(صفحه521)
نظر شما (مرحوم آخوند) دلالت بر يك فرد معيّن در خارج مى كند.
ثالثاً: مرحوم آخوند اگر چه در اين جا نسبتى كه به مشهور داده شده را ردّ مى كند و تصريح مى كند كه مطلق هيچ گونه قيدى ـ حتى قيد سريان و شمول ـ نمى تواند داشته باشد، ولى در بحث مقدمات حكمت تعبيرى مى آورد كه با اين تعبير منافات دارد. ايشان در آنجا مى گويد: از آنچه گفته شد ظاهر گرديد كه «در مطلق، هيچ قيدى ـ حتى قيد سريان و شمول ـ مطرح نيست». ولى اگر ما بخواهيم قيد سريان و شمول را پيش بياوريم، بايد از طريق قرينه اى مقاليّه يا قرينه اى حاليّه و يا قرينه حكمت (= مقدّمات حكمت) اين معنا را استفاده كنيم.(1)
لازمه اين حرف اين است كه اگر مولا بگويد: «أعتق رقبة» و همه مقدّمات حكمت وجود داشته باشد، رقبه داراى سريان و جريان مى شود، هر چند اين قيد از ذات رقبه استفاده نشده بلكه به كمك مقدّمات حكمت استفاده شده است.
در اين جا لازم است ببينيم آيا اگر ـ مثلاً ـ در «أعتق رقبة» مقدّمات حكمت تمام شود، نتيجه اين مى شود كه ما زايد بر ماهيت رقبه، قيدى اضافى پيدا كنيم؟
به عبارت ديگر: مرحوم آخوند در بحث گذشته تصريح كردند كه «مطلق، بر چيزى جز ماهيت دلالت ندارد و هيچ قيدى ـ حتى سريان و شمول ـ همراه آن نيست». ولى در اين جا مى خواهند بفرمايند: اگر مولا بگويد: «أعتق رقبة» و مقدّمات حكمت تمام باشد، «رقبه»، تقيّد به قيد سريان و جريان پيدا مى كند، هر چند اين قيد از ذات رقبه استفاده نشده بلكه به كمك مقدّمات حكمت استفاده شده است.
در حالى كه با توجه به دو مطلب (2) زير در مى يابيم كه نتيجه مقدّمات حكمت، «تقيّد ماهيت به قيد سريان و جريان» نيست.
مطلب اوّل: در بعضى از موارد، بين مسأله مدلول وضعى با مسأله اتحاد خارجى،
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج 1، ص 383 و 384
- 2 ـ اين دو مطلب در بحث عام و خاصّ نيز مطرح گرديد.
(صفحه522)
خلط پيش مى آيد. مثلاً قضيّه «زيد إنسان» بر مبناى اتحاد در وجود خارجى ـ و اين كه موضوع، يكى از مصاديق خارجى محمول است ـ قضيّه درستى است. امّا لازمه اتحاد در خارج اين نيست كه «انسان» از جهت لفظى و وضعى هم بر «زيد» دلالت كند. اين معنا اصلاً معقول نيست كه ماهيت «حيوان ناطق» بتواند از خصوصيّات فرديّه زيد حكايت كند. «حيوان ناطق» در مقام دلالت، سر سوزنى از مفاد خودش نمى تواند پا فراتر بگذارد. در مثال «رقبه» نيز اگر چه بر مبناى اتحاد در وجود خارجى و حمل شايع، هم قضيه «الرقبة المؤمنة رقبة» و هم قضيه «الرقبة الكافرة رقبة» صحيح است ولى اين بدان معنا نيست كه از نظر دلالت لفظى نيز رقبه دلالتى بر رقبه مؤمنه يا رقبه كافره داشته باشد. مفهوم رقبه اصلاً ارتباطى به كفر و ايمان ندارد. مقام دلالت وضعى در محدوده همان معناى موضوع له است و سر سوزنى از آن تجاوز نمى كند. بله، در استعمال مجازى ـ كه به نظر مشهور، استعمال در غير ما وضع له است ـ ممكن است رقبه در «رقبه مؤمنه» يا در « رقبه كافره» استعمال شود، ولى بحث ما در استعمال حقيقى است.
بنابراين نبايد بين مدلول وضعى با اتحاد خارجى خلط پيش آيد. گاهى دو عنوان به صورت عموم و خصوص من وجه هستند و در ماده اجتماع خود اتحاد وجودى دارند ولى بين آن دو عنوان به قدرى فاصله وجود دارد كه هيچ گاه انسان از يكى از اين عناوين به ديگرى انتقال پيدا نمى كند، مثلاً بين عنوان صلاة و غصب، در مسأله صلاة در دار غصبى، اتحاد وجودى پيدا مى شود ولى اين گونه نيست كه عنوان صلاة، حكايت از عنوان غصب كند يا عنوان غصب، حكايت از عنوان صلاة كند.
مطلب دوّم: اختلاف بين اصالة العموم و اصالة الاطلاق، فقط در مضاف اليه آن دو نيست كه يكى مضاف اليهش «العموم» و ديگرى «الاطلاق» باشد. بلكه بين اين دو عنوان، اختلاف اساسى وجود دارد.
اصالة العموم، اصل عقلايى لفظى و مستند به وضع واضع است. در حالى كه اصالة الاطلاق مستند به مقدّمات حكمت است.
(صفحه523)
منشأ جريان اصالة العموم در
{أوفوا بالعقود} اين است كه «العقود» جمع محلّى به «ال» است و واضع جمع محلّى به «ال» را براى عموم وضع كرده است. به همين جهت اصالة العموم ـ كه شعبه اى از اصالة الظهوراست ـ حكم مى كند كه با
{أوفوا بالعقود} بايد معامله عموم كرد و در هر موردى كه دليل بر تخصيص قائم نشده باشد، بايد به مقتضاى اصالة العموم عمل شود.
امّا جريان اصالة الاطلاق در
{أحلّ اللّه البيع}، مربوط به مقدّمات حكمت است و مقدّمات حكمت، ربطى به مسأله وضع و دلالت وضعى ندارد.
يكى از مقدّمات حكمت اين است كه مولاى حكيم عاقل مختار متوجّه، در مقام بيان تمام مرادش باشد. و ما بزودى خواهيم گفت كه مقصود از «مراد» در اين جا مراد جدّى نيست بلكه مراد استعمالى است، تا منافاتى با تقييد نداشته باشد. و در حقيقت، اين جا مولا در مقام اين بوده كه ضابطه اى بيان كند، امّا در
{أوفوا بالعقود} ضابطه به نحو عموم بيان شده ولى در
{أحلّ اللّه البيع} به نحو اطلاق بيان شده است. ولى در ضابطه بودن و در مرجعيّت ـ و اين كه در صورت شك در تقييد يا تخصيص بايد به اين ها مراجعه شود ـ فرقى بين اين دو وجود ندارد.
مقدّمه دوّم اين است كه قرينه اى بر خلاف، وجود نداشته باشد.
مقدّمه سوّم اين است كه قدر متيقّن در مقام تخاطب وجود نداشته باشد.
وقتى مقدّمات حكمت، تحقّق پيدا كرد، عقل حكم مى كند كه «مطلق رقبه، تمام الموضوع است» و اين مسأله ربطى به دلالت لفظى وضعى ندارد. و بر فرض كه در حكم عقل ترديد شود، مسأله را در ارتباط با عقلاء پياده مى كنيم. ولى در هر صورت، اصالة الاطلاق مربوط به مقدّمات حكمت است و ربطى به وضع و دلالت ندارد.
حال كه بين اصالة العموم با اصالة الاطلاق فرق وجود دارد، مى گوييم: دراصالة الاطلاق چون پاى دلالت لفظى مطرح است، مسأله حكايت از افراد نيز مطرح است
(صفحه524)
ولى حكايت آن حكايت اجمالى است.(1) امّا در باب اطلاق، اصلاً پاى حكايت از افراد در ميان نيست، نه حكايت اجمالى و نه حكايت تفصيلى. در «أعتق الرقبة» از چه طريقى مى توان پاى افراد را به ميان آورد. «رقبه» بر نفس ماهيت وضع شده و مقدّمات حكمت هم مى گويد: «تمام الموضوع، نفس ماهيت است». پس دلالت بر افراد از كجاست؟
بنابراين، اين مطلب مرحوم آخوند كه مى گويد: «به كمك مقدّمات حكمت، ما مسأله شيوع و سريان را استفاده مى كنيم» كلام درستى نيست. شيوع و سريان از كجا استفاده مى شود؟ لفظ رقبه كه بر چيزى جز نفس ماهيت وضع نشده است. مقدّمات حكمت هم دلالت لفظى درست نمى كند، بلكه مى گويد: «تمام مراد استعمالى مولا نفس طبيعت است» پس مسأله افراد و شيوع و سريان مستند به چيست؟
در نتيجه اطلاق به معناى شمول و ارسال ـ هر چند به نحو بدلى ـ نيست تا نتيجه مقدّمات حكمت، همان چيزى باشد كه از الفاظ عموم استفاده مى شود. الفاظ عموم، ناظر به افراد است ـ هر چند اجمالى باشد ـ ولى مطلق، هيچ نظارتى ـ هر چند اجمالى ـ نسبت به افراد ندارد. معناى مطلق اين است كه «تمام الموضوع براى حكم مولا، عبارت از نفس ماهيت است.» لازمه اين معنا اين است كه در «أعتق الرقبة» اگر ما هر فردى از افراد اين ماهيت را آزاد كنيم، امتثال تحقّق پيدا كرده باشد. يعنى اگر كسى از ما سؤال كند «چرا ـ در مقام امتثال ـ رقبه كافره را آزاد كرديد؟»، در پاسخ مى گوييم: «چون حكم روى طبيعت رفته و رقبه كافره، مصداقى براى طبيعت رقبه است». امّا در باب عموم وقتى گفته مى شود «أكرم كلّ عالم» و ما زيدِ عالم را اكرام
- 1 ـ در بحث عام و خاصّ گفتيم: حكايت از افراد، به دو صورت امكان دارد:
- الف: حكايت تفصيلى، مثل اين كه مولا بگويد: «أكرم زيداً و بكراً و خالداً و...» و يكايك افراد علماء را نام ببرد.
- ب: حكايت اجمالى، مثل اين كه مولا بگويد: «أكرم كلّ عالم».
- در حكايت تفصيلى، خصوصيات افراد مطرح است ولى در حكايت اجمالى اين گونه نيست.
(صفحه525)
مى كنيم، اگر از ما سؤال شود: «چرا زيدِ عالم را اكرام كرديد؟» در پاسخ نمى گوييم: «چون حكم روى طبيعت رفته است»، بلكه مى گوييم: «چون مولا اكرام همه افراد عالم را ـ به نحو اجمال ـ براى ما واجب كرده و زيدِ عالم هم فردى از افراد عالم است».
امّا اگر بخواهيم مسأله شيوع و سريان را در رابطه با اطلاق مطرح كنيم، مطلق و عامّ يك معنا پيدا مى كنند. هر چند يكى از راه دلالت لفظى و ديگرى از راه مقدّمات حكمت است ولى نتيجه در هر دو يكسان مى شود. در حالى كه واقعيت مسأله به اين صورت نيست و مطلق ـ بعد از تماميت مقدّمات حكمت ـ به عامّ رجوع نمى كند.