(صفحه513)
پس ما بايد بگوييم: همان طور كه در «جئني برجل» ـ با اين كه طبيعت، مقيّد به قيد به وحدت است ـ تعيّن وجود ندارد، در «أكرم ثلاثة من العلماء» و «جئني بثلاثة رجال» نيز تعيّن وجود ندارد و الاّ بايد بين عدد يك و عدد سه ـ از جهت تعيّن و عدم تعيّن ـ فرق قائل شويم و كسى نمى تواند چنين فرقى قائل شود. واقعيت مطلب هم همين است، زيرا وقتى مولا مى گويد: «أكرم ثلاثة من العلماء» اختيار در دست شماست و هر كسى را خواستيد مى توانيد اكرام كنيد. و اين معناى ابهام و عدم تعيّن است. امّا اگر در «أكرم العلماء» اكثر مراتب جمع، را در نظر بگيريم، مانند «أكرم كلّ عالم» شده و هيچ ابهامى در آن وجود ندارد.
احتمال سوّم: با توجه به اين كه در كتب اصولى عنوان را به صورت «جمع محلّى به ال» مطرح كرده اند و اصالت را براى جمع دانسته اند با اين قيد كه مدخول «ال» قرار گرفته باشد، مى توان گفت: واضع، همان طور كه براى جمع ـ از جهت اقلّ و اكثر ـ وضعى دارد، براى خصوص جمع محلّى به ال هم وضع جداگانه اى دارد و آن اين است كه جمع محلّى به ال را براى دلالت بر عموم و استيعاب و استغراق وضع كرده است. و اين منافات ندارد با اين كه «ال» براى تعريف باشد. اين احتمال مى خواهد بگويد: «دلالت بر عموم، استناد به تعريف ندارد بلكه مستقيماً در رابطه با وضع است». اين احتمال با ظاهر عنوانى كه در كتاب هاى اصولى مطرح شده، موافق تر است. اگر چه دو احتمال قبلى نيز در جاى خودشان صحيح بودند.
مؤيّد احتمال سوّم اين است كه جمع محلّى به «ال» در مباحث عام و خاصّ و در رديف الفاظ دالّ بر عموم مطرح شده است و اين امر كاشف از اين است كه جمع بودن، در استيعاب دخالت دارد ولى با اين قيد كه محلّى به «ال» باشد.(1)
- 1 ـ سؤال: بحث ما در مطلق و مقيّد است، پس چرا در جمع محلّى به «ال»، از عموم بحث شده است؟
جواب: چون اين شبهه وجود دارد كه استغراق در جمع محلّى به «ال» از ناحيه تعريف باشد، لذا در اين جا جمع محلّى به «ال» مطرح شده است. و اگر مسلّم بود كه «ال» مانند «كلّ» است، چنين بحثى را مطرح نمى كرديم.
(صفحه514)
5 ـ نكره
نكره، عبارت از معناى اسم جنس، با ضميمه شدن تنوينى است كه دلالت بر نكره بودن داشته باشد.(1)
مرحوم آخوند مى فرمايد: نكره، گاهى در مقام اخبار و گاهى در مقام انشاء استعمال مى شود. در جايى كه در مقام اخبار استعمال شود ـ مثل «جاءني رجل» ـ نكره دلالت مى كند بر يك موجود معيّن و مشخّص در خارج، كه نزد متكلّم، معلوم است ولى نزد مخاطب، غير معلوم است. امّا نكره اى كه در مقام انشاء استعمال شود ـ مثل اين كه مولا به عبد بگويد: «جئني برجل» ـ داراى يك ابهام كلّى است. زيرا هم نزد مولا نامعيّن است و هم نزد عبد. و فرق اين نكره با اسم جنس در اين است كه رجل اسم جنسى، فقط بر ماهيّت رجل دلالت مى كند، ولى اضافه شدن تنوين نكره، همان ماهيّت را مقيّد به قيد وحدت مى كند.(2)
از كلام مرحوم آخوند استفاده مى شود كه واضع براى نكره دو وضع دارد. نكره در مقام اخبار، داراى يك وضع و نكره در مقام انشاء داراى وضع ديگر است.
اشكال بر كلام مرحوم آخوند:
اين كلام مرحوم آخوند داراى اشكال است:
اوّلاً: بعيد است كه واضع براى نكره دو وضع ـ يكى براى حالت اخبار و يكى براى حالت انشاء ـ انجام داده باشد.
- 1 ـ دربحث علم جنس گفتيم: ماهيت ـ من حيث هي ـ نه معرفه است و نه نكره، زيرا:
- اوّلاً: براى معرفه شدن آن به «ال» و براى نكره شدن آن به تنوين نياز داريم و اگر معرفه يا نكره بود، نيازى به «ال» و يا تنوين نداشت زيرا تحصيل حاصل لازم مى آمد.
- ثانياً: اگر ماهيت بخواهد معرفه يا نكره باشد، تناقض لازم مى آيد. ماهيت معرفه را چگونه مى توان نكره كرد؟ ماهيت نكره را چگونه مى توان معرفه كرد؟
- 2 ـ كفاية الاُصول، ج 1، ص 381 و 382
(صفحه515)
ثانياً: در «جاءني رجلٌ» يك طبيعت و ماهيّت داريم و يك قيد وحدت و يك اسناد مجىء به طبيعت. و تعيّنى كه شما (مرحوم آخوند) در مورد مقام اخبار مطرح مى كنيد، ربطى به نكره ندارد، بلكه در ارتباط با اضافه اسناد مجىء خارجى به طبيعت رجل است. «جاءنى» از يك واقعيت حكايت مى كند و واقعيت در رابطه با مجىء نمى تواند تعدّد داشته و تعيّن نداشته باشد. بالاخره آن «رجل»ى كه سراغ اين مخبر آمده، مشخّص و متعيّن است. «رجلٌ» عبارت از طبيعت مقيّد به وحدت است و از نظر معنا، فرقى بين اخبار و انشاء وجود ندارد. ولى نسبت دادن مجىء خارجى به اين طبيعت مقيّد به وحدت و قرار گرفتن آن ـ در مقام حكايت و اخبار ـ به عنوان فاعل براى «جاءني»، دلالت بر تعيّن و تشخّص آن دارد.
در نتيجه مستشكل مى گويد: نكره در مقام اخبار و انشاء يك معنا دارد و آن همان معناى اسم جنس است كه عبارت از ماهيت است ولى قيد وحدت نيز به آن ضميمه مى شود تا نكره را از اسم جنس متميّز كند. اما اين طبيعت، اگر متعلّق امر واقع شد ـ مثل «جئني برجل» ـ اطلاقش محفوظ است، ولى اگر فعلى خارجى ـ مثل مجىء ـ به آن نسبت داده شد، آن نسبت موجب تعيّن مى شود. پس شما (مرحوم آخوند) بر چه اساسى تعيّن را به گردن نكره مى اندازيد؟
اين اشكال، به نظر ما اشكال خوبى است ولى براى اين كه عدم تماميت كلام مرحوم آخوند روشن تر شود، لازم است دو مطلب زير را به اشكال فوق ضميمه كنيم:
مطلب اوّل: اين كه شما (مرحوم آخوند) مى گوييد: «جاءني رجل، حاكى از فردى است كه نزد متكلّم، معلوم و مشخص است ولى نزد مخاطب، نامعلوم است»، كلّيت ندارد. در بعضى از موارد، خود مخبر مى داند كه مثلاً يك ماه قبل، كسى به سراغ او آمده ولى هر چه فكر مى كند به يادش نمى آيد كه او چه كسى بوده است. پس اين گونه نيست كه هر چيزى در مقام اخبار واقع شد، از نظر مخبر، مشخّص و معيّن باشد.
مطلب دوّم: قضايايى كه وقوع پيدا مى كنند، اگر چه به حسب واقع، متشخّص و متعيّن هستند و زمان و مكان و ساير خصوصيات آنها متعيّن است، ولى كسانى كه در
(صفحه516)
مقام اخبار از يك امر متحقّق در خارج بر مى آيند، اخبار آنان به يك كيفيت نيست. مثلاً ما اگر مهمان خاصّى داشته باشيم، وقتى مى خواهيم به ديگران خبر دهيم، اخبارمان ـ به لحاظ افراد مخاطب ـ فرق مى كند. مخاطبى كه از دوستان نزديك ماست و مى خواهيم در جريان همه جزئيات قرار گيرد، همه واقعيّت را برايش نقل مى كنيم. اما نسبت به مخاطبى كه نخواهيم در جريان همه جزئيّات قرار گيرد، فقط به خودمان اجازه مى دهيم كه بگوييم: «ما ديشب مهمان داشتيم» هر دوى اين ها خبر و مقام اخبار از واقعيّت است ولى اخبار به حسب مقامات و به حسب مخاطب ها فرق مى كند.
مانحن فيه، نظير مطلبى است كه در باب حروف مطرح كرديم. در آنجا گفتيم: كسى كه در مقام اخبار مى گويد: «سرت من البصرة إلى الكوفة»، ترديدى نيست كه سير خارجى او حتماً از يك طريق بوده و نمى تواند تعدّد داشته باشد ولى از نظر لفظى ـ با توجه به تعدّد راه هاى بين كوفه و بصره ـ اين جمله يك معناى كلّى پيدا مى كند، به گونه اى كه سير از هر طريقى را شامل مى شود و انسان احتمال سير از هر يك از طرق را بدهد.
توضيح: كسى كه مى خواهد سير خودش از بصره به كوفه را اخبار كند، به دو صورت مى تواند اين مسأله را بيان كند:
گاهى غرض او متعلّق به اين است كه واقعيّت خارجى سير را با تمام خصوصياتش بيان كند. در اين صورت، صرف «سرت من البصرة إلى الكوفة» كفايت نمى كند بلكه بايد خصوصيات سير ـ مانند دروازه، طريق، زمان سير و... ـ را نيز مطرح كند.
امّا گاهى نمى خواهد همه واقعيت را در اختيار مخاطب قرار بدهد بلكه فقط مى خواهد بگويد: «سير من از بصره شروع و به كوفه منتهى شده است». و در مقام اخبار ساير خصوصيات آن نيست.
حال با قطع نظر از اشكال اوّل مى گوييم: كسى كه مى گويد: «جاءني رجل» در حالى كه رجل معيّن و مشخّص نزد او آمده است، در مقام اخبار نخواسته است همه
(صفحه517)
خصوصيات او را در اختيار مخاطب قرار دهد بلكه غرض او فقط به اين مقدار تعلّق گرفته كه به مخاطب خبر دهد كه طبيعت رجل مقيّد به قيد وحدت، به خانه او آمده است. امّا اگر از او سؤال كنند: آن رجلى كه به سراغ شما آمد چه كسى بود؟ به دو صورت ممكن است پاسخ دهد:
گاهى مصلحت او اقتضاء مى كند كه همه مشخّصات آن رجل را بيان كند و گاهى هم مصلحت چنين اقتضايى را ندارد.
ما كارى نداريم كه اسناد مجىء به رجل، دلالت بر تعيّن و تشخّص دارد. واقعيّت، مشخّص است ولى در مقام اخبار، ضرورتى ندارد كه اين خبر قالب واقعيت باشد. بلكه گاهى تمام واقعيت را بيان مى كند و گاهى هم مصلحت او اقتضاء ندارد كه چيزى بيش از «جاءني رجل» بگويد.
خلاصه كلام ما اين شد كه گويا مرحوم آخوند و مستشكل خيال كرده اند كه «جاءني رجل» آينه براى تمام واقعيّت است. در حالى كه اين گونه نيست. «جاءني رجلٌ» اگر چه خبر است و مخبر به، امرى واقعى است ولى آينه تمام نماى واقعيت نيست، بلكه آينه اى است كه گوشه اى از واقعيّت را نشان مى دهد و آن عبارت از «طبيعت مقيّد به قيد وحدت» است و هيچ گونه تشخّص و تعيّنى در آن دخالت ندارد و اگر متكلّم مى خواست مسأله را به صورت متعيّن مورد اخبار قرار دهد، بايد به جاى «رجل» نام آن شخص و خصوصيات او را مطرح كند.
در نتيجه ما در باب نكره دو معنا نداريم. بلكه يك معنا داريم و آن همان «طبيعت مقيّد به قيد وحدت» است و فرقى بين مقام اخبار و مقام انشاء وجود ندارد.
اكنون اين سؤال مطرح است كه:
كدام يك از الفاظ مطرح شده تحت عنوان «مطلق» هستند؟
مرحوم آخوند در اين زمينه مى فرمايد:
ظاهر اين است كه عنوان مطلق حقيقتاً بر اسم جنس ـ كه مفادش همان طبيعت و