(صفحه56)
مستشكل مى گويد: شما دچار مغالطه شده ايد، زيرا از طرفى مى گوييد: «حكمِ مجعول در قضيّه شرطيّه، عبارت از شخص حكم است و شرط در قضيّه شرطيه به عنوان علّت منحصره براى همين جزاء مذكور در قضيه است» و از طرف ديگر مى گوييد: «معناى مفهوم، انتفاء سنخ حكم مذكور در جزاء، هنگام انتفاء شرط است نه انتفاء شخص آن» به نظر ما بين اين دو مطلب يك تهافتى وجود دارد. اين علّت و معلولى كه شما براى ما درست مى كنيد، مانند ساير علّت و معلولهاست. اگر نار تحقّق پيدا كند، اين نارْ علّت براى تحقّق حرارت است. در فلسفه مى گويند: «در ذات معلول، تقيّدى مطرح است»، يعنى وقتى گفته مى شود: «نارْ علّت براى تحقّق حرارت است»، اين نارى كه در خارج تحقّق پيدا كرده، علّت براى همان حرارتى است كه از اين نار نشأت گرفته است نه اين كه علّت براى مطلق حرارت باشد.
مستشكل مى گويد: ما در اين جا بيش از يك قضيه شرطيه نداريم و شما كه قائل به مفهوم هستيد، به شرط، لقب علّت منحصره داديد. ولى آيا معلول اين علّت چيست؟ روشن است كه معلولش نمى تواند از محدوده اين قضيّه خارج باشد. معلولش همان چيزى است كه در اين قضيه مطرح شده و آن عبارت از يك حكم جزئى و شخصى است كه مولا جعل كرده است. پس مجىء زيد، علّيت دارد براى شخص حكمى كه در اين قضيّه مطرح است.
ولى شما از طرف ديگر مى گوييد: «معناى مفهوم اين است كه اگر اين علّتِ منحصره نباشد، نه تنها شخص حكم وجود ندارد بلكه كلّى وجوب اكرام تحقق ندارد». آيا اين كلّى وجوب اكرام از كجا پيدا شد؟ از يك طرف شما روى خود قضيه شرطيه تكيه مى كنيد و از طرفى كلّى حكم را منتفى مى دانيد. چطور بين اين دو جمع مى شود؟
اين اشكال به سه صورت
پاسخ داده شده است:
(صفحه57)
1ـ پاسخ مرحوم آخوند:
ايشان بر اساس مبنايى كه در باب حروف و ملحقات حروف ـ يعنى هيئات ـ اختيار كرده اند(1)، در پاسخ اشكال فوق مى فرمايند:
طبق مبناى ما جزاء در قضيّه شرطيه، خواه به صورت هيئت افعل باشد ـ مثل «إن جاءك زيدٌ فأكرمه» ـ و خواه به غير صورت افعل ـ مثل «إن جاءك زيدٌ يجب إكرامه»(2)فرقى نمى كند، زيرا به نظر ما بين معانى حرفيه و معانى اسميه در تمام مراحل سه گانه وضع و موضوع له و مستعمل فيه فرقى وجود ندارد. پس در «إن جاءك زيد فأكرمه» اگرچه پاى هيئت در ميان است و هيئت داراى معناى حرفى است ولى به نظر ما معناى حرفى، عام است و وجوبى كه هيئت افعل بر آن دلالت مى كند وجوب عام و كلّى است. مثل همان چيزى است كه كلمه «مِنْ» دلالت مى كند. كلمه «مِنْ» هم داراى موضوع له عام است و هم داراى مستعمل فيه عام، همان طور كه موضوع له و مستعمل فيه كلمه «الابتداء» عام مى باشند.
ذكر اين نكته لازم است كه ما وقتى معانى اسميه را ـ در مقابل معانى حرفيه ـ مورد بحث قرار مى دهيم، اين اسم داراى معنايى عام است و شامل اسم و فعل مى شود. البته هيئات افعال، ملحق به حروف هستند. لذا مرحوم آخوند ـ بر اساس مبناى خودشان ـ مى فرمايند: اگر مولا بگويد: «إن جاءك زيد يجب إكرامه»، اين
- 1 ـ مرحوم آخوند در باب حروف و ملحقات آن، برخلاف مشهور نظر داده و معتقدند: حروف داراى وضع عام و موضوع له عام مى باشند و مستعمل فيه آنها نيز عام است. و حروف و اسماء هم سنخ آنها در مراحل سه گانه وضع، موضوع له و مستعمل فيه فرقى باهم ندارند و فرق آنها فقط از ناحيه موارد استعمال است. جايى كه ابتدا به صورت غيرمستقل استعمال شود، لفظ «من» و جايى كه به صورت مستقل استعمال شود لفظ «الابتداء» بكار برده مى شود.
- 2 ـ فرق بين اين دو روشن است، زيرا در مثال اوّل وجوب را از هيئت «أكرم» و در مثال دوّم از مادّه «يجب» استفاده مى كنيم. درست است كه «يجب» هم داراى هيئت است ولى هيئت مضارع دلالت بر وجوب نمى كند و ما وجوب را از مادّه استفاده مى كنيم. مادّه عبارت از «وجوب» و داراى معنايى اسمى است.
(صفحه58)
«يجب» كلّى وجوب را مطرح مى كند، زيرا مادّه آن عبارت از «وجوب» است و وجوب هم معناى اسمى است و براى وجوب شخصى و جزئى وضع نشده است. «وجوب» مانند «انسان» است. همان طور كه «انسان» داراى معنايى كلّى است، «وجوب» هم داراى معناى كلّى است. وجوب مستفاد از هيئت افعل هم همين طور است زيرا موضوع له و مستعمل فيه در مورد هيئت افعل عبارت از مطلق وجوب است.
خلاصه جواب مرحوم آخوند اين است كه حكم مجعول در قضيّه شرطيه كلّى وجوب است نه وجوب شخصى و لازمه علّيت منحصره مجىء براى كلّى وجوب، اين است كه هنگام انتفاء شرط، كلّى وجوبْ منتفى شود.(1)
بررسى پاسخ مرحوم آخوند:
اين پاسخ بر اساس مبناى خود مرحوم آخوند درست است ولى بنابر مبناى مشهور ـ كه ما هم آن را اختيار كرديم ـ نمى تواند پاسخ درستى باشد. مشهور معتقدند حروف و ملحقات آنها هرچند داراى وضع عام مى باشند ولى موضوع له و مستعمل فيه آنها خاص مى باشد.
2ـ پاسخ مرحوم شيخ انصارى:
ايشان مى فرمايد: ما بايد «إن جاءك زيد يجب إكرامه» را از محدوده اشكال خارج كنيم، زيرا در اين مثال وجوب از مادّه «يجب» استفاده مى شود و مادّه داراى معناى اسمى است و اسم داراى وضع عام، موضوع له عام و مستعمل فيه عام است.
پس اشكال در خصوص «إن جاءك زيد فأكرمه» است كه وجوب آن از هيئت افعل استفاده مى شود و هيئت داراى معناى حرفى است و معناى حرفى ـ به نظر مشهور ـ خاصّ و جزئى است.
شيخ انصارى (رحمه الله) مى فرمايد: درست است كه «أكرم» دلالت بر وجوب جزئى مى كند
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص 309 ـ 311.
(صفحه59)
ولى در قضيّه شرطيه «إن جاءك زيد فأكرمه» نظر به شخص اين حكم نيست. اگر معلول در اين قضيّه، وجوب جزئى بود، چه داعى داشتيم كه اين همه زحمت بكشيم تا علّيت منحصره را درست كنيم؟ اگر معلولْ شخص حكم باشد، با انتفاء علّتْ يا حتى از بين رفتن يكى از قيود آن، معلول هم منتفى خواهد شد. خواه علّيت منحصره در كار باشد يا نباشد.اگر «زيد» را برداشته به جاى آن «عَمر» را بگذاريم يا «مجىء» را برداشته به جاى آن «سلام» را قرار دهيم يا «اكرام» را برداشته به جاى آن چيز ديگرى بگذاريم، همه اين ها خارج از دايره مجعول مولاست. يعنى در همه اين موارد، شخص حكم مذكور در كلام مولا منتفى خواهد شد. خواه علّيت منحصره در كار باشد يا نباشد. پس اين همه تلاش براى درست كردن علّيت منحصره، شاهد بر اين است كه در اين قضيّه شرطيه نظر به شخص حكم مجعول نيست.(1)
بررسى پاسخ مرحوم شيخ انصارى:
اگرچه مبناى مذكور در كلام ايشان درست است، يعنى هيئت افعل ملحق به حروف است و تحقيق در معانى حرفيه همان چيزى است كه مشهور قائلند و موضوع له و مستعمل فيه را خاص مى دانند ولى اين بيان مرحوم شيخ انصارى نمى تواند به عنوان جواب از اشكال فوق باشد. زيرا ممكن است مستشكل خطاب به ايشان بگويد: آيا شما علّيت منحصره را براى حكمى كه مولا جعل كرده اثبات كرديد يا براى حكمى كه مولا جعل نكرده است؟ اگر آنچه مولا جعل كرده عبارت از يك حكم شخصى و جزئى است، علّيت منحصره شما نمى تواند از دايره اين حكم شخصى خارج شود. و اگر آنچه مولا جعل كرده عبارت از حكمى كلّى باشد، هرچند نتيجه اش انتفاء سنخ است ولى مبناى شما اين است كه حكم كلّى جعل نشده است بلكه موضوع له و مستعمل فيه در هيئت عبارت از خاص است.
(صفحه60)
3ـ پاسخ حضرت امام خمينى (رحمه الله)
حاصل كلام امام خمينى (رحمه الله) ـ با توضيح و رفع اشكالات آن از طرف ما ـ اين است كه ايشان مى فرمايد: درست است كه قائلين به مفهوم ـ به حسب ظاهر قضيّه شرطيه ـ يك علّيت و معلوليتى مطرح مى كنند و علّت را هم علّت منحصره مى دانند و ترديدى نيست كه علّيت منحصره به عنوان وصف براى شرط در قضيّه شرطيه است، ولى بحث در معلولِ اين علّت منحصره است. ظاهر قضيّه شرطيه اين است كه معلول اين علت، مجموعه جزاء مترتب بر شرط باشد كه در قضيّه «إن جاءك زيد فأكرمه» عبارت از «وجوب اكرام زيد» مى باشد. ولى وقتى از عرف سؤال كنيم كه در قضيّه «إن جاءك زيد فأكرمه» كه بين شرط و جزاء شدت ارتباط و اتصال مطرح است آيا طرفين اين ارتباط چيست؟ عرف در جواب مى گويد: «طرفين اين ارتباط عبارت از آمدن زيد و اكرام او ـ نه لزوم اكرام او ـ مى باشند».
مثال عرفى: فرض كنيد قرار بوده مهمانى به منزل كسى برود و صاحب خانه مى خواهد از منزل خارج شود به عبد خود مى گويد: «اگر مهمان آمد از او پذيرايى كن»، در اين جا آيا بين آمدن مهمان و لزوم پذيرايى او شدت اتصال و ارتباط است، تا اين كه پس از آمده مهمان، لزوم پذيرايى تحقق پيدا كند، خواه عبد آن را موافقت يا مخالفت كند؟ به عبارت ديگر: آيا با آمدن مهمان، علّت و معلول تحقق پيدا كرده است، خواه اين كه امر به اكرام موافقت شود يا نه؟
واقعيت مسأله اين نيست و آنچه عرف از اين قضيه مى فهمد اين است كه بين آمدن مهمان و پذيرايى او شدت ارتباط و مناسبت وجود دارد و همين مناسبت سبب شده كه مولا امر به پذيرايى مهمان كند. پس در قضيّه «إن جاءك زيد فأكرمه» اگرچه در ظاهر، جزاء ـ يعنى لزوم اكرام ـ معلول واقع شده و معلّق بر شرط شده ولى در باطن معلول ما عبارت از اكرام زيد است و آنچه عرف درك مى كند اين است كه بين مجىء زيد و اكرام او شدت تناسب و ارتباط وجود دارد. و اكرام هم معنايى اسمى و كلّى است