(صفحه73)
احتمال چهارم را كنار گذاشته و روى سه احتمال ديگر بحث كنيم.
مقدّمه دوّم: بحث تداخل و عدم تداخل در جايى است كه متعلِّقِ حكم مذكور در جزاء، قابليت تعدّد و تكثر داشته باشد، مثل وضو و غسل. امّا در بعضى از موارد، متعلِّق حكم مذكور در جزاء، قابليت تعدّد ندارد. مثلاً اگر دليل قائم شود كه «اگر كسى يكى از معصومين (عليهم السلام) را سبّ كند، قتلش واجب است» و دليل ديگر بگويد: «اگر كسى مرتدّ فطرى شد، قتلش واجب است» و كسى هردو عمل را مرتكب شود، جاى بحث تداخل و عدم تداخل نيست. زيرا قتل انسان واحد، قابل تكثير و تعدّد نيست. لذا اين قبيل از قضاياى شرطيه از محلّ بحث خارج است.
مقدّمه سوّم: در باب تداخل، دو عنوان مطرح است: تداخل اسباب و تداخل مسبّبات و آنچه مورد بحث ما قرار مى گيرد عبارت از تداخل اسباب است و عنوان دوّم از بحث ما خارج است.
تداخل اسباب به اين معناست كه افراد متعدّدى از يك نوع سبب يا از دو نوع سبب ـ يا بيشتر ـ تحقق پيدا كرده باشد. در اين جا مى خواهيم ببينيم آيا هريك از اين اسباب، مسبَّب خاصى دارد؟
قائل به عدم تداخل مى گويد: «بله، هر كدام مسبَّب خاصى دارند» ولى قائل به تداخل مى گويد: «مجموع اين اسباب متعدّده، در يك مسبَّب اثر مى كنند و تعدّد و تكثرى در ناحيه مسبَّب وجود ندارد».
تداخل مسبَّبات در جايى مطرح است كه جزاء در دو قضيه شرطيه، واحد بوده ولى داراى دو خصوصيت باشد: يكى اين كه قابل تكرر و تعدّد نيست و ديگر اين كه حكم آن هم قابل تأكيد نيست، يعنى اين طور نيست كه يكى از دو حكم بخواهد اصل حكم را بيان كند و ديگرى آن را تأكيد كند، مثلاً در مثال قتل ـ كه ذكر كرديم ـ ممكن است كسى مسأله تأكيد را مطرح كند. يعنى اگر كسى يكى از معصومين (عليهم السلام) را سبّ كرد، قتل او واجب مى شود و اگر ارتداد هم پيدا كرد، وجوب قتل او مؤكّد مى شود و يا در بعضى از نجاسات ـ مثل بول كه حكم شديدترى دارد ـ ممكن است مسأله تأكيد را
(صفحه74)
مطرح كرد. امّا در مورد نجاساتى مثل منى و خون ـ كه از نظر حكمى با هم فرقى ندارند ـ اگر يك دليل بگويد: «إن أصاب ثوبك دمٌ يجب غَسله» و دليل ديگر بگويد: «إن أصاب ثوبك مني يجب غَسله»، در اين جا مى دانيم كه اگر خون يا منى يا هردو به لباس انسان اصابت كند، يك حكم در كار است و آن وجوب غَسل مى باشد. اين گونه نيست كه اگر خون و منى اصابت كرد، وجوب غَسل مؤكّدى در كار باشد. اين معنا را مرحوم آخوند در آخرين سطر مسأله تداخل اشاره كرده است.(1) ولى همان طور كه گفتيم، تداخل مسبّبات از محلّ بحث ما خارج است.
مقدّمه چهارم: آيا بحث تداخل و عدم تداخل مربوط به مقام اثبات ـ و ظهور قضيّه شرطيه ـ است يا مربوط به مقام ثبوت بوده و بحثى عقلى است و هيچ ارتباطى به عالم الفاظ ندارد؟
ظاهر اين است كه بحث مربوط به مقام اثبات است. ما از ابتداى بحث قضيّه شرطيه ـ كه مسأله مفهوم را مطرح كرديم ـ بحثمان يك بحث لفظى بود. مى خواستيم ببينيم آيا ادات شرط دلالت بر علّيت منحصره دارند يا نه؟ در بحث تداخل و عدم تداخل هم مى خواهيم ببينيم اگر شارع فرمودند: «إذا بلت فتوضأ» و «إذا نمت فتوضأ» آيا از اين دو قضيّه مى توان استفاده كرد كه اگر بول يا نوم، به طور مكّرر واقع شد يا با هم تحقّق پيدا كردند، وضو هم بايد تعدّد پيدا كند؟(2)
- 1 ـ ممكن است كسى بگويد: «تداخل مسبّبات در جايى است كه ما دو حكم داشته باشيم كه به دو عنوان تعلّق گرفته است ولى اين دو عنوان، در عالم امتثال قابل اجتماع مى باشند، يعنى مى توان با يك عمل هردو را موافقت و امتثال كرد. مثل اين كه يك دليل بگويد: «أكرم عالماً» و دليل ديگر بگويد: «أضِف هاشمياً» و عبد بيايد يك «عالم هاشمى» پيدا كرده و ضيافت كند. در اين صورت هردو امر را امتثال كرده است».
- ولى ظاهراً مراد از تداخل مسبّبات، نمى تواند چنين معنايى باشد بلكه مراد همان چيزى است كه مرحوم آخوند به آن اشاره فرمودند و ما آن را در متن مطرح كرديم.
- 2 ـ يادآورى: مثال مذكور با قطع نظر از دليل خاص است، مى خواهيم ببينيم آيا ظاهر اين دو قضيّه شرطيه چه اقتضايى دارد؟ و الاّ ما در مورد وضو و غسل دليل خاص بر تداخل داريم.
(صفحه75)
در موارد ديگرى كه بحث ما در ارتباط با مقام اثبات است، اين قاعده كلّى مطرح است كه از نظر مقام ثبوت، بايد هردو طرف قضيّه، امكان داشته باشند. پس در ما نحن فيه بايد در عالم ثبوت ـ و با قطع نظر از دلالت لفظ ـ هم تداخل، امكان داشته باشد و هم عدم تداخل، تا پس از آن بياييم در مقام اثبات، بحث از تداخل و عدم تداخل را مطرح كنيم و الاّ اگر يكى از اين ها در مقام ثبوت داراى استحاله باشد، معنا ندارد كه در مقام اثبات پيرامون آن بحث كنيم، بلكه راهى جز اختيار طرف ديگر آن وجود نخواهد داشت.
مرحوم آيت اللّه بروجردى برهانى بر استحاله عدم تداخل اقامه كرده است كه اگر اين برهان تمام باشد، ديگر جايى براى بحث تداخل و عدم تداخل ـ به حسب مقام اثبات ـ نخواهد بود و چاره اى جز پذيرفتن مسأله تداخل وجود نخواهد داشت.
اين برهان اگرچه در ارتباط با اصل مطلب است ولى ما ناچاريم آن را در اين مقدّمه بحث كرده و جلوى استحاله را بگيريم تا از نظر مقام ثبوت، اشكالى وجود نداشته باشد، سپس وارد اصل بحث شويم كه آيا ظاهر قضيّه شرطيه چه اقتضايى دارد؟
ايشان مى فرمايد: معمولاً وقتى امرى به طبيعتى تعلّق مى گيرد، چنانچه يك فرد از افراد آن طبيعت تحقّق پيدا كند، براى حصول هدف مولا كافى خواهد بود. حال اگر در جايى غرض مولا به دو فرد از افراد طبيعت تعلّق گرفته بود، آيا مولا چگونه مى تواند اين غرضش را بيان كند؟
گاهى حكم مولا به صورت قضيّه تعليقيه نيست و شرط و سببى ندارد، مثل اين كه از اوّل به عبد بگويد: «دوبار وضو بگير»، يا مولاى عرفى خيلى تشنه باشد و از اوّل به عبد خود بگويد: «دو ليوان آب براى من بياور». ولى گاهى پاى تعليق در كار است و قضيّه شرطيه مطرح است. مولا ملاحظه مى كند كه اين حكم بايد به دنبال شرط و سببى تحقّق پيداكند. در اين جا مولاممكن است بگويد: «إذا بلت و نمت فتوضأ
(صفحه76)
مرّتين»، يعنى اوّل هر دو را يك جا جمع كرده و به صورت يك قضيّه شرطيه قرار دهد.
امّا اگر نظر مولا اين باشد كه اگر بول به تنهايى واقع شد، پشت سر آن وضو واجب شود و اگر نوم به تنهايى هم واقع شد، پشت سر آن وضو واجب شود. در اين جا دو صورت وجود دارد:
1ـ شرط در يكى از اين دو قضيّه شرطيه، از نظر تحقّق خارجى، مقدّم بر شرط در قضيّه ديگر باشد. مثل اين كه فرض كنيم بول هميشه قبل از نوم و نوم هم هميشه بعد از بول تحقّق پيدا مى كند. و مولا هم بخواهد پشت سر هر شرطى وضويى تحقق پيدا كند، در اين جا راهش اين است كه در ارتباط با بول بگويد: «إذا بلت فتوضأ» و در ارتباط با نوم جزاء را مقيّد كرده، بگويد: «إذا نمت فتوضأ وضوءً آخر».
2ـ از نظر تحقق خارجى، هيچ يك از اين دو شرط بر ديگرى تقدّم نداشته باشند. همان طور كه در مورد بول و نوم ملاحظه مى شود كه گاهى بولْ تقدّم بر نوم دارد ـ مثل اين كه انسان متطهّر، بول كرده سپس به خواب برود ـ و گاهى نومْ تقدّم بر بول دارد ـ مثل اين كه انسان متطهّر، به خواب رفته و پس از آن بول كند ـ و هيچ اغلبيتى در كار نيست. در اين جا مولا چه بكند؟ اگر قيد «وضوءً آخر» را در هردو بياورد، كه معنا ندارد و اگر بخواهد به يكى از آنها اضافه كند، آيا به كدام يك اضافه كند؟ فرض اين است كه تقدّم و تأخّرى در كار نيست و ترجيحى وجود ندارد. پس چاره اى ندارد جز اين كه هردو را بدون قيد بياورد. معناى عدم تقيد اين است كه متعلّق حكم، نفس طبيعت وضو است و هيچ قيدى(1) دخالت ندارد و نفس طبيعت، نمى تواند متعلّق دو حكم واقع شود. چنين چيزى استحاله عقليه دارد كه طبيعت واحده بتواند متعلّق دو حكم واقع شود.
مرحوم بروجردى اين استدلال را براى اثبات مسأله تداخل مطرح كرده است ولى
- 1 ـ نه قيد «مرّتين» و نه «مرّة اُخرى» و نه ساير چيزهايى كه بر اين معانى دلالت مى كند.
(صفحه77)
اين كلام به مقام ثبوت سرايت مى كند. يعنى اين مسأله اى است كه ما بايد قبلاً حلّ كنيم. اگر نتيجه گرفتيم كه عدم تداخل، داراى استحاله است، استحاله آن مربوط به مقام اثبات نخواهد بود بلكه مربوط به مقام ثبوت خواهد بود. و از كلام ايشان استفاده مى شود كه ايشان عدم تداخل را به حسب مقام ثبوت محال مى دانند، زيرا معناى كلامشان اين است كه دو حكم ـ با حفظ تعدّد ـ نمى تواند به طبيعت واحده تعلّق بگيرد. و اگر چنين چيزى تمام باشد، عدم تداخل، استحاله پيدا كرده و در مقام ثبوت راهى جز تداخل باقى نخواهد ماند، و نوبت به مقام اثبات نخواهد رسيد.(1)
ما در
پاسخ مرحوم بروجردى مى گوييم:
راه تعدّد، منحصر به آنچه شما مطرح كرديد نيست. يك قيد مى توان به طبيعت زد بدون اين كه لازم بيايد طبيعت واحده متعلّق دو حكم واقع شود. چه مانعى دارد كه مولا بگويد: «إذا بلت فتوضأ من أجْلِ البول» و «إذا نمت فتوضأ من أجْلِ النوم»؟(2) در اين صورت هر كدام مقدّم باشد فرقى نمى كند. البته ما بايد بحث كنيم كه آيا اگر مولا كلمه «من أجْلِ» را نگويد، اين كلمه در تقدير وجود دارد يا نه؟ قائل به عدم تداخل مى گويد: «بله، ظاهر قضيّه شرطيه چنين اقتضايى دارد» ولى قائل به تداخل مى گويد: «خير، ما چنين ظهورى را قبول نداريم. بلكه ظاهر اين است كه حكم به نفس طبيعت تعلّق گرفته است».
پس در اين جا كه ما متعرض بيان مرحوم بروجردى شديم، صرفاً براى اين بود كه در مقام ثبوت با مشكلى مواجه نگرديم. ولى در مقام اثبات، به تفصيل بحث خواهيم كرد كه آيا حق با قائلين به تداخل است يا با مشهور ـ كه قائل به عدم تداخلند ـ يا حق با ابن ادريس است كه قائل به تفصيل شده است؟
- 1 ـ لمحات الاُصول، ص292 و 293 و نهاية الاُصول، ج 1، ص 308 و 309
- 2 ـ اين مسأله در تكوينيات هم مطرح است. وقتى گفته مى شود: «النار سبب للحرارة»، اگرچه مسبّب را مطلق حرارت قرار مى دهيد ولى در باطن آن تضييقى وجود دارد و آن اين است كه «النار سبب للحرارة الجائية من قِبَل النار».