(صفحه365)
خطاب حقيقى بيشتر است، زيرا هنگام اطلاق و عدم وجود قرينه بر خلاف، انصراف به خطاب حقيقى دارد. ولى انصراف به اين معنا نيست كه ادات خطاب براى خطاب حقيقى وضع شده باشند. ادات خطاب براى خطاب انشائى وضع شده اند و هيچ يك از قيودى كه در خطاب حقيقى معتبر است، در خطاب انشائى معتبر نيست. در خطاب انشائى فرق بين زنده يا مرده بودن، حاضر يا غايب بودن، موجود يا غير موجود بودن مخاطب، وجود ندارد. در خطاب انشائى حتى به جمادات هم مى توان خطاب كرد و استعمال ادات خطاب در همه اين موارد به نحو حقيقى است.
درنتيجه احكامى كه به صورت خطاب مطرح شده اند، همان طور كه حاضرين در جلسه خطاب را در بر مى گيرند، شامل غايبين و معدومين نيز مى شوند و هيچ استحاله اى لازم نمى آيد.
مرحوم آخوند نظير اين مسأله را در مورد استفهام هم مطرح مى كنند. ايشان مى فرمايد: ادات استفهام، براى استفهام حقيقى وضع نشده اند تا درمورد خداوندبا مشكل مواجه شويم، بلكه براى استفهام ايقاعى انشائى وضع شده اند ولى دواعى اين استفهام انشائى فرق مى كند. گاهى داعى آن عبارت از استفهام حقيقى و گاهى تقرير يا انكار و امثال آن است. مثلاً در
{و ما تلك بيمينك يا موسى}(1)
داعى آن عبارت از اين بود كه خداوند دوست داشت با موسى صحبت كند و يا به موسى بفهماند كه تو مورد علاقه من هستى. البته در مورد استفهام انشائى نيز هنگام اطلاق و عدم وجود قرينه بر خلاف، مى توان گفت: «داعى بر اين استفهام انشائى، همان استفهام حقيقى است».
در مورد ترجّى و تمنّى نيز همين طور است. مثلاً در آيه شريفه
{فقولا له قولاً ليّنا
(صفحه366)
لعلّه يتذكّر أو يخشى}(1) اگر لعلّ بخواهد به معناى حقيقى ترجّى باشد، مستلزم اين است كه خداوند متعال ـ نعوذ باللّه ـ جاهل باشد. امّا اگر معناى انشائى لعلّ مطرح باشد هيچ مشكلى پيش نمى آيد.(2)
تحقيق در مسأله
به نظر مى رسد تطبيق عنوان بحث بر خطابات قرآنى، دور شدن از مسير واقعيت است. مخاطِب در خطابات قرآنى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نيست تا ما اين گونه تصوّر كنيم كه آن حضرت افرادى را مخاطَب قرار مى داده و احكام را براى آنان بيان مى كرده است. بلكه مخاطِب خداوند است كه از طريق وحى اين احكام را بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرستاده است و اين گونه نيست كه آيات قرآن در موقعى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)بالاى منبر بوده و مجلس مخاطبه داشته اند نازل شده باشد و يا اين كه بر آن حضرت لازم باشد بعد از نزول آيات مردم را در مسجد جمع كند و بالاى منبر رفته و مجلس مخاطبه تشكيل دهد. بلكه عدّه اى از اصحاب مسؤليت كتابت وحى را بر عهده داشتند و آيات مختلفى كه نازل مى شد، ثبت و ضبط مى كردند. و اصولاً ما خطابات شفاهى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله)سراغ نداريم تا بحث كنيم آيا اين خطابات شامل غايبين و معدومين هم مى شود يا نه؟ همه اين خطابات الهيّه است كه به صورت وحى بر پيامبر (صلى الله عليه وآله)نازل شده و آن حضرت ـ به عنوان مبلّغ ـ آنها را براى مردم مطرح مى كرده است. در اين صورت آيا ممكن است در جايى كه مخاطِب، خداوند و مخاطَب بشر است، مسائل مربوط به خطاب هاى حقيقيّه را مطرح كنيم؟ مخصوصاً عنوان «شفاهى» كه به معناى شنيدن از دولب خطاب كننده است، اصلاً نمى تواند در مورد خداوند نسبت به بشر مطرح باشد. حتى در خطابات خاصّى كه خداوند متعال نسبت به حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) دارد ـ مثل
- 1 ـ طه: 44
- 2 ـ كفاية الاُصول، ج 1، ص 356 و 357
(صفحه367)
{يا أيّها الرسول بلِّغْ ما اُنزل إليك من ربّك}(1) ـ نيز عنوان خطاب شفاهى مطرح نيست. خطاب شفاهى از لوازم جسم و از لوازم انسان است. حتّى همين آياتى كه در آنها كلمه «قلْ» وجود دارد ـ مثل
{قلْ يا أيّها الكافرون}(2) ـ با توجه به دو نكته، آن خطاب شفاهى مورد نظر ما تصوّر نمى شود:
1ـ به حسب تعبيرات ما، معناى «قل» اين است كه تو به نمايندگى از طرف خداوند اين حرف را بزن. در اين صورت، مقصود اصلى گفتن
{يا أيّها الكافرون} است و كلمه «قل» به عنوان تبليغ به آن طرف مطرح نيست. امّا با توجه به اين كه شروع آيه با كلمه «قل» است و اگر «قل» حذف شود، سوره ناقص مى شود، معلوم مى شود كه اين خطاب، آن خطاب شفاهى مورد نظر ما نيست.
2ـ بر فرض كه در مورد
{يا أيّها الذين آمنوا أوفوا بالعقود} و امثال آن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مؤمنين را جمع كرده باشد و براى آنان مجلس مخاطبه اى تشكيل داده باشد ولى آيا در مورد
{قل أيّها الكافرون} نيز مجلس مخاطبه اى با كفّار ـ يا حداقل رؤساى آنها ـ تشكيل داد؟
هيچ تاريخ و تفسيرى چنين مطلبى را نقل نكرده است. در مثل
{قل يا أيّها الكافرون} با وجود اين كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مأموريت دارد كه خودش خطاب كند، امّا تشكيل هيچ مجلس مخاطبه اى در اين رابطه نقل نشده است. چه رسد به آياتى مثل
{يا أيّها الذين آمنوا أوفوا بالعقود}(3)
كه در ابتداى آنها كلمه «قل» وجود ندارد بلكه ابتداءً خطاب از ناحيه خداوند است و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هيچ نقشى به جز بيان خطاب الهى ندارد. پس در اين جا چه بايد گفت؟
براى
حلّ مسأله مى گوييم:
اوّلا: قرآن به عنوان يك «كتاب» مطرح است و خود قرآن در موارد متعدّدى به
- 1 ـ المائدة: 67
- 2 ـ الكافرون: 1
- 3 ـ المائدة: 1
(صفحه368)
كتاب بودن خودش تصريح كرده است. مثل
{ذلك الكتاب لا ريب فيه}(1)
و
{إنّا أنزلنا إليك الكتاب بالحق...}(2) و امثال اين ها.(3) و نيز قرآن به عنوان يك معجزه جاويدان و مبيّن احكام الهى تا قيامت مطرح است و ما بايد در رابطه با خطابات قرآنى، اشباه و نظاير آن را در نظر بگيريم و عنوان «خطابات شفاهى» را كنار بگذاريم. چون ما يك
- 1 ـ البقرة: 2
- 2 ـ النساء: 105
- 3 ـ در اين جا لازم است به دو نكته توجه شود:
نكته اوّل: در مباحث مقدّماتى تفسير مطرح است كه معجزه كامل، معجزه اى است كه با امر رايج در زمان خودش تناسب داشته باشد. مثلاًدر زمان حضرت موسى (عليه السلام) مساله سحر به عنوان مهم ترين مسأله روز مطرح بود. معجزه حضرت موسى نيز متناسب با عمل آنها بود. حضرت موسى (عليه السلام)عصاى خود را مى انداخت، به صورت اژدهايى در آمده و تمام چيزهايى را كه ساحران تهيّه ديده بودند مى بلعيد و سپس حضرت موسى (عليه السلام) آن را مى گرفت به صورت همان عصاى قبلى در مى آمد. - در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نيز فصاحت و بلاغت ـ كه از فنون كلام و الفاظ است ـ به عنوان مسأله روز بود لذا معجزه كامل بايد متناسب با امر رائج در آن زمان باشد.
نكته دوّم: اسلام يك دين هميشگى و جاودان است و بايد تا قيامت باقى باشد. لذا معجزه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)هم بايد جاودانه باشد. و معجزاتى چون اژدها شدن عصا و زنده كردن مردگان و امثال اين ها قابليت بقاء ندارد و نمى تواند جاودانه باشد بلكه امكان تحقق آن فقط در زمان حيات آن پيامبر است. و معجزه هميشگى چيزى جز كتاب نمى تواند باشد. تحدّى قرآن در همه زمانها محفوظ است. قرآنى كه در زمان نزول خود گفته است: {لئن اجتمعت الإنس و الجنّ على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيراً}. الاسراء: 88، الان هم تحدّى اش به قوت خود باقى است. الان هم فريادش بلند است كه اگر انس و جن جمع شوند نمى توانند حتى مثل كوچكترين سوره قرآن ـ يعنى سوره كوثر كه سه آيه كوتاه است ـ بياورند. و كسانى كه در مقام تعارض با قرآن برآمدند، بى خردى خود را براى اهل فن ثابت كردند و مورد استهزاء و تمسخر اهل فن واقع شدند. - از اين جا معلوم مى شود كه ترتيب آيات قرآن هم به دستور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و ناشى از وحى الهى بوده و در زمان خود پيامبر (صلى الله عليه وآله) انجام گرفته است و الاّ عنوان كتاب بر آن صدق نمى كرد. اگر كسى مطالبى تهيه كرده باشد، تا وقتى آنها را تنظيم نكرده عنوان كتاب بر آن صدق نمى كند.
(صفحه369)
بحث فرضى و تخيلى نداريم، بلكه يك بحث حقيقى و واقعى داريم. مى خواهيم ببينيم آيا مخاطب
{يا أيّها الذين آمنوا} و امثال آن كه در قرآن وارد شده كيست؟ و ما چون به اشباه و نظاير آن توجه نكرده ايم، خود را به وادى عجيبى انداخته ايم. يكى مى گويد: «خطاب به معدوم، ممتنع است». مرحوم آخوند مى گويد: «ادات خطاب براى خطابات حقيقى وضع نشده اند، بلكه براى خطابات انشائى وضع شده اند» ولى به نظر ما اين خطابات، عنوان خطاب شفاهى ندارند بلكه اين ها خطابات كتبى و مربوط به كتاب هستند و در خطاب كتبى خصوصيتى وجود دارد كه در خطاب شفاهى وجود ندارد. در خطاب شفاهى بايد مخاطب در مجلس تخاطب حاضر باشد امّا در خطاب كتبى چنين چيزى لازم نيست. امام خمينى (رحمه الله) با نوشتن اعلاميه همه مردم را ـ به خطاب حقيقى ـ مخاطب قرار مى دادند، و يا مثلاً با وصيت نامه خودشان حتى نسلهاى آينده را نيز مخاطب قرار داده و حفظ جمهورى اسلامى را به آنان سفارش كرده اند در حالى كه هيچ گونه مجلس تخاطبى هم در كار نبوده است. معناى خطاب كتبى اين است كه اين نوشته مورد ملاحظه افراد قرار گيرد و هر كس مسؤوليت خودش را از آن برداشت كرده و طبق آن عمل كند. اين ها مسائلى است كه بين ما رايج است.
قرآن نيز به همين صورت است. اسلام در روش قانون گذارى خودش راه خاصى را انتخاب نكرده بلكه همان روش عقلاء را اتخاذ كرده است. و چيزى كه به عنوان «كتاب اللّه» مطرح است، چرا خطابات آن را خطاب شفاهى مى ناميد؟ شفاهى در مقابل كتبى است.
{يا أيّها الذين آمنوا أوفوا بالعقود}(1) چگونه مى تواند از طرفى به عنوان جزء از كتاب اللّه مطرح باشد و از طرف ديگر عنوان خطاب شفاهى پيدا كند؟ جمع بين اين دو امكان ندارد. مخصوصاً با توجه به اين كه در هيچ تاريخ و تفسيرى وارد نشده كه هر وقت آيه اى به صورت خطاب نازل مى شد، پيامبر (صلى الله عليه وآله)مجلس مخاطبه تشكيل مى دادند بلكه عده اى از طرف آن حضرت به عنوان كاتب وحى مأمور