در مسئله هشت اين طور مي فرمايند: لو دخل الدار وسكنها مع
مالكها فإن كان المالك ضعيفاً غير قادرٍ علي مدافعته وإخراجه فإن اختص استيلائه و
تصرفه بطرفٍ معين منها اختص الغصب والضمان بذلك الطرف دون غيره. وإن كان استيلائه و
تصرفاته و تغلباته في أطراف الدار و أجزائها بنسبةٍ واحدة وتساوي يد الساكن مع يد
المالك عليها والظاهر كونه غاصباً للنصف فيكون ضامناً له خاصة بمعني أنه لو انهدمت
الدار ضمن الساكن نصفها و لو انهدم بعضها ضمن نصف ذلك الغصب و كذا يضمن منافعها ولو
فرض أن المالك الساكن أزيد من واحدٍ ضمن الساكن الغاصب بالنسبة في الفرض فإن كانا
اثنين ضمن الثلث وإن كانوا ثلاثة ضمن الربع و هكذا؛ يك تتمه اي هم
دارد.
چون ما در انواع غصب و
انواع استيلاء بحث مي كرديم اين بحث پيش آمده كه اگر فرض كنيم يك خانهً نسبتاً وسيعي
هست كه اين خانه در دو طرف مثلاً ساختمان دارد؛ غاصبي آمد يك طرف اين خانه را مثلاً
آن قسمتي كه ساختمانش دم در بود، بر آن استيلاء پيدا كرد بدون اجازه مالك و مالك
هم اينقدر ضعيف بود كه قدرت نداشت بر اين كه اين غاصب را بيرون بكند، نيروي اخراج در
مالك وجود نداشت؛ اين هم آمد، نه اين كه مالك را بيرون بكند، مالك در يك قسمت
ساختمان خودش سكونت داشت، اين هم در يك قسمت ساختمان و بدون اجازه مالك شرعي ساكن شد. پس اين جا
در حقيقت در موضوع بحث ما دو نكته مدخليت دارد: يكي اين كه ساكن، يك قسمت از
ساختمان مجموع اين دار را غاصبانه در آن تصرف كرد و سكونت كرد و از آن حدود
هم اصلاً تجاوز نكرد. مثلاً اگر يك آشپزخانه اي در آن طرف ساختمان بود، به آن طرف ساختمان ديگر هيچ
كاري نداشت، فقط همين قسمت اول ساختمان را بر آن مستولي شد، و بدون اجازه مالك در اين
سكونت كرد. و از آن طرف مالك اصلي هم يك آدم ضعيفي است و قدرت ندارد بر اين
كه اين غاصب را اخراج بكند و دفعش بكند و بيرونش بكند. غاصب هم كاري ندارد به اين
كه در آن طرف خانه، خود مالك اصلي سكونت كرده و در آن مشغول تصرفات و تغلبات است.
پس درحقيقت يك غاصبي داريم، يك مالك اصلي داريم و غاصب هم هيچ كاري به آن قسمتي كه مربوط به
مالك است - آن طرف خانه - ندارد. استيلائش هم استيلاء يك آدم قادري است و مالك
هم ضعيف است و قدرت بر اخراجش هم به هيچ نحو ندارد. در اين جا في الجمله ما مي
دانيم كه غصب تحقق پيدا كرده، ولي اشكال اين است كه غصب چه مقدار تحقق پيدا كرده؟
مقداري كه متعلق غصب است و غصب تحقق پيدا كرده و ضمان نسبت به آن روي احكامي
كه در باب غصب بار شده، مترتب است، اين ساكن غاصب را كه في الجمله حالا
غاصبيتش محرز است محدوده غصبش چه مقدار است؟ آيا اين غاصب همه خانه است؟ فرض اين است
كه در آن طرف خانه خود مالك شرعي سكونت دارد و چه بسا ساختمان آن طرف منزل هم
به مراتب بهتر از اين ساختماني باشد كه غاصب غصب كرده. آيا اين جا بگوييم محدوده غصب
غاصب چيست؟ مي فرمايند كه مانعي ندارد كه ما اين طور حكم بكنيم؛ بگوييم: در
آن محدوده اي كه اين سكونت پيدا كرده و زائد بر آن محدوده تصرفي هم ندارد،
هيچ گونه رفت و آمدي، ترددي، تصرفي، تغلبي ندارد، مانعي ندارد كه ما بگوييم غصب اختصاص به
همان طرف دارد؛ حالا نصف خانه باشد، ثلث خانه باشد، ربع خانه باشد، اين
ديگر فرق نمي كند، اين به اعتبار اختلاف آن ساختماني است كه اين غصب كرده نسبت به اصل
خانه. بايد بگوييم محدوده غصب اين همان قسمتي است كه اين در آن سكونت كرده و تصرفاتي و تغلباتش
هم از آن محدوده هيچ تجاوز نمي كند و درنتيجه حكم مهم در باب غصب هم كه
عبارت از ضمان است، اختصاص به همان طرف دارد. اين را ديگر نبايد بگوييم كه اين ضامن
تمام دار است. اين غاصب تمام دار كه نيست. دار يك دار وسيعي است؛ دو قسمت ساختمان داشته،
يك قسمتش مالكش نشسته و يك قسمت هم اين غاصب، غاصب هم نمي آيد مالك را اخراج
بكند. اگر مي خواست مي توانست، ولي نكرده اين كار را، فقط محدوده غصبش را همان
مسكن خودش قرار داده، همان ساختماني كه خودش در آن هست، به طوري كه نسبت به حوائجي هم كه
دارد از آن محدوده تجاوز نمي كند، بالا و پايين نمي رود، در همان محدوده كارهايش را
انجام مي دهد. اين جا غصب اختصاص به همان محدوده دارد و حكم ضمان هم در رابطه
با همان محدوده است، حالا اين محدوده مي خواهد نصف باشد، مي خواهد ثلث باشد، مي
خواهد ربع باشد، كمتر باشد يا بيشتر باشد، در اين فرقي نمي كند. اما اگر در يك قسمت
از اين خانه سكونت كرده، اما در تمامي مرافق خانه تصرف مي كند، مثل تصرف
يك آدم مالك. مثال زديم، گفتيم مثلاً آشپزخانه اين خانه در آن قسمتي است كه مالك آن
قسمت را سكونت كرده، همان طوري كه مالك مراجعه مي كند به آشپزخانه و نياز خودش را برطرف
مي كند، اين غاصب هم با اين كه مسكوني و محدوده سكونتش آن قسمت است، لكن در
عين حال در اين آشپزخانه تصرف مي كند مثل يك تصرف مالك. اگر از نظر تصرف و استيلاء
به اين سبك باشد، كه درحقيقت مثل خود مالك در تمامي اجزاء خانه تصرف مي كند و در اختيار
خودش قرار مي دهد و از آن استفاده مي كند. اين جا مي فرمايند كه يك وقت اين است
كه مالك اين خانه يك نفر است و آن يك نفر با اين غاصب از نظر تصرف در تمامي
مرافق خانه مشتركند، اين جا بايد اين حساب را بكنيم، نگوييم غاصب نسبت به همان
محدوده مسكنش ضامن است، بايد بگوييم به نصف ضامن است، براي اين كه مالك كأن استفاده مي
كند، غاصب هم استفاده مي كند، ولو اين كه محل سكونتش كوچكتر از محل سكونت مالك هم
باشد، اما در تمامي مرافق، فرض كنيد در حمام خانه، آشپزخانه خانه و ساير اموري كه
در خانه مورد احتياج است، مثل يك مالك در آن دخل و تصرف مي كند، اين جا ديگر
حساب محدوده مسكنش را نبايد حساب كرد، اين جا بايد در عرض مالك قرار داد، مالك چون خودش
سكونت دارد در اينجا و در مرافق خانه هم تصرف مي كند، نصف درحقيقت مربوط به
مالك است، نصف هم درحقيقت دراختيار غاصب قرار مي گيرد و اين ضامن نصف است، نصف نه
به معناي محدوده مسكنش باشد، محدوده مسكن در آن فرض اول گفتيم ممكن است كمتر از نصف باشد، ممكن
هم است كه بيشتر از نصف باشد، اما در اين فرض، ضامن نصف است، چون تسلطشان بر
مرافق خانه به نحو شركت است، دوتا شريك هم بيشتر نيستند به حسب ظاهر، يكي ساكن كه
غاصب است، يكي هم مالك اصلي همه. اما اگر مالك متعدد بود، فرض كنيد كه اين خانه
سه قسمت ساختمان داشت، يك قسمتش را يك مالك گرفته، يك قسمت هم يك مالك گرفته،
يك قسمتش را هم غاصب آمده و ساكن شده. و تصرفاتش هم در محدوده مسكن خودش نيست، همان طوري
كه آن دوتا مالك در همه مرافق خانه تصرف مي كنند، در حمام، آشپزخانه، سرداب و
امثال ذلك اين غاصب ساكن هم مثل آن دوتا مالك در جميع مرافق خانه دخل و تصرف دارد
و محدود نيست تصرفاتش به آن مقداري كه سكونت دارد، اين جا مي فرمايند: چون مالك
متعدد است، استيلاء غصبي هم هست، اين جا ضماني كه نسبت به اين ساكن غاصب تحقق پيدا مي
كند ثلث است؛ دو ثلثش مربوط به دوتا مالك است، يك ثلث هم ارتباط به اين غاصب پيدا
مي كند. من اين جا مناسب ديدم چون اين يك بحث خيلي خوبي است، گاهي هم من
در مواردي، البته جايي هم نوشتم، ولي در مواردي هم صحبت مي كنم؛ چون اين مسئله بيت و
دار و امثال ذلك پيش آمد، من يك نكته اي را در رابطه با آيه تطهير براي اين كه
يك وقت گرفتار بحث بعضي از دشمنان نشويد، برايتان عرض مي كنم. اين نكته به نظر من خيلي
نكته حائز اهميتي است و خيلي جاها هم به درد مي خورد و چيزي است كه دليلش هم با
خودش است، ديگر نيازي ندارد كه ما يك دليلي از خارج برايش پيدا بكنيم، دليلش با
خودش است. آن نكته اين است كه در آيه شريفه اي كه مربوط به اهل بيت است -
إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا
ً - اين جا دو مطلب است كه به حسب ظاهر انسان نمي تواند جمع بكند بين اين
دو مطلب؛ يك مطلب اين است كه اين اهل بيتي كه در آيه شريفه اهل بيت ذكر شده در رأس
اين اهل بيت خود رسول خدا است، خود رسول خدا اول شخصيت اهل بيت است. و روايات شيعه و
سني كه خيلي هم در اين رابطه روايت هست، هم در كتاب هاي شيعه و هم در كتاب هاي سني،
اين ها هم همه تأييد مي كنند كه اهل بيت شروعش از رسول خدا است و رسول خدا هم در
رأس اين ها قرار گرفته. از آن طرف هم عرفاً - عرف ما كه يك قدري هم جالب نيست - ما
وقتي كه تعبير به اهل بيت مي كنيم، مثلاً يكي از رفيقش مي پرسد: اهل بيت شما چند
نفرند؟ اين ظاهرش اين است كه غير خودش، خودش كه ديگر اهل بيت نيست به حسب آن چيزي كه
در ذهن ماها هست. اهل بيت رجل غير از خود رجل هستند. اين مشكله در اين جا پيش آمده كه
از يك طرف رسول خدا در آيه تطهير به مقتضاي روايات كثيره شيعه و سني هردو -
رواياتشان در اين رابطه زياد است - وقتي اهل بيت را مي خواهند بشمرند در رأسش
رسول خدا را ذكر مي كنند. خود رسول خدا اهل بيت، صدر اهل بيت هم هستند. از آن طرف
هم اهل بيت الرجل يغاير الرجل، اهل بيت رجل كه مركب از خود رجل نيست، رجل خارج است،
شما مي گوييد اهل بيت ما مثلاً خداي نكرده فلان گرفتاري را دارد، آيا هيچ به ذهن مي
آيد كه مقصود از اهل بيت خودتان باشيد؟ نمي آيد در ذهنتان. اين مشكله - درست اين را
دقت بفرماييد، اين از الطافي است كه واقعاً خداوند به ما عنايت كرد، آن هم به توسط
توسلي كه به حضرت معصومه سلام الله عليها كه فردا هم روز ولادت ايشان هست، البته
درس هم هست، ولي روز ولادت اين بزرگوار است، اين لطف را هم من به بركت اين بزرگوار
دارم - و آن اين است كه علامه طباطبايي با اين كه واقعاً تفسير ايشان به نظر من يك
خدمتي است به عالم تشيع و تنها يك كتاب علمي ننوشته ايشان، اصلاً يك خدمت بزرگي به
عالم تشيعه كرده، آن هم تفسيري كه مبنايش بر استفاده از خود قرآن است و خود قرآن را
قرائني پيدا كرده بعضي هايشان را نسبت به بعضي. البته روايات هم ايشان ذكر مي
فرمايند، ولي استناد اصلي شان در تفسير آيات به خود آيات است، حالا آن هم روي آن
مبنايي كه ايشان داشت كه قرآن تبيان كل شيء، و چيزي كه تبيان كل
شيء است، نمي تواند تبيان خودش نباشد. يا القرآن يفسربعضه بعضا
ً، قرآن بعضي اش مفسر بعضي است. ايشان اين جا دچار اشكال شده. چه
كند اين جا؟ اهل بيت از يك طرف، در صدرش رسول خداست، از يك طرف هم اهل بيت در
عرف غير از خود انسان است، چه كار بكند اين جا؟ ايشان يك راهي پيدا كرده كه اين راه
به نظر من بسيار راه غيرصحيحي است و دليلش هم اقامه مي كنم. ايشان آخر به اين
نتيجه رسيده كه اهل البيت يك اصطلاح قرآني است؛ اصلاً قرآن يك اصطلاح خاصي در رابطه با
اهل بيت دارد. فقط هم مربوط به قرآن است. و در اين اصطلاح هم رسول خدا وارد است و
آن چهار نفر ديگر؛ حضرت علي عليه السلام، حضرت زهرا عليها السلام و حسنين
عليهما السلام. خلاصه مشكله را از اين راه حل كرده كه كلمه اهل البيت در قرآن يك اصطلاح خاصي
است و اين اصطلاح هم عبارت از اين پنج نفر است. اين حرف، پذيرفتنش في نفسه خيلي زور مي
برد. علاوه بر اين ما دليل بر خلاف اين مطلب داريم، براي اين كه كلمه اهل البيت در
داستان ابراهيم هم آن موقعي كه ملائكه بر او نازل شد و بشارت داد ابراهيم را به اين
كه خداوند مي خواهد به تو فرزندي بدهد، تعبير آن ملائكه چه بود؟ گفت: رحمت
الله و بركاته عليكم أهل البيت
. همين كلمه اهل البيت در آن آيه هم ذكر شده. آن آيه را چه طور معنا
مي كنيم. اگر اصطلاح قرآني باشد، يعني آن جا خلاف اصطلاح به كار رفته؟ اين را كه نمي شود ملتزم
شد كه اهل البيت در يك جا روي يك اصطلاح قرآني است، در يك جا غير اصطلاح
قرآني است. اين براي اين است كه تأمل كافي درباره اين مطلب نشده. در لغت عرب - درست
دقت بفرماييد - ما يك كلمه دار داريم و يك كلمه بيت داريم. دار عبارت از مجموعه
خانه است، فضاي خانه و ساختمان ها و تشكيلات، اين مجموعه را از آن به دار تعبير مي كنند
كه ما هم در زبان فارسي به خانه از آن تعبير مي كنيم. من الان كلمه خانه بگويم، چه
به ذهنتان مي آيد، يك جايي كه يك فضايي دارد، چند تا اتاق دارد، آشپزخانه
اي دارد، حمامي دارد، تشكيلاتي دارد. كلمه بيت در لغت عرب غير از كلمه دار است. بيت به
معناي خانه نيست؛ بيت به معناي اتاق خانه است. اتاق خانه را بيت مي گويند، مجموعه خانه
را دار مي گويند. لذا مي پرسند كه اين دار مشتمل بر چند بيت است؟ ممكن است دو تا اتاق
داشته باشد، ممكن است سه تا اتاق داشته باشد، ممكن است چهار تا اتاق داشته باشد. آن
وقت اهل بيت روي همين لغت عرب، ديگر نياز ندارد كه ما از خارج دليل اقامه كنيم، اهل
بيت يعني ساكنان در اين اتاق. مثلاً آن اتاق ما اگر ده نفر در آن ساكن باشند،
اهل بيت آن اتاق يعني اين ده نفري كه در آن اتاق ساكنند. و اين مثل معناي لغوي اهل
بيت است. منتهي همين معناي لغوي در داستان ابراهيم كه پيش مي آيد، خب ساكنان در
اتاق ابراهيم بود و زوجه ابراهيم، خداوند بشارت داد اين ها را به اين كه خداوند مي
خواهد نسلي به شما عنايت كند. و رسول خدا هم موقعي كه آيه تطهير بر ايشان نازل شد
اين پنج تن كه از رسول خدا شروع مي شد، اين ها در يك اتاق جمع بودند. و حتي در
روايت هم دارد كه ام سلمه هم مي خواست وارد اتاق بشود، با اين كه ام سلمه مقام
شامخي داشت، رسول خدا به او فرمود: نه تو نيا داخل اتاق، همان بيرون اتاق باش؛
أنتِ إلي خيرٍ؛ اجازه ورود به اتاق را به او نداد. آيه شريفه كه مي
گويد: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت
، يعني حسب شأن نزولش همين پنج نفري كه در
اتاق ساكن هستند. هيچ دور هم نرفته؛
اشكال:
اين يك مسئله خيلي طبيعي است، هم با لغت مي سازد، هم با قرآن مي
سازد، هم با جريان ابراهيم مي سازد، هم با جريان آيه تطهير مي سازد و هم عرض كردم
نياز به دليل ندارد، اهل البيت يعني آنهايي كه در اين اتاق جمع هستند. آنهايي كه در
اتاق جمع بودند پنج نفر بودند؛ در رأسش رسول خدا بود، بعد هم آن چهار
بزرگوار.
اشكال:
اين را براي اين جهت عرض كردم، با اين كه خيلي هم ارتباطي به بحث
ما نداشت، ولي از آنجايي كه من ديدم اين خيلي پرفايده است و در مواقعي ممكن است به
علت بعضي از مباحثات با بعضي از دشمنان يك مسائلي پيش بيايد، شما خيلي جواب روشن،
بدون اين كه نياز به تعبد داشته باشد، بدون اين كه حرف غير صحيح علامه طباطبايي را
بزنيم، خيلي معناي لغوي روشن، اهل بيت يعني ساكنان در اين اتاق اراده خداوند تعلق
گرفته به اين كه اينها كه پنج نفر هستند، تطهير بشوند و اذهاب رجس از اين ها بشود،
حالا با معاني كه در اين رابطه وجود دارد، كه حالا ما كاري به آن قسمت هايش نداريم،
فقط مي خواستم راجع به كلمه اهل البيت اين نكته را به شما تذكر بدهم، لازم ديدم اين
معنا را به مناسبت اين كه مسئله دار و مسكن را ما داريم صحبت مي كنيم، به ذهنم آمد
كه اين مطلب را خدمت شما عرض كنم، ان شاء الله بقيه براي
بعد.