تفهيم و تفهّم است و الاّ اصل تفهيم و تفهّم از راه هاى ديگر ـ مانند اشاره و... ـ نيز امكان پذير است. با توجه به اين هدفِ واضع و اين كه مولا در مقام بيان مراد خود، لفظ را به كار برده است، اين احتمالات كنار مى رود. ظاهر اين است كه وقتى مولا مى گويد: «إن جاءك زيد فأكرمه»، هم توجه و التفات دارد و هم تكلمش هدف دار است يعنى مى خواهد مقصود باطنى خودش را به عبد بفهماند و آن عبارت از «الزام به اكرام زيد هنگام مجىء او» مى باشد.
قدماء مى گويند: مولايى كه داراى اين خصوصيات است و از اوّل مى توانسته قيد «مجىء» را نياورد، چرا قيد «مجىء» را در كلام خود آورده است؟ آيا ـ با توجه به خصوصيات مولا ـ مى توان تصور كرد كه اين قيد، لغو بوده و مدخليتى در حكم نداشته باشد؟ عقل و عقلاء مى گويند: اين شرط، حتماً با حكم ارتباط دارد و نمى شود بين اين ها هيچ گونه ارتباطى وجود نداشته باشد. لذا از آوردن قيد، اصل ارتباط بين مجىء زيد و وجوب اكرام را استفاده مى كنيم.
مطلب ديگرى كه در اين جا وجود دارد اين است كه مولا در مقام تعليق، تنها قيدى را كه متعرّض شده، عبارت از قيد «مجىء زيد» بوده است، در حالى كه مى توانست قيود ديگر را نيز مطرح كند و مجموع آنها را در ارتباط با جزاء قرار دهد.(1)
- 1 ـ مثل اين كه بگويد: «إن جاءك زيدٌ و سلَّم عليك فأكرمه».