مسأله 30: « لو تلف المغصوب وكان قیمیّاً كالدواب والثیاب ضمن قیمته،
فإن لم یتفاوت قیمته فی الزمان الّذی غصبه مع قیمته فی زمان تلفه فلا إشكال، وإن
تفاوتت بأن كانت قیمته یوم الغصب أزید من قیمته یوم التلف أو العكس، فهل یراعی
الأوّل أو الثانی؟ فیه قولان مشهوران، وهنا وجه آخر، وهو مراعاة قیمة یوم الدفع؛
والأحوط التراضی فیما به التفاوت بین یوم الغصب إلی یوم الدفع، هذا إذا كان تفاوت
القیمة من جهة السوق و تفاوت رغبة الناس...»
مسائلی كه اخیراً خواندیم، همه در رابطه با مثلیّات بود. این مسأله شروع در
بحث قیمی است. می گوید اگر مغصوب تلف شود در حالی كه از قیمیّات باشد، مثل دواب كه
مسلّماً از قیمیّات است و ثیاب، البته نه به نحو آن چیزی كه ایشان گفتند مكائن عصر
تولید كرده باشد، بلكه به نحوی كه رغبت ها در آن مختلف باشد و مثلاً شكل هایش نیز
مختلف باشد. اگر این مغصوب قیمی در دست غاصب تلف شود، یا به اتلاف غاصب و یا به تلف
عند الغاصب كه هیچ فرقی در مسأله غصب نمی كند، غاصب كه باید قیمتش را بدهد، قیمت چه
زمانی را باید بپردازد؟
می فرمایند: در این مسأله دو قول مشهور وجود دارد: یك قول آن است كه قیمت
یوم الغصب را بپردازد و قول دیگر آن كه قیمت یوم التلف را بپردازد در صورتی كه
اختلاف قیمت تحقّق داشته باشد. بعد می فرمایند: در مقابل این دو قول مشهور، وجه
سوّمی نیز وجود دارد - كه ما نیز اشاره می كردیم - و آن این است كه نه قیمت یوم
الغصب و نه قیمت یوم التلف، بلكه قیمت یوم الدفع را بپردازد. آن روزی كه می خواهد
قیمت مغصوب را به مالك بپردازد، قیمت همان روز را حساب كند. و سپس می فرمایند:
مقتضای احتیاط هم آن است كه از یوم الغصب إلی یوم الدفع، در این فاصله، هر قیمتی كه
بالاتر است، در مورد تفاوت قیمت بالاتر با قیمتی كه می بایست بپردازد، تصالحی انجام
بگیرد و بین مالك و غاصب تصالحی واقع شود.
این همان مسأله ای است كه مكرّر ما نیز اشاره می كردیم و می گفتیم كه صحیحه
أبی ولّاد نیز در مورد این مسأله است؛ دلیل مهمّ در این مسأله صحیحه أبی ولّاد است.
صاحب وسائل (ره) صحیحه أبی ولّاد را در دو كتاب نقل كرده است؛ یكی در كتاب الإجارة
باب 17 و دیگری در كتاب الغصب باب 7؛ منتهی در كتاب الإجاره تمام صحیحه را نقل كرده
اند، حتّی آن قسمتی را كه مرحوم شیخ در مكاسب نقل نكرده اند ایشان در كتاب الاجاره
آورده اند. در كتاب الغصب نیز كه صحیحه را ذكر می كنند، آن قسمتی كه مربوط به غصب
است - كه تقریباً نصف روایت است - را ذكر می كنند. بنابراین، ما از این باب و از
این كتاب، إن شاء الله می خوانیم تا ببینیم از این صحیحه چه چیزی استفاده می شود.
صحیحه دو سند دارد؛ سند كلینی و سند شیخ طوسی كه هر دو سند در رابطه این
روایت صحیح است. لذا هردو سندش محكوم به صحّت است. امّا مفاد صحیحه:
أبی ولّاد حنّاط، قال: إكتریت بغلاً إلی قصر إبن هبیرة ذاهباً و جائیاً
بكذا وكذا (قصر ابن هبیره نزدیك كوفه بوده و شاید چند كیلومتر بیشتر تا
كوفه فاصله نداشته است. می گوید من یك بغلی را كرایه كردم كه رفت و برگشت كرایه اش
را بپردازم؛ قاعدتاً رفت و برگشتش هم شاید بیشتر از یك روز را نگیرد) وخرجت فی
طلب غریم لی (من خارج شدم به دنبال كسی كه از او طلبكار بودم. می خواستم او را
پیدا كنم و دینم را از او بگیرم) فلمّا سرت قرب قنطرة الكوفه (وقتی كه
سوار بغل شدم، به نزدیك پل كوفه كه رسیدم؛ هنوز از كوفه خارج نشده بودم) خبّرت
أنّ صاحبی توجّه إلی النیل (به من خبر دادند كه این غریمی كه شما به دنبال او
هستی، در قصر ابن هبیره نیست و از آن جا كوچ كرده و به نیل رفته است) فتوجّهت
نحو النیل (یعنی: هنوز از كوفه خارج نشده و به قنطره كوفه نرسیده، مسیر را
تغییر دادم. - عنوان غاصب بودنش از همین لحظه شروع می شود - ) فلمّا أتیت النیل
خبّرت أنّ صاحبی توجّه إلی بغداد (وقتی كه به نیل رسیدم، به من خبر دادند كه
غریم و صاحب من به بغداد توجّه پیدا كرده و به آنجا رفته است) فأتبعته و ظفرت
به (من او را دنبال كردم و پیدایش كردم) و فرغت ممّا بینی و بینه (آنچه
كه بین من و غریم بود، طلبی كه به من داشت از او گرفتم و تقریباً به مقصود خود
رسیدم) ورجعنا إلی الكوفة (به كوفه كه محل اكتراء بغل بود، برگشتیم)
وكان ذهابی و مجیئی خمسة عشر یوماً (این سفر من پانزده روز طول كشید. یعنی: در
حقیقت، من بغل را یك روزه اجاره كرده بودم ولی چون این جریانات پیش آمد و هدف من
نیز رسیدن به مدیونم بود، روی هم رفته پانزده روز ادامه پیدا كرد) فأخبرت صاحب
البغل (صاحب بغل را خبر دادم به عذری. گفتم من عمداً این كار را نكردم؛ عذر من
این بوده كه دنبال مدیونم می گشتم و به من مكرّر خبر دادند كه كجا و كجاست تا
بالاخره در بغداد پیدایش كردم و از آن جریانی كه بین من و او بود فارغ شدیم)
وأردت أن أتحلّل منه (اراده كردم كه یك حلّیتی از او بطلبم؛ چون بغلش را یك
روزه اجاره كرده بودم ولیكن حالا پانزده روز طول كشیده است) وأردت أن أتحلّل منه
ممّا صنعت و أرضه (و او را راضی كنم) فبذلت له خمسة عشر درهماً (پانزده
درهم به او دادم برای این كه راضی شود و مرا در حلّیت قرار دهد) فأبی أن یقبل
(ابا كرد از این كه پانزده درهم را قبول كند. درنتیجه، میان ما تنازع و تخاصم پیش
آمد و چون در كوفه بودند) فتراضینا بأبی حنیفة (هردو توافق كردیم كه جریان
نزاع را پیش ابوحنیفه ببریم كه در آن زمان ساكن كوفه بود) فأخبرته بالقصّة
(من جریان را برای ابوحنیفه نقل كردم) وأخبره الرجل (آن رجلی كه صاحب بغل
بود نیز نظیر همین خبری كه من ذكر كردم، ذكر كرد) فقال لی (ابوحنیفه رو به
من كرد و گفت:) ما صنعت بالبغل (بالاخره در این جریان بر سر بغل چه آمد؟)
فقلت: قد دفعته إلیه سلیماً (گفتم: بغل را صحیح و سالم تحویل صاحبش دادم)
قال: (صاحبش گفت) نعم (درست است كه صحیح و سالم تحویل من دادی امّا)
بعد خمسة عشر یوماً (بعد از پانزده روز بغل من را صحیح و سالم تحویل
من داده ای) قال (ابوحنیفه می گوید:) فما ترید من الرجل (تو از أبی
ولّاد چه می خواهی؟ و هدف و مقصودت چیست؟) فقال: أرید كراء بغلی (من دشمنی
ندارم و كرایه حیوان را می خواهم) فقد جسه علیّ خمسة عشر یوماً
(درحقیقت، پانزده روز جلوی كسب و تجارت ما را گرفته و بغلم را معطّل كرده است)
فقال (ابوحنیفه به صاحب دابّه گفت:) ما أری لك حقّاً (من هیچ حقّی برای
تو نمی بینم) لأنّه إكتراه إلی قصر إبن هبیره (برای این كه او بغل تو
را كرایه كرد كه به قصر إبن هبیره برود) فخالف وركبه إلی النیل وإلی بغداد
(عنوان غاصب پیدا كرد و عنوان غاصب را كه پیدا كرد - این نتیجه ای است كه ابوحنیفه
استفاده كرده است - ) فضمن قیمة البغل و سقط الكراء (درمقابل ضمان، دیگر هیچ
حقّ كرایه نداری. ابوحنیفه الخراج بالضمان را این طوری معنا می كند و می
گوید: اگر كسی ضامن شد، دیگر در مقابل ضمان چیزی را نباید بپردازد) فلمّا ردّ
البغل سلیماً وقبضته لم یلزمه الكراء (حالا كه بغل را صحیح و سالم تحویل تو
داده است، بدون آن كه عیب و نقصی پیدا كرده باشد، هیچ چیزی بر او لازم نیست كه به
تو بپردازد، بله اگر مثلاً تلف می شد، ضامن بودی؛ امّا حالا كه صحیح و سالم تحویل
داده ای، چیزی بر عهده تو نیست) قال: (أبی ولّاد می گوید) فخرجنا من عنده
(من و صاحب بغل از نزد أبوحنیفه بیرون رفتیم) وجعل صاحب البغل یسترجع (صاحب
بغل مرتّب إنّا لله وإنّا إلیه راجعون می گفت) فرحمته ممّا أفتی به
أبوحنیفه (از فتوایی كه ابوحنیفه داد، حالت ترحّم در من پیدا شد؛ چون أبوحنیفه
می گفت: حالا كه بغل را صحیح و سالم تحویل صاحبش داده ای دیگر هیچ كرایه ای بر تو
لازم نیست؛ لذا) فأعطیته شیئاً و تحلّلت منه (من درهم هایی به او دادم و از
او حلالیّت طلبیدم) وحججت تلك السنة (در آن سال به حجّ مشرّف شدم و طبیعتاً
از كوفه به مدینه رفتم؛ در مدینه،) فأخبرت أبا عبدالله (علیه السلام) بما أفتی
به أبوحنیفه (جریان فتوای أبوحنیفه را برای امام صادق (صلوات الله علیه) نقل
كردم) فقال: (امام صادق فرمود:) فی مثل هذا القضاء و شبهه (در مثل
این حكم ها و رأی ها است كه) تحبس السماء ماءها و تمنع الأرض بركتها (آسمان
دیگر از فروفرستادن باران ابا و امتناع می كند و زمین نیز از آن كه بركاتش را به
مردم بدهد مضایقه می كند. این فتوایی كه جزئی بوده و چهارده پانزده روز غصب یك
دابّه بوده است، بیشتر از این هم نبوده، ولی مع ذلك یك چنین بیانی امام صادق (صلوات
الله علیه) دارند.) قال: (أبی ولّاد می گوید:) فقلت لأبی عبد الله (علیه
السّلام): فما تری أنت (فتوای أبوحنیفه را كه خدمت شما عرض كردیم، نظر شما در
این مسأله چیست؟) فقال: (امام صادق فرمود كه) أری (من این طور می
بینم و فتوی می دهم:) له علیك (یعنی: برای صاحب بغل به عهده توست) مثل
كراء بغل ذاهباً من الكوفة إلی النیل (یعنی: باید اجرت رفتن از كوفه به نیل را
بپردازی. چرا كه غصبش از خود كوفه شروع شده است - فلمّا سرت قرب قنطرة الكوفة؛
می گوید راه را به طرف نیل كج كردم، یعنی: همان زمان دیگر بر خلاف مسأله اجاره عمل
شد - ) أری له علیك مثل كراء بغل ذاهباً من الكوفة إلی النیل و مثل كراء بغل
راكباً من النیل إلی بغداد و مثل كراء بغل من بغداد إلی الكوفة (برای این كه در
مراجعت از بغداد دیگر كاری به نیل و اینها نداشت و یكسره آمد به طرف كوفه)
توفّیه إیّاه (باید این مال الاجاره را به او بپردازی و چاره ای هم غیر از این
نیست هرچند كه خود عین را هم صحیح و سالم تحویل داده ای، ولی مال الاجاره این مسیر
را كه من ذكر كردم باید به مالك و صاحب بغل بپردازی) قال: فقلت جعلت فداك
(أبی ولّاد می گوید من به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم) قد علفته بدراهم
فلی علیه علفه (در این پانزده روز، بغل گرسنه نماند، به علوفه احتیاج داشته و
من از جیب خودم علف را خریدم و خرج بغل كرده ام) فقال: لا (امام صادق (علیه
السلام) می فرماید: باید پول علف ها را از جیب خودت بدهی و حق هم نداری به صاحب بغل
مراجعه كنی، چرا؟) لأنّك غاصب (برای این كه تو از زمانی كه مسیر را تغییر
دادی، از همان قرب قنطرة الكوفه، قبل از این كه از كوفه خارج شوی، عنوان
غاصب را پیدا كرده ای؛ چرا كه خارج از دایره اجاره رفتار كردی) قال: فقلت له
(أبی ولّاد می گوید من خدمت امام عرض كردم) أرأیت لو عتب البغل ونفق ألیس كان
یلزمنی ( - همان استدلالی كه أبوحنیفه به آن استدلال می كرد. - آیا نظر شما این
نیست كه اگر این بغل تلف می شد، من ضامن قیمتش بودم؟، می خواهد همان حرف را بزند كه
حالا كه من ضامن هستم، دیگر الخراج بالضمان، به عبارت دیگر، تمام چیزها مربوط به
خودت است و چیزی هم لازم نیست كه بپردازی. پس عبارت این است) فقلت له: أرأیت لو
عتب البغل و نفق (نفق به معنای هلاكت است) ألیس كان یلزمنی؟ (آیا به
عهده من نبود كه قیمتش را بپردازم؟) قال: نعم؛ قیمة بغل -(یا بغلٍ)- یوم
خالفته (باید قیمت بغل را در روز مخالفت بپردازی.)
در این تعبیر امام (ع) دو نكته وجود دارد كه باید به این دو نكته خوب توجّه
كنید. اولاً عبارت را چه طور بخوانیم؟ قیمة بغل یوم خالفته بخوانیم كه به نحو تتابع
اضافات مطرح باشد؛ قیمت به بغل اضافه شده و بغل نیز به یوم اضافه شده است؛ و آنگونه
كه مرحوم سیّد در حاشیه مكاسب می فرماید، این معنا را در این آیه شریفه نیز داریم
«مثلَ دأبِ قومِ نوحٍ» به این صورت كه مثل به دأب اضافه شده، دأب به قوم اضافه شده
و قوم هم به نوح اضافه شده است. مرحوم شیخ هم گفته است كه شاید این جا نیز همین طور
باشد؛ یعنی: عبارت را از باب تتابع اضافات بخوانیم و بگوییم: نعم، قیمةِ بغل
یومِ خالفته؛ كه قیمة به بغل اضافه شده باشد و بغل نیز به یوم اضافه شده باشد.
مرحوم شیخ این احتمال را می دهند، ولی بر ایشان اشكال شده است كه اگر بخواهیم بغل
را به یوم اضافه كنیم، این اضافه خارج از جنبه ادبی است، برای این كه در ادبیّت،
اسم ذات را به زمان اضافه نمی كنند. بغل اسم ذات است و شما می خواهید آن را به یوم
كه ظرف زمان است، اضافه كنید. این اشكالی است كه به مرحوم شیخ شده است. مثلاً - این
را خوب دقّت بفرمایید - آیا ما می توانیم بگوییم: زیدِ دیروز و زیدِ امروز؟ نمی شود
به نحو حقیقت این را گفت. برای اینكه علاوه بر آن كه با تعبیرات خودمان كاملاً
منافات دارد، خدای نكرده مسأله معاد را نیز دچار اشكال می كند. با تعبیرات خودمان
منافات دارد چرا كه خودمان به اعتبار ایّام ، حتّی به اعتبار بچگی، جوانی و پیری كه
خیلی حالات مختلفه عجیبی هست، از نظر استعمال هیچ تغایری احساس نمی كنیم، لذا می
گوییم - درست دقّت بفرمایید - من در بچگی، من در جوانی، من در پیری. كلمه «من» در
هر سه زمان محفوظ است؛ هم در زمان صغر، هم در زمان جوانی و هم در زمان پیری محفوظ
است و در مورد همین من است كه معاد جسمانی ثابت است. حال كسی كه فرضاً در جوانی یك
خلافی مرتكب شده است و استحقاق عقوبت دارد، اگر در سن هشتاد سالگی فوت شود، آیا می
تواند اعتراض كند كه من در سن جوانی مرتكب این گناه شده ام ولی فوتم در سن پیری
بوده است؟ پیری، جوانی و امثال ذلك نقشی ندارند، بالاخره خدای نكرده مرتكب این خلاف
شده و استحقاق عقوبت دارد، حال می خواهد در 20 سالگی مرتكب شده باشد، یا در 30
سالگی و یا در 80 سالگی. از نظر ارتكاب جرم و استحقاق عقوبتی كه بر ارتكاب این جرم
بار می شود، فرقی نمی كند. حتّی دایره كلمه «من» آنقدر توسعه دارد كه از نظر دنیا و
آخرت نیز همین «من» وجود دارد. می گویید من در دنیا چه كاره بودم؛ من در آخرت چه
كاره ام؛ من در دنیا مرتكب جرم شدم؛ من در آخرت استحقاق عقوبت پیدا كردم. نسبت به
كارهای ثواب نیز به همین صورت است؛ من در دنیا فلان عمل خیر را انجام دادم، من در
آخرت استحقاق ثواب دارم. البته با آن مسأله ای كه معروف است كه مثلاً آنهایی كه
استحقاق بهشت دارند (مخصوصاً)، حالت جوانی برایشان پیدا می شود، نیز منافات ندارد.
پیدا شدن حالت جوانی، ضربه ای به استحقاق ثواب و عقاب نمی زند، برای این كه كلمه
«من» در همه حالات محفوظ است؛ در پیری عبادت كرده باشد، می گوید: «من عبادت كردم»،
در جوانی عبادت كرده باشد، می گوید: «من عبادت كردم»، و همینطور در میان سالی می
گوید «من عبادت كردم». اگر خدای نكرده جرمی هم مرتكب شده باشد، باز كلمه «من» در
كار است. لذا این عنوان «من» همیشه محفوظ است. بنابراین، نمی توانیم به طور حقیقت
بگوییم زیدِ دیروز و زیدِ امروز. بله، یك وقت مقاله می نویسیم و می خواهیم تشبیه
كنیم، می شود؛ این مسائل خیلی دایره اش وسیع است؛ امّا اگر به نحو حقیقت بخواهیم
مشی كنیم، زیدِ دیروز با زیدِ امروز هیچ فرقی ندارد. زید اسم ذات است، دیروز و
امروز هم زمان است و اضافه ذات به زمان خالی از اشكال نیست.
قسمتی از این روایت و بعضی حرف های دیگری كه در این رابطه وجود دارد، باقی
ماند كه ان شاء الله فردا.